Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌خوای این‌طوری طفره بری دوناتا فریلز؟ دوناتا، سرش را به طرف صورت کریستینا برگرداند و شمشیر کوچکی از آستین لباسش خارج کرد و بر روی گر*دن او قرار داد و گفت: - من نه از تو نه از آدم‌های کوهستانی نمی‌ترسم. برو به همه بگو دختر کالین فریلز تا بهت بگن من کی‌ام. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری...
  2. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...نوشته‌هایی که توی نامه به دستمون رسید. تعداد بالایی از بومی‌ها از گروه‌های مختلف به محله‌ی هوبارت نقل مکان می‌کنن. بریتانی، سرش را کج کرد. - خیلی کنجکاوم بیشتر راجبشون بدونم. - من هم همین‌طور. دوناتا، بر روی تکه سنگی نشست و به نقطه‌ی کور و مبهمی خیره ماند. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری...
  3. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بر روی لباس قرمز گل‌گلی‌اش کشید و بلافاصله چند دور چرخید، اما با صدای برادرش ماتش برد و سرجایش میخ‌کوب شد و خشکش زد. - رامش، برو داخل! رابرت پرده‌ را رها کرد و بلافاصله درِ چوبی سفید رنگ را کشید و وارد حیاط شد و روبه رادمنش کرد و گفت: - چرا کلفتی صدات رو به رخش می‌کشی؟ #جنون_آنی #زری...
  4. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کوبید تا بالاخره برادرش کینان، درب را گشود. دوناتا، کینان را در آ*غ*و*ش گرفت و در آ*غ*و*ش او گریه کرد. گرمای تن کینان حس التیام‌بخشی را به تن دوناتا تزریق کرد. از طرفی دیگر گرمای تن برادرش را به هر چیز دیگری ترجیح داد. چند باری دستانش را بر روی کمر دوناتا کشید و با خنده گفت: - زیباترین دختر...
  5. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...جنگ می‌کنی تا قصری که برای پدرم دامینیک که دست هیولاها و اژدها افتاده رو از چنگالشون بیرون میاری؟ پس چیشد؟ دوک رو‌ به دوناتا کرد و ادامه داد: - دوناتا... خواهش می‌کنم جونش رو نجات بده. خواهش می‌کنم یه کاری بکن. مگه تو طبیب نیستی؟ پس حالش رو خوب کن، بجنب. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را بر روی چانه‌ی آبراهام بیشتر کرد که جای رد انگشتانش بر روی پوستش به قرمزی زد و انگشتش در پو*ست رنگ پریده‌ی او فرو رفت، استفان از لای دندان‌هایی که با خشم بر روی هم می‌سایید، غرید: - پرسیدم کایلی زنده‌ست؟ تا چند دقیقه پیش خوب زر می‌زدی، حالا لال‌مونی گرفتی مردک موزی؟! #حکم_گناه #زری...
  7. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...در دستانش افتاده بود. مردمک چشمانش را در خیابان چرخاند و گفت: - اون زمان فکر می‌کرد من پشتوانه‌ی تو نیستم. الان که پشتوانه‌ت هستم نمی‌تونه دشمنت باقی بمونه و تنها راهش این میشه که تا هر حدی که توی توانشه از تو فاصله بگیره و فاصله و امتداد بینتون رو حفظ کنه. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  8. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...گوشه‌ای از تخت می‌نشیند و به دستان پرهان که زخم شده است نگاهی می‌اندازد و می‌گوید: - چه‌طور می‌تونم توی این حال ترکت کنم داداش؟ اگر تو این شرایط سخت ترکت کنم و برم اون‌وقت رفاقت چه معنی‌ای میده؟ یه درصد خودت رو بذار جای من. تو چنین شرایطی حاضر بودی من رو ترک کنی و بری؟ #خمار_عشق #زری...
  9. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...یه قدم هم برداریم رو نداریم. چطوره که با استاد صحبت کنیم تا از این پیشنهاد صرف نظر کنه؟ ایویلن، نیشخند موذیانه‌ای زد و با شیطنت خاصی ل*ب ورچید: - به ترسش توجه‌ای نکنین. در واقع به هیجانش می‌ارزه. کلوئی، نیشخندی زد و گفت: - به هیجانش نمی‌ارزه چون جونمون در خطره! #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و سراپای دال را از زیر نظر گذراند و پس از اندکی مکث، گفت: - از نظر من که خیلی بهت میاد، نظر خودت چیه؟ سرش را پایین انداخت و با جویدن پو*ست نازک ل*بش، برای ساکت ماندن تلاش کرد؛ زیرا هیچ نظری راجع به لباس و نوع پوشش امروزش نداشت، پس سکوت کردن گزینه‌ی مناسبی بود. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
بالا