Usage for hash tag: ققنوس_آتش

ساعت تک رمان

  1. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_147 کی میگه این وضع برای من سخت نیست؟ چه کسی حق داره من رو قضاوت کنه و بگه من بی‌رحمم؟ آره، من بی‌رحمم چون خودم رحمی از کسی ندیدم و تا وقتی من رحم کردن رو نبینم از کجا یاد می‌گیرم؟ منم مثل تموم دخترا اول احساساتی بودم. اما نابودم کردن. تو می‌دونی برای کسی مهم نبودن یعنی چی؟...
  2. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_146 به محض برخورد دستش با اسلحه و درد نفس گیرش آن را به سمت دارک پرت می‌کند. هیچ‌وقت این نیروی دردناک که قصد سد کردن راه تنفس و ربودن روحش را دارد برای او عادی نمی‌شود. ب*دن جیکوب بر اثر سوختن، حرکت غیرارادی انعکاسی می‌زند و دستش را از مشت آزراء در می‌کشد که به زمین می‌افتد...
  3. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_145 حقیقتاً نومید کننده‌ست که جیکوب این‌قدر احمق تشریف دارد. دارک به بادیگاردهایش دستور داد و آتاش را به خودروی مقابل منتقل کردند. حال باید از شر این مردک فاسد نیز خلاص شود. لبخند شیطانی بر ل*ب گرفته و دستش را شعله‌ور می‌کند. - خب مربی! به من اعتماد داری؟ جیکوب به سمت او...
  4. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_144 لبخند اندوهگینی بر ل*بش می‌نشیند. - یعنی زندگی این‌قدر چرخید و چرخید که آخرش به این‌جا برسه؟ چشمان پشیمانش را به چشمان مشتعل آزراء می‌دوزد. لبخند شیطانی که بر ل*ب‌های آن نقش بسته، بیشتر او را از بخشش مأیوس می‌کند. - تو باید به‌خاطر این کار، تا ابد توی جهنم بسوزی! اگر...
  5. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_143 نگاهش به بازوی خویش خیره مانده و زخم شدنش را تماشا می‌کند که آزراء ل*ب به سخن می‌گشاید: - نیازی به این کارا نبود، می‌تونستی خیلی راحت بهم پیشنهاد بدی، من که به اریک گفته بودم. سرش را بالا می‌کشد و در چشم‌های آزراء خیره می‌شود. آتش درونشان شعله‌ور گشته و چاشنی تند اخم‌هایش...
  6. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_142 قطرات باران یکی پس از دیگری بر صورتش فرود می‌آیند. حتی زمانی برای پیدا کردن چتر یا بارانی نداشت تا خود را از خیس شدن نجات دهد. به عنوان پیکانی در ظلام دستش را به سمت آزراء دراز می‌کند. - خیلی خب؛ دست که می‌تونیم بدیم، درسته؟ این حرکات جلف دیگر چیست! دست و آ*غ*و*ش؟ برو...
  7. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_141 *** دارک چمدان آزراء را در صندوق عقب ماشین می‌گذارد و به چهره‌ی عبوسش زیر آن باران شدید و چتر رنگی‌رنگی خیره می‌شود. - چرا وایستادی؟ بیا سوار شو. آزراء چشمانش را در حلقه می‌چرخاند و حرصی ل*ب می‌زند: - مگه مجبوری پسر؟ با هواپیما نُه ساعت راهه اون وقت می‌دونی با ماشین...
  8. Lunika✧

    کیف پول درخواست خرید تبلیغ و اشتراک

    ...با متن: آتش روحش... بسان طاعونی مرگبار، دامان طالع دخترک را چنگ می‌زند و تمامش را به آتش می‌کشد. کالبد ضعیفش را به دو پاره کرده و رخسار دیگری را از حیات به آن نشان می‌دهد. اگرچه به واسطه‌ی این قدرت افسانه‌ای، دردهای طاقت‌فرسایی را متحمل شده بود اما ارزشش را داشت. #ققنوس_آتش به رنگ قرمز jr2z
  9. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_140 از صمت آزراء استفاده کرده و داخل اتاق می‌شود. آرام درب را می‌بندد و رو به آزراء‌یی که به او زل زده و جیک نمی‌زند می‌گوید: - ما رو نمی‌بینی خوشحالی؟ آزراء چشمانش را به هم می‌فشارد و دو دست مشت شده‌اش را به س*ی*نه‌ی دارک می‌کوبد. - ع*و*ضی؛ از بابام خبری می‌دادی بعد هر قبرستونی...
  10. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_139 کلاه بارانی قرهاش را روی سرش می‌اندازد و دست در جیب از ماشین پیاده می‌شود. برای رسیدن به استراتفورد احتضار کرده بود. هوای لعنتی باید طوفانی باشد تا او مجبور شود این راه مدید را با ماشین بیاید؟ نگهبان سریع درب را برای او باز کرده و ببخشیدی، زمزمه‌وار تکرار می‌کند. دستانش...
بالا