Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...است، تصویری از ملکه فقید آن‌ها یعنی الیزابت را روی خود دارد. ۴_ کالسکه معمولاً چهار چرخ دارد و توسط اسب و گاه الاغ کشیده‌ می‌شود. کالسکه‌ها معمولاً سرپوشیده هستند. ۵_ دُرُشکه گردونه‌ای است چهارچرخ که با اسب یا قاطر کشیده می‌شود و سایه‌بان آن باز و بسته می‌شود. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...نوئل فرانسوی Noel میلاد، جشنی است در دین مسیحیت که به منظور گرامی‌داشت زادروز عیسی مسیح برگذار می‌شود. بسیاری از اعضای کلیسای کاتولیک روم، و پیروان آیین پروتستان، کریسمس را در روز ۲۵ دسامبر جشن می‌گیرند. و بسیاری آن را در شامگاه ۲۴ دسامبر نیز برگذار می‌کنند. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- مطمئنی نمی‌خوای نامه رو بخونی؟ ابیگیل، سرش را برگرداند و با اکراه، بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید. - آره. کریستیان، شانه‌ای بالا انداخت و سپس سوار اسبش شد. - خود دانی، ولی پادشاه تاکید کرد که نامه رو حتماً بخونی. چیزهایی توی نامه نوشته شده که با خوندنش خوش‌حال میشی. #اغواگر_عنکبوت #زری...
  4. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را جنایت فرا گرفته بود، اسپایدرمن باعث شد جنایت‌های کمتری صورت بگیرد و زمانی که دولت فدرال در اشتباه به سر می‌برد و جنایت سهمگینی را گر*دن اسپایدرمن انداخت، او اثبات کرد که یک قهرمان ابرقدرت می‌باشد که به‌جای مرگ به مردم زندگی و به کشور آسایش و آرامش بخشیده است. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...قتل... کردی؟ مارک، هستریک‌وار سرش را به نشانه‌ی تائید تکان داد. سپس صورتش را به صورت مارک نزدیک کرد و ادامه داد: - اگر پلیس‌ها متوجه بشن چی؟ اعدامت می‌کنن. مارک، بلند قهقهه‌ای مستانه سر داد و میان خنده‌هایش ل*ب زد: - مهم نیست اما؛ تا آبراهام رو نکشم از این دنیا نمیرم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و درشت خورشید، به همان قوت و باریکی در صورتش تابید و باعث شد که چشمانش به وضوح اطراف را به خوبی نبیند. دستش را جلوی اشعه‌های بی‌رمق خورشید سپر کرد تا بتواند جلوی تاری چشمش را بگیرد. تاکسی‌ای رد شد و در حالی که برایش بوق میزد. لبخندی مزین ل*ب‌های قلوه‌ای و سرخ رنگش شد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...من چی‌کار داره؟ دافنی دست ظریفش را بر روی دست زمخت و مردانه‌ی مارک قرار می‌دهد و میان خنده‌هایش ل*ب می‌زند: - مارک... مارک... خیلی... خیلی خوش... خوش... حالم... که پیدا... پیدات... کردم. سپس قطره اشکی از گوشه‌ی چشمانش فرو می‌چکد و راه انتهایی آن بر روی دست مارک می‌رسد. #حکم_گناه #زری...
  8. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...که در آن سنجاب است را دست جکسون می‌دهد و سپس چند گام بر می‌دارد و می‌گوید: - حتی اگر مانع هم سد راهت باشه باز تلاش می‌کنی؟ جکسون دو چشمان آبی رنگش گرد می‌شود و لبخندی غمگین و بی‌جلا صورتش را فرا می‌گیرد. اما سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد و می‌گوید: - بله! #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  9. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...جکسون چشمانش درشت می‌شود و کنجکاوانه می‌پرسد: - رفتارهای خوبش چیه؟ آقای اسمیت نیم‌نگاهی گذرا به آسمان می‌اندازد. - این‌که باهوشه، توی زندگی کسی دخالت نمی‌کنه. توی زندگیش برنامه‌ریزی و نظم و احترام و عزت اولویت اولشه. از هر فرصتی برای درخشیدنش استفاده می‌کنه. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  10. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- اون‌ها تو رو دوست دارن، ولی مامانت و پدرت به‌خاطر یه مشکل مجبور شدن برن آلمان! جکسون گریه‌اش شدت می‌گیرد و با صدایی که بغض در آن سرشار است در چشمانِ آقای اسمیت خیره می‌شود و می‌گوید: - پس چرا من رو با خودشون نبردن؟ نکنه مشکلشون من بودم که رفتن آلمان؟ #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
بالا