Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پر از چین و چروکش را بر روی موهای خرمایی رنگ دافنی کشید. - مواظب خودت باش... خیالت راحت مواظب مارک هستم. هر دو چشمان دافنی گرد و به وضوح شوکه شد. - چرا من باید نگران مارک باشم؟ - بذار دلیلش پیش خودم بمونه. دافنی، از شدت ترس و استرس گوشه‌ی ل*بش را گ*از کوچکی گرفت. - چشم. #حکم_گناه #زری...
  2. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چی‌کار کنم؟ چرا درک نمی‌کنی که من تاب و تحمل این‌که ازم دور باشی رو ندارم؟ یعنی راهی نداره توی زندگیت باشم؟ مارک، هر دو چشمانش را می‌بندد. - نه! - چرا؟ مارک، چنگی به موهایش می‌زند و می‌گوید: - تا صبح هم دلیل بیارم تو قانع نمی‌شی. - چون تو دلیل قانع کننده‌ای نمیاری! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...برمی‌دارد و با خشم در چشمان آبی رنگ او زل می‌زند. - اگر حدم رو ندونم چی میشه؟ فقط بخاطر مارک که رفیقمه و ازم خواهش کرده که باهات بد برخورد نکنم کاریت ندارم، وگرنه... . درب توسط مارک گشوده می‌شود و در حینی که ابروانش از شدت خشم در هم گره خورده است فریاد می‌زند: - وگرنه؟ #حکم_گناه #زری...
  4. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...باور کردنش، توان هضم کردن را ندارد. سرش را کج کرد. نگاهش به طرف درخت آرزوها که به وسیله‌ی موجی از باد همانند کبریت خم شده بود، چرخ خورد. گرچه آرزویش در دل به خاکستر تبدیل شده بود، اما مجدداً برای سلامتی پدر و مادرش آرزو کرد تا هر چه سریع‌تر، حال بدشان بهبود یابد. #اغواگر_عنکبوت #زری...
  5. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...است و اشک می‌ریزد ابروانش از شدت عصبانیت در هم گره می‌خورد و می‌گوید: - بلند شو چرا جلوی در نشستی؟‌ همه دارن بهت اشاره می‌کنن! پرهام در حالی که دستی در موهایش فرو می‌برد سرش را آرام بالا می‌آورد و رو‌به اسی می‌کند و ل*ب می‌زند: - بهادرخان و پارسیان توی بیمارستان هستن! #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را پایین انداخت و با یک حرکت از جای برخاست. - توی اتاقش داره استراحت می‌کنه‌‌‌. لی‌لی، دستانش را در هم گره زد. - خودش تنهاست؟ - نه، دوستش تام و دافنی هم هست. لی‌لی، چشمان مشکی رنگش را ریز کرد و گفت: - تام؟ دافنی؟ این‌ها کی‌ان؟ - تام دوستشه... دافنی، دختر لوکینگه. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...رفت. دستش زیر بلندی سر آستینش مشت شد. آن‌قدر عصبی بود که پارچه‌ی زبر و ضخیم لباس را چنگ زد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، غرید: - اوتم، برای بار آخر اخطار میدم که توی کارهای خانواده‌ی من هیچ دخل و تصرفی نداشته باشی. بلندتر از قبل فریاد زد: - برو بیرون! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...با لبانی لرزان ل*ب می‌گشاید: - ن... نه، لطفاً... لطفاً یه کاری کنین، داداشم... داداشم حالش... حالش بد... بد شد! پرهام به سرعت اولین تخت را می‌کشد و اسی با یک حرکت پرهان را از جای بلند می‌کند و او را روی تخت می‌گذارد. به همراه دکتر و تختی که توسط آن کشیده می‌شود می‌رود. #خمار_عشق #زری...
  9. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...تا از بیمارستان برن. هر وقت گفتم می‌تونین بیاین! پرهان لبخند ملیحی زد و گفت: - پس مادیارخانوم چی؟ اسی در حالی که نیم نگاهی گذرا به پرهام می‌انداخت، گفت: - ازش می‌پرسم. اسی برای مهرداد نوشت: - پس مادیارخانوم چی میشه؟ میونه‌ی من و پرهان با مادیارخانوم شکر آبه، اون کجاست؟ #خمار_عشق #زری...
  10. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...توی نیویورک واقع شده. این یکی از خیابون‌های طولانی هست. این خیابون، از ارزش فرهنگی بالایی برخورداره. این خیابون حتی به نام پایتخت تئاتر جهان شناخته میشه. معروف‌ترین کمدی موزیکالی که توی این سالن‌ها اجرا میشه. در این زمان، خیابون برادوی خیلی شلوغ میشه. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
بالا