.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
و در همین رویا، پیکنیک تمام شد و آنها مشغول بازي در چمنزار شدند. میدویدند، سروصدا میکردند و توپی برّاق را براي هم، پرتاب میکردند. کورالین میدانست که این یک رویاست، چرا که هیچکدام، خسته و از نفس افتاده، نمیشدند. حتی خودش هم عرق نکرده بود. فقط میخندیدند و
مشغول بازياي بودند که، بخشی از آن گرگم به هوا، بخشی دیگر، خوك در وسط و در پایان، جیغ و داد کردن بود.
سه تا از آنها در زمین میدویدند و دختري که بال داشت، در حال پرواز بود تا قبل از اینکه توپ به یکی از آنها برسد، آن را بگیرد، و دوباره به آسمان برود. و پس از آن، بدون اینکه حرفی زده شود، بازي تمام شد و هر چهارتايشان، دوباره به سر پارچه پیکنیک برگشتند، جائی که غذاها خورده شده بودند و چهار کاسه بر روي آن قرار داشت، سه تا از آنها حاوي بستنی بود و دیگري پر از گلهاي زنبور عسل.
با رغبت، غذا میخوردند.
کورالین: اگه همه اینها مال منه، پس خیلی ازتون ممنونم که به مهمونیم اومدید.
دختري که بال داشت، در حالی که یکی از گلها را گ*از میزد، گفت: خیلی ل*ذت بردیم، کورالین. تنها کاري که میتونیم بکنیم اینه که ازت تشکر کنیم و بهت هدیه بدیم.
پسرك زانوبند پوش و صورت کثیف، گفت: آره.
دست کورالین را گرفت، دستش، حالا دیگر گرم بود.
دختر قد بلند: کار خیلی خوبی برامون کردي، خانوم. لکهاي از بستنی شکلاتی، اطراف دهانش بود.
کورالین: فقط خوشحالم که تموم شد.
خیال میکرد، یا اینکه واقعا سایهاي بر صورت بچههاي پیکنیک افتاد؟
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
مشغول بازياي بودند که، بخشی از آن گرگم به هوا، بخشی دیگر، خوك در وسط و در پایان، جیغ و داد کردن بود.
سه تا از آنها در زمین میدویدند و دختري که بال داشت، در حال پرواز بود تا قبل از اینکه توپ به یکی از آنها برسد، آن را بگیرد، و دوباره به آسمان برود. و پس از آن، بدون اینکه حرفی زده شود، بازي تمام شد و هر چهارتايشان، دوباره به سر پارچه پیکنیک برگشتند، جائی که غذاها خورده شده بودند و چهار کاسه بر روي آن قرار داشت، سه تا از آنها حاوي بستنی بود و دیگري پر از گلهاي زنبور عسل.
با رغبت، غذا میخوردند.
کورالین: اگه همه اینها مال منه، پس خیلی ازتون ممنونم که به مهمونیم اومدید.
دختري که بال داشت، در حالی که یکی از گلها را گ*از میزد، گفت: خیلی ل*ذت بردیم، کورالین. تنها کاري که میتونیم بکنیم اینه که ازت تشکر کنیم و بهت هدیه بدیم.
پسرك زانوبند پوش و صورت کثیف، گفت: آره.
دست کورالین را گرفت، دستش، حالا دیگر گرم بود.
دختر قد بلند: کار خیلی خوبی برامون کردي، خانوم. لکهاي از بستنی شکلاتی، اطراف دهانش بود.
کورالین: فقط خوشحالم که تموم شد.
خیال میکرد، یا اینکه واقعا سایهاي بر صورت بچههاي پیکنیک افتاد؟
کد:
و در همین رویا، پیکنیک تمام شد و آنها مشغول بازي در چمنزار شدند. میدویدند، سروصدا میکردند و توپی برّاق را براي هم، پرتاب میکردند. کورالین میدانست که این یک رویاست، چرا که هیچکدام، خسته و از نفس افتاده، نمیشدند. حتی خودش هم عرق نکرده بود. فقط میخندیدند و
مشغول بازياي بودند که، بخشی از آن گرگم به هوا، بخشی دیگر، خوك در وسط و در پایان، جیغ و داد کردن بود.
سه تا از آنها در زمین میدویدند و دختري که بال داشت، در حال پرواز بود تا قبل از اینکه توپ به یکی از آنها برسد، آن را بگیرد، و دوباره به آسمان برود. و پس از آن، بدون اینکه حرفی زده شود، بازي تمام شد و هر چهارتايشان، دوباره به سر پارچه پیکنیک برگشتند، جائی که غذاها خورده شده بودند و چهار کاسه بر روي آن قرار داشت، سه تا از آنها حاوي بستنی بود و دیگري پر از گلهاي زنبور عسل.
با رغبت، غذا میخوردند.
کورالین: اگه همه اینها مال منه، پس خیلی ازتون ممنونم که به مهمونیم اومدید.
دختري که بال داشت، در حالی که یکی از گلها را گ*از میزد، گفت: خیلی ل*ذت بردیم، کورالین. تنها کاري که میتونیم بکنیم اینه که ازت تشکر کنیم و بهت هدیه بدیم.
پسرك زانوبند پوش و صورت کثیف، گفت: آره.
دست کورالین را گرفت، دستش، حالا دیگر گرم بود.
دختر قد بلند: کار خیلی خوبی برامون کردي، خانوم. لکهاي از بستنی شکلاتی، اطراف دهانش بود.
کورالین: فقط خوشحالم که تموم شد.
خیال میکرد، یا اینکه واقعا سایهاي بر صورت بچههاي پیکنیک افتاد؟
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
آخرین ویرایش: