Usage for hash tag: ققنوس_آتش

ساعت تک رمان

  1. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_128 - نگه‌دار می‌خوام پیاده شم. دارک نگاهش را به آزراء می‌اندازد و کلافه‌وار ضربه ای به فرمان ماشینش می‌زند. - حالا اگه حرف حق بزنی بهش برمی‌خوره و قهر می‌کنه! ماسکش را محکم بالا می‌کشد، درب ماشینِ در حال حرکت را باز می‌کند و پیاده شدنش همانا و زمین خوردنش و زخمی شدنش...
  2. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_127 کلاه سویشرت بهاره خود را جلو می‌کشد، دستانش را در جیب‌هایش فرو می‌برد و ماسک خود را بالا می‌دهد. قدم‌زنان در پیاده‌رو قدم می‌زند که صدای پسری از پشت توجهش را به خود جلب می‌کند: - جووون عجب پسر خوشتیپی هستی داش. آرام برمی‌گردد و کلاه خود را عقب می‌کشد که با دیدن موهای تا...
  3. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_126 - این به تو مربوط نیست. آزراء سرش را کج می‌کند و با لبخند شیطانی به آتاش خیره می‌شود. یک دستی بود یا نه را نمی‌دانم اما می‌دانم این دختر می‌تواند بسیار سودمند باشد، خیلی‌خیلی سودمند؛ البته اگر توانا باشیم. - از فردا تمرین‌های مخصوص شروع میشن، امروز رو می‌تونی بری توی...
  4. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_125 آرام چشم‌هایش را باز می‌کند. اتاق نسبتاً تاریک است. از جای برمی‌خیزد که چشمش با دیدن ساعت گرد می‌شود. - ۱۲:۲۳! خودش را آماده می‌کند و سریع از اتاق خارج بیرون می‌زند، هیچکس در راه‌رو نیست. بر خلاف دیگر روزها خلوت‌خلوت است. به سمت سالن قدم برمی‌دارد که صدای آتاش پشت سرش،...
  5. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_124 - چرا این حقیقت رو نمی‌پذیری آزراء‌؟ - کدوم حقیقت؟ - همه انسان‌ها بخاطر هدفی به دنیا میان درسته؟ آزراء محکم دستش را به ران پایش می‌کوبد و زمزمه می‌کند: - ول کن بابا! - ول کن چیه! جوابمو بده، آره یا نه؟ - گیریم که آره خب که چی؟ دارک در حالی که یک چشمش را به خیابان و...
  6. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_123 با قدم‌های محکم وارد راه‌رو می‌شود که صدای آتاش و جیکوب به گوشش می‌رسد: - اما اون دوست دختر من رو به این روز انداخت! - بس‌ کن آتاش، وگرنه… . - وگرنه چی؟ وگرنه این دختره‌ی شیطان صفت منو هم مثل اولیویا می‌سوزونه؟ اخم‌هایش در هم تنیده می‌شوند، از پشت سر، گر*دن پسرک را در...
  7. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_122 آزراء ظرف صبحانه‌اش را روی زمین پرت می‌کند و از جای برمی‌خیزد. سریع پا روی نیمکت می‌گذارد و از روی میز رد می‌شود، یقه لباس اولیویا را از پشت می‌گیرد و همراه خود به پایین می‌کشد که او به زمین می‌افتد‌‌. اولیویا دستانش را روی کف سرد سرامیکی زمین قرار می‌دهد تا تعادل خود...
  8. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_121 خدمتکار صبحانه‌اش را روی میزش قرار می‌دهد و فاصله می‌گیرد. این سومین روز است که پنکیک کوفت می‌کند. دیگر حالش از این صبحانه تکراری بهم خورده. بی‌حوصله چاقو را در دستش می‌گیرد و کمی با پنکیک بازی می‌کند که ناگهان دخترک خوش قیافه‌ای روی میز او می‌نشیند و به او چشم می‌دوزد...
  9. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_120 نگهبان؛ جیکوب را به خدمت دارک آورد و اکنون رو در رو خیره در چهره‌ی هم هستند که دارک این سکوت را می‌شکند: - چه آموزش‌هایی بهش یاد میدی؟ - آموزش‌هایی که یک کماندو می‌بینه. دارک در حالی که آرام روی صندلی می‌نشیند می‌گوید: - خوبه، خوبه! اما کافی نیست. فرمانده با تعجب به...
  10. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_119 دوش سریعی می‌گیرد، تی‌شرتی با عکس اسکلت و شلوار لی پوشیده و لباس چهارخانه مردانه‌اش را به کمرش گره می‌زند. از اتاق خارج می‌شود که نگهبان آن را به اتاق فرمانده می‌برد و خودش از اتاق به بیرون می‌رود. فرمانده سیگارش را در جای‌سیگاری خفه می‌کند و با دستان باز به استقبال او...
بالا