پیرمرد خم شد و بهقدري پایین آمد که سبیلش گوش کورالین را قلقلک میداد. به آرامی گفت:
- موشها پیغامی برات دارن.
کورالین نمیدانست چه بگوید.
پیرمرد: پیغام اینه. وارد اون در نشو. (مکثی کرد.) این برات معنیاي داره؟
کورالین: نه.
پیرمرد، شانههایش را تکان داد و ادامه داد: موشها خیلی بانمکن. اونها همه چیز رو اشتباه میگن. میدونی، حتی اسمت رو هم اشتباه گفتن. همهاش میگفتن "کورالین". نه کارولین. اصلاً نمیگفتن کارولین.
از زیر پلهها یک بطري شیر برداشت و به آپارتمانش، که زیرشیروانی خانه بود، رفت. کورالین به خانه برگشت. مادرش در اتاق بود. اتاق مادرش بوي گِل میداد.
کورالین: چیکار کنم؟
مادر: کی برمیگردي مدرسه؟
کورالین: هفته دیگه.
مادر: همم، باید برات لباس مدرسه جدید بگیرم. بهتره یادم بندازي عزیزم، وگرنه یادم میره.
و سپس دوباره مشغول تایپ کردن روي صفحه کامپیوتر شد.
کورالین باز تکرار کرد: چیکار کنم؟
مادرش، یک برگه کاغذ با یک خودکار، به او داد و گفت: یه چیزي بکش.
کورالین سعی کرد، مه را بکشد. ده دقیقه بعد، هنوز برگه سفید بود و در گوشهاي از آن، با حروف کمرنگ و در هم نوشته شده بود: مه.
شروع به غرغر کرد و برگه را به مادرش داد. مادر آن را نگاه کرد و گفت:
- مم. خیلی مدرنه، عزیزم!
#کورالین
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری
- موشها پیغامی برات دارن.
کورالین نمیدانست چه بگوید.
پیرمرد: پیغام اینه. وارد اون در نشو. (مکثی کرد.) این برات معنیاي داره؟
کورالین: نه.
پیرمرد، شانههایش را تکان داد و ادامه داد: موشها خیلی بانمکن. اونها همه چیز رو اشتباه میگن. میدونی، حتی اسمت رو هم اشتباه گفتن. همهاش میگفتن "کورالین". نه کارولین. اصلاً نمیگفتن کارولین.
از زیر پلهها یک بطري شیر برداشت و به آپارتمانش، که زیرشیروانی خانه بود، رفت. کورالین به خانه برگشت. مادرش در اتاق بود. اتاق مادرش بوي گِل میداد.
کورالین: چیکار کنم؟
مادر: کی برمیگردي مدرسه؟
کورالین: هفته دیگه.
مادر: همم، باید برات لباس مدرسه جدید بگیرم. بهتره یادم بندازي عزیزم، وگرنه یادم میره.
و سپس دوباره مشغول تایپ کردن روي صفحه کامپیوتر شد.
کورالین باز تکرار کرد: چیکار کنم؟
مادرش، یک برگه کاغذ با یک خودکار، به او داد و گفت: یه چیزي بکش.
کورالین سعی کرد، مه را بکشد. ده دقیقه بعد، هنوز برگه سفید بود و در گوشهاي از آن، با حروف کمرنگ و در هم نوشته شده بود: مه.
شروع به غرغر کرد و برگه را به مادرش داد. مادر آن را نگاه کرد و گفت:
- مم. خیلی مدرنه، عزیزم!
کد:
پیرمرد خم شد و بهقدري پایین آمد که سبیلش گوش کورالین را قلقلک میداد. به آرامی گفت:
- موشها پیغامی برات دارن.
کورالین نمیدانست چه بگوید.
پیرمرد: پیغام اینه. وارد اون در نشو. (مکثی کرد.) این برات معنیاي داره؟
کورالین: نه.
پیرمرد، شانههایش را تکان داد و ادامه داد: موشها خیلی بانمکن. اونها همه چیز رو اشتباه میگن. میدونی، حتی اسمت رو هم اشتباه گفتن. همهاش میگفتن "کورالین". نه کارولین. اصلاً نمیگفتن کارولین.
از زیر پلهها یک بطري شیر برداشت و به آپارتمانش، که زیرشیروانی خانه بود، رفت. کورالین به خانه برگشت. مادرش در اتاق بود. اتاق مادرش بوي گِل میداد.
کورالین: چیکار کنم؟
مادر: کی برمیگردي مدرسه؟
کورالین: هفته دیگه.
مادر: همم، باید برات لباس مدرسه جدید بگیرم. بهتره یادم بندازي عزیزم، وگرنه یادم میره.
و سپس دوباره مشغول تایپ کردن روي صفحه کامپیوتر شد.
کورالین باز تکرار کرد: چیکار کنم؟
مادرش، یک برگه کاغذ با یک خودکار، به او داد و گفت: یه چیزي بکش.
کورالین سعی کرد، مه را بکشد. ده دقیقه بعد، هنوز برگه سفید بود و در گوشهاي از آن، با حروف کمرنگ و در هم نوشته شده بود: مه.
شروع به غرغر کرد و برگه را به مادرش داد. مادر آن را نگاه کرد و گفت:
- مم. خیلی مدرنه، عزیزم!
#نیل_گیمن
#ملینا_نامور
#محمد_بختیاری