...بر روی لباس قرمز گلگلیاش کشید و بلافاصله چند دور چرخید، اما با صدای برادرش ماتش برد و سرجایش میخکوب شد و خشکش زد.
- رامش، برو داخل!
رابرت پرده را رها کرد و بلافاصله درِ چوبی سفید رنگ را کشید و وارد حیاط شد و روبه رادمنش کرد و گفت:
- چرا کلفتی صدات رو به رخش میکشی؟
#جنون_آنی
#زری...