Usage for hash tag: کورالین

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کورالین : خواهشاً، بگو اینجا کجاست؟ گربه نگاه کوتاهی به اطراف انداخت و گفت: اینجا، اینجاست. کورالین: میدونم، چطوري اومدي اینجا؟ گربه: همونطور که تو اومدي، من‌هم میتونم راه برم. کورالین، گربه را که روی چمن‌ها به آرامی راه میرفت، نگاه میکرد. گربه به پشت درختی رفت اما از طرف دیگر بیرون نیامد...
  2. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    کورالین: نه. گربه، از روي دیوار، به نرمی، روي چمن، کنار پاي کورالین جهید. و به او خیره شد. گربه به خشکی گفت: خب، تو توي این‌چیزها متخصصی، ولی مگه من چی میدونم؟ من فقط یه گربم. گربه از کورالین دور شد، و سر و دماش را با غرور بالا نگه میداشت. کورالین: برگرد، لطفا. من واقعا متاسفم. گربه ایستاد، و...
  3. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    پیرمرد دیگر در بالاي پله‌ها: سلام، کورالین، شنیدم که اومدي اینجا. وقتشه به موش‌هام غذا بدم. اگه دوست داري میتونی بیاي بالا پیشم، و غذاخوردنشون رو ببینی. کورالین در چشمان پیرمرد، چیزي را میدید که حس ناخوشایندي به او میداد، گفت: نه، ممنونم. میخوام برم بیرون، بگردم. پیرمرد، به آرامی سرش را تکان...
  4. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    ...سوسو میزد. قدشان کوتاه، خزي به رنگ دوده سیاه، چشمان کوچک قرمز، پنجه‌هاي صورتی به شکل دست، و دم صورتی و بی‌مو و دراز مثل یک کرم داشتند. کورالین: میتونید حرف بزنید؟ موشی که از همه بزرگتر و سیاهتر بود، سرش را تکان داد. کورالین با خود فکر کرد، چه لبخند زشتی دارند. کورالین: خب، چیکار میکنید؟...
  5. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    چشمان دکمه‌اي سیاهش، برق میزد. مادر دیگر: فکر کردم بعد ناهار شاید خواستی بري تو اتاقت، و با موش‌ها بازي کنی. کورالین: با موش‌ها؟ مادر دیگر: آره، طبقه بالا. کورالین تا به حال موش ندیده بود، مگر در تلویزیون. خیلی دلش میخواست یکی ببیند. بعد از این همه، قرار بود امروز روز جالبی باشد. پس از ناهار،...
  6. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    زن: خب، برو دیگه. کورالین وارد راهرو شد، جایی که اتاق پدرش قرار داشت. در را باز کرد. مردي آنجا، پشت به کورالین، پشت کیبورد نشسته بود. کورالین: سلام، اون گفت که ناهار حاضره. مرد به طرف کورالین برگشت. چشم‌هاي او هم از دکمه‌هاي بزرگ سیاه و براق بود. مرد: سلام کورالین، خیلی گرسنمه. مرد از جایش بلند...
  7. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    ...یکی طور دیگري بود، حالت چهره پسرك فرق میکرد، گویا میخواست با حباب‌هایی که به آنها نگاه میکند، کار بدي انجام دهد. و چشم‌هایش هم معمولی نبود. کورالین به چشم‌هاي پسرك خیره شد و سعی داشت دریابد که چرا این چشم‌ها این‌قدر عجیب‌اند. ناگهان کسی او را صدا زد: کورالین؟ صدا شبیه صداي مادرش بود. کورالین...
  8. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    برای کورالین، این کار بی معنی بود اما، امید داشت، مردم از انجام آن ل*ذت ببرند. هنوز حوصله‌اش سررفته بود و مادر هم برنگشته بود. صندلی‌ای برداشت و آن را به آشپزخانه برد. از صندلی بالا رفت و بعد پایین آمد و از میان جاروها، جارویی را برداشت. دوباره به بالاي صندلی رفت و جارو را با خود بالا برد. صداي...
  9. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    مادر: خب، بیا یه نیم دوجین بگیم برامون بیارن. کورالین حرفی نزد. هنگامی که در ماشین به خانه برمیگشتند، کورالین گفت: چی تو اون خونه خالی کنار خونه خودمونه؟ مادر: نمیدونم، چیزي نیست. باید مثل آپارتمان خودمون قبل از اینکه بریم توش، خالی باشه. کورالین: فکر میکنی میشه از تو خونه خودمون بریم اونجا؟...
  10. .Melina.

    درحال ویراستاری کتاب کورالین | اثر نیل گیمن

    روز بعد، خورشید در آسمان میدرخشید و مادر کورالین او را به نزدیکترین شهر برد تا براي مدرسه‌اش لباس بخرد. آن‌ها پدر را در ایستگاه قطار پیاده کردند. آن روز، پدر به لندن میرفت تا افرادي را ببیند. کورالین با او خداحافظی کرد و با مادرش به فروشگاه رفت تا لباس مدرسه بخرد. در فروشگاه، کورالین یک جفت...
بالا