Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...به اون دروغ گفت، دزدی کرد یا مرتکب اشتباهی شد، فرصت دوباره‌ای به اون نده و پس از شکنجه، اون رو به قتل برسونه. ون دیگر تعجیلی در حرف زدن نداشت. بر روی زمین نشست و با جویدن پو*ست نازک ل*بش، برای ساکت ماندن تلاش کرد، سپس پلک‌هایش را بر روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چند لیتر نو*شی*دنی بیاری؟ اسی خطاب به پرهان می‌گوید: - می‌خوای توی دورهمی بمونی؟ پرهان در حینی که در فکر کردن به پروا پرسه می‌زند، با این حرف اسی، رشته‌ی افکارش پاره می‌شود و می‌گوید: - حالم خرابه، بریم. اسی با صدای رساتری به ادامه‌ی حرفش می‌افزاید: - شما چی، میاین؟ #خمار_عشق #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و بزاق دهانش را به سختی قورت داد و ل*ب گشود: - من حاضرم تموم تایمم رو صرف حرف زدن و وقت گذروندن با تو بکنم؛ اما پسرم، این کار خیلی فوریه و اگر خودم رو نرسونم، تمومی سهام‌های شرکت رو از دست میدم، پس میرم و زود کارها رو انجام میدم، قول میدم که تا فردا شب برگردم. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  4. NADIYA

    درحال تایپ من با تو مجنون شدم| اثر زری نویسنده انجمن تک رمان

    ...نشست و پاهایش را به طرف شکمش جمع کرد. باز هم نگاهش به بیرون از پنجره دوخته شد. نمی‌داند؛ ولی بیرون حس التیام‌بخشی را به روح و تن خسته و بی‌جانش تزریق می‌کرد. شاید باران، آن پزشک حاذقی‌ایست که نسخه‌ی درمانش را لای موهایش می‌پیچید. باز هم لبخندی سرد و غمگین مهمان ل*ب‌های سرخ رنگش شد. پاهایش را...
  5. NADIYA

    درحال تایپ من با تو مجنون شدم| اثر زری نویسنده انجمن تک رمان

    ...و می‌داند که با سر و صداهای مهیب و وحشتناک از خواب زیبایت برمی‌خیزی می‌داند که میان آمار معتادان و کشته شدگان، به آرامی گام برمی‌داری و در نهایت چاقو را به جای گلوبند اشتباه می‌گیری و دست به قتل‌ها می‌زنی و دیگر پشیمانی‌ات به درد این خانه‌ی بی‌چراغ نمی‌خورد. #من_با_تو_مجنون_شدم #زری...
  6. NADIYA

    درحال تایپ من با تو مجنون شدم| اثر زری نویسنده انجمن تک رمان

    عنوان: من با تو مجنون شدم نویسنده: زری ناظر: .Sarina. ژانر: تراژدی، عاشقانه خلاصه: درست زمانی که در سر می‌پروراند تنهایی را در آ*غ*و*ش نگرفته است و او کسانی را در زندگی دارد که همانند کوهی استوار پشتوانه‌اش هستند؛ اما در این میان به‌جای گردنبند چاقوی تیز را به گلویش آویز می‌کند و پرده کنار می‌رود...
  7. NADIYA

    درحال تایپ رمان مأموریت یک جانبه اثر زری نویسنده انجمن تک رمان

    ...را پایین انداخت و با ترس و لرز ل*ب زد: - ببخشید رئیس، الان قهوه‌تون رو... . دستش را به نشانه‌ی کافیه بالا برد و پس از آن حرفی نزد. دایسی به سرعت وارد آشپزخانه شد و دستان مشت شده‌اش را از هم گشود و فنجان‌های قهوه را بر روی سینی نهاد و به آرامی قدم از قدم برداشت. #ماموریت_یک_جانبه #زری...
  8. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...به سختی قورت داد و مصمم گفت: - خوبی؟ دوناتا به تمسخر شانه‌ای بالا انداخت و تک خنده‌ای کرد: - به‌نظر آشفته و بد میام؟ هوم کشداری از گلوی ترنت خارج شد. چنگی به موهای مجعد و نمناکش زد و با عجله گفت: - شاید از دید من این‌طور به نظر میای. - نه، چیزی نیست روالم. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری...
  9. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...به پشت سرش انداخت و جیغی زد و گفت: - اوه خدای من! نه. رابرت دستان ریچل را محکم گرفت. گرمای دستان رابرت، حس التیام‌بخشی را به جان و روح او تزریق کرد. ریچل از شدت ترس، چشمانش را بسته بود و فریاد می‌زد. رابرت بلند قهقهه‌ای زد و سرش را تکان داد. - تموم شد. کابوس تموم شد؛ پس دیگه فریاد نزن...
  10. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...به پدر همه چیز رو میگم و خودش تصمیم می‌گیره که تقاص گناه این خائن چیه. - پدر هرگز با زندگی من بازی نمی‌کنه. زمانی که تاکهیوکو قدم برداشت، صدای سنگ ریزه‌های زیر پاهایش گوش دال و ون را خراش داد. تک ابرویی بالا انداخت و با صدای رسایی ل*ب زد: - این همه هیاهو برای چیه؟ #اغواگر_عنکبوت #زری...
بالا