خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
  • تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید

ساعت تک رمان

  1. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_130 - پس می‌تونم ترمیم شم! اُوِه چه خفن شدم من! لبخندی می‌زند و نی پلاستیکی آبمیوه‌اش را در د*ه*ان می‌گیرد که طعم آب انبه را حس می‌کند. آزراء قهوه‌اش را سر می‌کشد و لیوان را روی می‌کوبد. - خب؛ یه چیزی هم خوردیم حالا از وضعیت بابام بگو. دارک آبمیوه را روی میز می‌گذارد و آرام...
  2. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_129 - خیلی خب دستت رو بردار که ببینمش. وقتی دارک کمی ساعد آزراء را می‌کشد، آزراء دستش را محکم‌تر می‌گیرد و می‌گوید: - به اینی که میگم گوش کن بعد. دارک لبخند ملیحی می‌زند و صاف می‌نشیند. ابراز علاقه کن! ابراز علاقه کن... ! - میشه برام یه خبری از بابام بگیری؟ با شنیدن این حرف...
  3. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_128 - نگه‌دار می‌خوام پیاده شم. دارک نگاهش را به آزراء می‌اندازد و کلافه‌وار ضربه ای به فرمان ماشینش می‌زند. - حالا اگه حرف حق بزنی بهش برمی‌خوره و قهر می‌کنه! ماسکش را محکم بالا می‌کشد، درب ماشینِ در حال حرکت را باز می‌کند و پیاده شدنش همانا و زمین خوردنش و زخمی شدنش...
  4. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_127 کلاه سویشرت بهاره خود را جلو می‌کشد، دستانش را در جیب‌هایش فرو می‌برد و ماسک خود را بالا می‌دهد. قدم‌زنان در پیاده‌رو قدم می‌زند که صدای پسری از پشت توجهش را به خود جلب می‌کند: - جووون عجب پسر خوشتیپی هستی داش. آرام برمی‌گردد و کلاه خود را عقب می‌کشد که با دیدن موهای تا...
  5. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_126 - این به تو مربوط نیست. آزراء سرش را کج می‌کند و با لبخند شیطانی به آتاش خیره می‌شود. یک دستی بود یا نه را نمی‌دانم اما می‌دانم این دختر می‌تواند بسیار سودمند باشد، خیلی‌خیلی سودمند؛ البته اگر توانا باشیم. - از فردا تمرین‌های مخصوص شروع میشن، امروز رو می‌تونی بری توی...
  6. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_125 آرام چشم‌هایش را باز می‌کند. اتاق نسبتاً تاریک است. از جای برمی‌خیزد که چشمش با دیدن ساعت گرد می‌شود. - ۱۲:۲۳! خودش را آماده می‌کند و سریع از اتاق خارج بیرون می‌زند، هیچکس در راه‌رو نیست. بر خلاف دیگر روزها خلوت‌خلوت است. به سمت سالن قدم برمی‌دارد که صدای آتاش پشت سرش،...
  7. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_124 - چرا این حقیقت رو نمی‌پذیری آزراء‌؟ - کدوم حقیقت؟ - همه انسان‌ها بخاطر هدفی به دنیا میان درسته؟ آزراء محکم دستش را به ران پایش می‌کوبد و زمزمه می‌کند: - ول کن بابا! - ول کن چیه! جوابمو بده، آره یا نه؟ - گیریم که آره خب که چی؟ دارک در حالی که یک چشمش را به خیابان و...
  8. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_123 با قدم‌های محکم وارد راه‌رو می‌شود که صدای آتاش و جیکوب به گوشش می‌رسد: - اما اون دوست دختر من رو به این روز انداخت! - بس‌ کن آتاش، وگرنه… . - وگرنه چی؟ وگرنه این دختره‌ی شیطان صفت منو هم مثل اولیویا می‌سوزونه؟ اخم‌هایش در هم تنیده می‌شوند، از پشت سر، گر*دن پسرک را در...
  9. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_122 آزراء ظرف صبحانه‌اش را روی زمین پرت می‌کند و از جای برمی‌خیزد. سریع پا روی نیمکت می‌گذارد و از روی میز رد می‌شود، یقه لباس اولیویا را از پشت می‌گیرد و همراه خود به پایین می‌کشد که او به زمین می‌افتد‌‌. اولیویا دستانش را روی کف سرد سرامیکی زمین قرار می‌دهد تا تعادل خود...
  10. Reina✧

    حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_121 خدمتکار صبحانه‌اش را روی میزش قرار می‌دهد و فاصله می‌گیرد. این سومین روز است که پنکیک کوفت می‌کند. دیگر حالش از این صبحانه تکراری بهم خورده. بی‌حوصله چاقو را در دستش می‌گیرد و کمی با پنکیک بازی می‌کند که ناگهان دخترک خوش قیافه‌ای روی میز او می‌نشیند و به او چشم می‌دوزد...
بالا