Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...انداخت و ل*ب زد: - نمی‌ذارم نفس آسوده بکشی. برات تعریف نکردم که چطور پسرت رو به قتل رسوندم؟ عرق از سر و پیشانی اسکات می‌ریخت. در حینی که نفس‌نفس می‌زد، زبان بر لبانش کشید و با لکنت ناشی از تلاقی ترس و اضطرابی که در وجود، بی‌وجودش بود، ل*ب زد: - خفه... خفه.‌.. شش‌... شو! #جنون_آنی #زری...
  2. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دوناتا چشمان قیرگونه‌اش را در حدقه چرخاند و از لای دندان‌‌های کلید شده‌اش غرید: - تا الان هم اشتباه کردم که در این حد به سؤال‌هات جواب دادم. هنوز از اولین پله بالا نرفته بود که بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید و لبخند مرموزی بر ل*ب طرح زد و گفت: - بفرما داخل! #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پایین انداخت و با لکنتی که ناشی از تلاقی هم‌زمان ترس و درد در وجود بی‌وجودش بود، گفت: - من... من... نن... نه... چیزی... چیزی... نن... نگفتم. ناخودآگاه، یک تای ابروان شلاقی‌‌اش بالا پرید و با لبخندی که گوشه‌ی لبانش طرح بست، ترس همانند روح از تن ملین جدا شد. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  4. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دوش بگیرم. پرهان سرش را به سمت اسی چرخاند و بی‌حوصله گفت: - هیچی نمی‌خوام. اسی سگرمه‌هایش درهم فرو رفت و چشمانش را در حدقه چرخاند. بر روی کاناپه نشست و گفت: - تو چیزی نخوری پروا حالش خوب میشه؟ بدتر با این کارهات که ناراحتش می‌کنی داداشی، جون اسی بیا یکم قهوه بخور. #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...روی مخش رژه می‌رفت. تلفن را از جیب کتش خارج کرد و وارد پیام‌رسان شد و آدرس را زیر ل*ب خواند. تلفن را بر روی صندلی گذاشت و میان ماشین‌ها لایی کشید. دستی بر روی صورت تیغ کشیده‌اش کشید و زیر ل*ب زمزمه کرد: - اسکات، فکر کنم تو هم مثل پسرت دوست داری که به دست من به قتل برسی. #جنون_آنی #زری...
  6. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...باید تو خائن باشی؟ با هر دو دستش صورت زیبای ون را قاب گرفت و با چشمان خیس از اشکش به دو گوی مشکی رنگ او زل زد. بغضش شکست و دانه‌های مرواریدی چشمانش باعث خیس شدن صورت زیبایش شد. - چرا می‌خوان تو رو شکنجه کنن و به قتل برسونن زمانی که می‌دونن من بی‌تو زنده نمی‌مونم؟ #اغواگر_عنکبوت #زری...
  7. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و کبودش شد. گویا این‌جا مثل آن متروکه چندان هم تاریک نبود و چند جای آن چراغ‌هایی روشن بود. نگاهش حول فضای چند پنجره‌ی کوچک که چراغ آن تا این ساعت روشن مانده، چرخ خورد. چشمانش را که از فرط گریه و بی‌خوابی به قرمزی می‌زد را به‌هم فشرد و به یک باره نفسش را حبس کرد‌. #تسخیر_دراکولا #زری...
  8. NADIYA

    درحال تایپ رمان مأموریت یک جانبه اثر زری نویسنده انجمن تک رمان

    ...دسته‌ی هلالی شکل درب را میان انگشتان بی‌جانش گرفت، بغضش شکست و دانه‌های مرواریدی چشمانش، باعث خیس شدن صورت زیبایش شد. خود را در آ*غ*و*ش تخت انداخت و با لجاجت اشک‌های مزاحم را از روی صورتش کنار زد و زیر ل*ب زمزمه کرد: - باید به‌جای وانگ یونگ تو رو به قتل می‌رسوندم. #ماموریت_یک_جانبه #زری...
  9. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌دونستم که این‌قدر خبیثن به هیچ عنوان سوار کشتی نمی‌شدم و به قول اون پسر، شنا می‌کردم. ترنت قهقهه‌ی بلندی سر داد و از میان خنده‌هایش ل*ب زد: - تو حرف دوک رو جدی گرفتی؟ اون همیشه از این نوع شوخی‌ها می‌کنه، پس از دستشون دلخور نباش، چون اون‌ها خیلی مهربونن. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری...
  10. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...تن‌اش رخنه کرده است. آخر مگر این دنیا، چه سودی برایش داشت که فکر آخر عاقبت، در دنیای دیگرش باشد؟ به تمام فکرهایی که در قلک ذهنش تلنبار شده بود، دهن کج کرد و نیشخندی مزین لبانش شد. چند رشته‌ از موهای طلایی‌اش را از جلوی ماورای دیدش کنار زد و با یک حرکت از جای برخاست. #جنون_آنی #زری...
بالا