Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...صدای کلفت فوق‌العاده بَمش بود، ل*ب زد: - حاضرم از گشنگی و تشنگی بمیرم، اما یه قطره آب و یه لقمه غذا از دست تو نخورم. استفان، با یک حرکت از جای برخاست. بادیگاردها برای استقبال از جای برخاستند. همه‌ی آن‌ها گوش به زنگ ایستاده بودند تا استفان حکم گناه آبراهام را صادر کند. #حکم_گناه #زری...
  2. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...حرف زدی، می‌تونی بری! کریستیان، با بدنی سرشده و نگاهی ناباور به جملات ابیگیل گوش سپرد. همان لحظه، قطره‌ اشکی بر روی گونه‌ی رنگ‌‌ پریده‌اش غلتید، اما اشک‌های مزاحم را از روی صورتش پاک کرد و قدم‌های خرامانی به طرف ازدحامی از جمعیت که گرداگرد هم نشسته بودند، برداشت. #اغواگر_عنکبوت #زری...
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بشاش فریاد زد: - پرسیدم پسرم رو توی کدوم گاراژ به قتل رسوندی مردک روانی؟ آبراهام، با صدای ضعیف و دردمندش ل*ب از ل*ب گشود: - گاراژ نبود. - پس چی بود؟ - پارکینگ رباتیک استفان، دستی بر روی بلندی ریش جو گندمی‌اش کشید و عصایش را بر روی زمین کوبید و گفت: - پس طرف شهر نیویورکه! #حکم_گناه #زری...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بغضش شکست. دانه‌‌های مرواریدی چشمانش باعث خیس شدن صورت زیبایش شد. استفان، گرچه حال ناخوشایندی را تجربه می‌کرد، اما به طرف نوه‌ی دیگرش، مارتیک گام نهاد. مارک، از آ*غ*و*ش برادر کوچکش دل کند و ترجیح داد آ*غ*و*ش گرم و مردانه‌ی مارتیک را، لحظه‌ای در اختیار پدربزرگش بگذارد. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دخترم، من به تو نیاز دارم. - خان قبول نکرد. مارک از دیشب تا حالا الم‌شنگه به پا کرد جوری که خان حالش بد شد من نخواستم بیش از این غم و غصه برای خان درست کنم. - اوکی، پس من به مارتیک خبر میدم، مارتیک گفته که تا پدربزرگم نیاد این مرد باید سرو مرو گنده همین‌جا بمونه. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را قورت داد. پس از آن، لبان گوشتی‌اش را داخل دهانش کشید و پس از اندکی مکث گفت: - چون تنها کسی که می‌تونه و قدرت این رو داره که با زبونش و حضورش مردم کشورمون رو راضی نگه‌داره و قانع کنه، اون فقط پدرمه. من و تو چه الان، چه فردا نمی‌تونیم جای خالی اون رو پُر کنیم. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...که چی؟ - پس خودت زحمتم رو کم کن! سی*ن*ه ستبر از کنار مارک و بادیگارد گذر کرد. بادیگارد همچنان با تیله‌هایش رفتن دافنی را دنبال کرد. مارک، ضربه‌ی مضبوطی به کمر بادیگارد زد و از لای دندان‌هایی که بر روی هم فشار می‌داد، غرید: - چشم‌هات رو درویش کن، بجنب به کارت برس مردک! #حکم_گناه #زری...
  8. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...اما صدای نفس‌های بهادرخان که از شدت حرص بیشتر می‌شود سکوت حکم‌فرمای بیمارستان را در هم می‌شکند. در این میان برهان سرآسیمه با اخمی که میان ابروانش خودنمایی می‌کند وارد بیمارستان می‌شود و با صدای بلندی می‌گوید: - پروا کجاست؟ چی‌شد؟ دکترها چی گفتن؟ زنده‌ست یا مرده؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سوار ماشین شد. - جکسون، حوصله‌ات که سر نرفت؟ جکسون، شانه‌ای بالا انداخت و گفت: - نه، در واقع باید بگم که برای خودم موزیک گذاشتم. یک تای ابروان آقای اسمیت بالا پرید، لبان گوشتی‌اش را داخل دهانش کشید و ل*ب زد: - اوه، ببینم پسرم چه موزیکی در نبود من گوش می‌داده! #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  10. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...So I never tried پس، هیچ‌وقت تلاش نکردم. And Jane came by with a lock of your hair و جین، با یک دسته از موهای تو اومد. She said that you gave it to her گفت که تو اون رو بهش دادی. That night that you planned to go clear اون شبی که تصمیم گرفتی حقیقت رو بگی. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
بالا