...در حینی که به فریادهایش ادامه میداد، صدایی آشنا؛ اما غریبه در گوشش نجوا شد:
- اگر اینقدر دلت از دنیا پُره، پس چرا یه گلوله خرج مغزت نمیکنی که راحت شی؟
رابرت چشمانش را گشود و بر روی پاشنهی پایش چرخید و سر تا پای آن دختر را آنالیز کرد و گفت:
- تو... تو کی... کی هستی؟
#جنون_آنی
#زری...