خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. SHAHYAS

    دلنوشته دلنوشته ژالان | محمد یاسین نصرتی کاربر انجمن تک رمان

    ای بی‌خبر، عطرت گویی با کالسکه‌ای از سوی بهشت در نفسگاهم رژه می‌رود… می‌گوید: «من اینجا هستم اما بی‌روح و نفس؛ می‌گوید: من اینجا هستم اما با غم و درد.» #ژالان #محمد_یاسین_نصرتی #انجمن_تک_رمان #شاهیاس
  2. miss_meli

    درحال تایپ رمان طفیلی | ملیکا قائمی کاربر انجمن تک رمان

    ...سارگل می‌توانست در خیابان‌ها چرخ بزند. اما او نه! چرا؟ - چشم داداش... . غرهایش را در دلش می‌زند و جرات سوال کردن ندارد. - تو گوشیتم حواست باشه با غریبه‌ها گرم نگیری. باز هم چشم می‌گوید و والا لبخندی می‌زند. - آفرین دوردونه. برو سروقت درس و مشقت. #رمان_طفیلی #اثر_ملیکا_قائمی #انجمن_تک_رمان
  3. miss_meli

    درحال تایپ رمان طفیلی | ملیکا قائمی کاربر انجمن تک رمان

    ...که! میان خاستگاری، اگر خواستی یه مدت آشنا می‌شید و نامزد می‌کنین بعد هم هر وقت که تو آمادگیش رو داشتی، ازدواج. الانم نمی‌خوام به این سرعت قبول کنی، هوم؟ راجع بهش فکر کن. می‌گوید و پس از زمزمه و سر تکان دادن ویان به معنی باشه پیشانی‌اش را می‌بوسد. #رمان_طفیلی #اثر_ملیکا_قائمی #انجمن_تک_رمان
  4. miss_meli

    درحال تایپ رمان طفیلی | ملیکا قائمی کاربر انجمن تک رمان

    ...از سارگل و سینا، می‌دونی دیگه؟ در چشمان برادرش خیره می‌شود و محجوب همچون همیشه ل*ب می‌زند: - لطف داری داداش!. موسیقی سنتی مازندرانی با ولوم پایین زیرصدای دل و قلوه دادن‌های خواهر برادری شده بود و بوی آش دوغ حاکم بر فضا، دل هرکسی را به قنج می‌انداخت. #رمان_طفیلی #اثر_ملیکا_قائمی #انجمن_تک_رمان
  5. miss_meli

    درحال تایپ رمان طفیلی | ملیکا قائمی کاربر انجمن تک رمان

    ...میشی. آدم ضعیفم فقط زورش به خودش می‌رسه. روبه‌روی احساساتت قرار نگیر. بذار دلت راه خودش رو بره. این‌قدر باهاش سرناسازگاری بر ندار. هر دلی، یک روزی، یک جایی آشیانه می‌کنه و هیچ‌چیز جلودارش نیست. با خودت نجنگ؛ چون این تنها جنگیه که هیچ‌وقت تموم نمیشه. #رمان_طفیلی #اثر_ملیکا_قائمی...
  6. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...راستی که من کی هستم؟ خیلی برایم سوال شده؛ تا جایی که در خاطرم است، من عاشقت بودم. حال که نور خاطراتت در مغزم کم سو شده، من کی هستم؟ هرچه پی هویتم می‌گردم به تو می‌رسم؛ گویی تمام عمرم تو را می‌شناختم و حال که از زندگی‌ام رفته‌ای، هیچ چیز به یاد نمی‌آورم. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا...
  7. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...علاوه بر اتاقم وجودم را نیز در بر گرفته است. بدون تو، روشنایی برایم معنایی ندارد؛ آخر می‌دانی؟ روشنی زندگی من لبخند زیبایت بود. عشق به تو مانند ماهی میان تاریکی شب‌هایم بود؛ اما این ماه، دیگر نوری ندارد. سرم را روی پایم می‌گذارم و به حال خودم می‌گریم. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  8. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    ...نمی‌کنم. درون دنیایی که هیچ ردی از تو نیست؛ دنیایی که دیگر در آ*غ*و*ش امن تو نیستم. به راستی که این‌جا کجا است؟ چرا تا به این حد با دنیای من تفاوت دارد؟ چرا هیچ شباهتی به دوی گوی درخشان چشمانت ندارد؟ پس دنیای من کجا رفت؟ چرا هرچه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم؟ #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  9. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    زندگی؛ بدون تو به هر چیزی شبیه است جز نامی که دارد. حال که ندارمت، هیچ چیز برایم در این بازی بی‌رحمانه و مزخرف معنا ندارد. زندگی! همان تراژدی بی‌رحمی که دستانت را از دستان چشم انتظارم دور کرده. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  10. Aygunu

    درحال تایپ دختری نامرئی در کلبه‌ی تاریک|فاطمه رسولی کاربر انجمن تک رمان

    ...بهش وارد کردم و اون دیگه سرما رو احساس نمی‌کرد. درنهایت شب تمرینش تموم شد و رفت دم درب زیر سایه‌بان کنار درب وایساد، درب رو کوبید تا استادش درب رو باز کنه و من نیروی گرما رو بهش وارد می‌کردم تا سرما رو متوجه نشه و استاد درب رو باز کرد. #رمان_دختری_نامرئی_در_کلبه‌ی_تاریک #انجمن_تک_رمان...
بالا