Usage for hash tag: انجمن_تک_رمان

ساعت تک رمان

  1. halcyon

    دیالوگ نویسی دیالوگ‌نویسی فلورا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    - سنگینی دل‌تنگی، روی شونه‌هام حس میشه؟ نمی‌دونم! فقط دیگه دلم‌ نمی‌خواد بهت فکر کنم! - می‌خوام فرار کنم! #دیالوگ_فلورا #اثر_ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  2. halcyon

    دیالوگ نویسی دیالوگ‌نویسی فلورا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    - فلورا! نیازه که باز هم از دلتنگی‌هامون بگم؟ از کاش‌هایی که دیگه هیچ‌وقت نخواهند وجود داشت! - کاش میشد برگریدیم قدیم‌ها! #دیالوگ_فلورا #اثر_ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  3. Roxana

    درحال تایپ رمان آشوبگر شطرنج | Roxana کاربر انجمن تک رمان

    ...و شماره گرفت. میلاد متوجه شد و تا بخواهد به خودش بیاید؛ حریف از شرایط استفاده کرد و او را بر خاک زد. پس از چند بوق، صدای خواب‌آلود نیما در گوش دختر پیچید: - ای بر خر مگس معرکه... . - نیما هیچی نگو، فقط سگ‌هات رو بردار و زود بیاید عمارت! #انجمن_تک_رمان #اثر_مبینا_زارع_مویدی #رمان_آشوبگر_شطرنج
  4. Leila.Novel

    درحال تایپ رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...چندش‌آور مهسا، مثل تیزی شیشه دیوار‌ه‌های ذهنش را خراش داد. سر به سمتش چرخاند و سوالی نگاهش کرد. مخاطبش او بود. - چیزی گفتی مهسا جان؟ این جانی که تنگ اسمش چسباند بدتر از صد تا فحش بود. لبخند بی‌خیالی زد و با افاده چشمکی زد. - خیلی‌ کم حرفی عزیزم! دانشجویی؟ #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
  5. Leila.Novel

    درحال تایپ رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...سوخته‌ای به تن داشت و کلاه شاپوی قدیمی روی سرش، او را شبیه به مردان قبل از انقلاب می‌انداخت. بی‌شک که حسام بیشتر به عمویش کشیده بود. حتماً این مرد در جوانی چهره‌ی محبوب و دل‌فریبی داشت. گرد پیری روی صورتش، نه که فرتوتش کند، بلکه به ابهت چهره‌اش می‌افزود. #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
  6. MINERVA

    حرفه‌ای رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن تک رمان

    ...با صدای مهیب رعد و برق، فریاد گوش‌خراشی سر داد. مشتش را بر روی فرمان کوبید و از ته دل، فریاد زد. تنها در همین حالت می‌توانست به خودش یادآوری کند که هنوز این‌جاست، هنوز زنده است؛ فقط نه به آن شکلی که عادت داشته، نه آن‌طور که به او گفته بودند! #رمان_کاراکال #اثر_حدیثه_شهبازی #انجمن_تک_رمان
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...جِم ( داداش جونم). به ذوق و هیجان توی حرف‌هام مستانه و شیرین خندید که دوباره قربون صدقه‌ش رفتم. این پسر واسه من همه چیزم بود. - آبجی دلم واست تنگ شده... نمیای پیشم. یه لحظه موندم چی بگم ولی منم به شدت دلم واسش تنگ شده بود و یه هفته‌ بیشتر می‌شد که ندیدمش. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  8. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...هنوز خیره نگاهش می‌کردم زد. فشار دستش دورم کم شد و دست چپش بالا اومد و روی صورتم نشست. موهای ریخته توی صورتم رو یه طرف جمع کرد. خودش رو بالا کشید و آروم گونه‌م رو ب*و*سید. جدا شد کش و قوسی به تنش داد و آروم با صدای خش‌دار ناشی از خواب گفت: - از کیِ خیره‌ای؟ #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  9. محیآم

    درحال تایپ رمان سایرا | محیآم کاربر انجمن تک رمان

    ...خانم. - خدای من! ویل تو پسر منی؟ من نمی‌شناسمت! حتما این ساحره کاری کرده که تو این‌جوری دلت و باختی و تو روی مادرت وایمیستی! - از اینجا می‌رم! - وایسا ببینم دونا! کجا می‌خوای بری؟ - من مادر خوبی نداشتم اما اگر داشتم به هیچ قیمتی کنارش نمی‌زدم، خدانگهدار ویل. #رمان_سایرا #اثر_محیآم #انجمن_تک_رمان
  10. Leila.Novel

    درحال تایپ رمان یادگارهای کبود | لیلا مرادی کاربر انجمن تک رمان

    ...دستش روی پایش مشت شد. این دختر با او سر بازی داشت، مگر نه؟ چانه‌اش را میان دستش اسیر کرد و فشرد. ناله‌ی ریز و ضعیفی از د*ه*ان دخترک خارج شد و از درد، اشک در چشمانش نشست. - هنوز من رو نشناختی دخترجون، زیاد از حد رهات کردم. من اهل ناز کشیدن نیستم، دور برندار. #انجمن_تک_رمان #یادگارهای_کبود...
بالا