#❦ققنوس_آتش❦
#پارت_140
از صمت آزراء استفاده کرده و داخل اتاق میشود. آرام درب را میبندد و رو به آزراءیی که به او زل زده و جیک نمیزند میگوید:
- ما رو نمیبینی خوشحالی؟
آزراء چشمانش را به هم میفشارد و دو دست مشت شدهاش را به س*ی*نهی دارک میکوبد.
- ع*و*ضی؛ از بابام خبری میدادی بعد هر قبرستونی...