Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کلوئی تلفن را از زیر دست گریس بیرون کشید و در حینی که آن را در جیب شلوار اتو کشیده‌اش می‌نهاد، ل*ب زد: - انگار به سرت زده؟ می‌خوای این وقت شب خانواده‌شون رو سکته بدی؟ لااقل یکم به اون مغزت فشار بیار تا ببینیم کار درست چیه که انجام بدیم و جون اون‌ها رو نجات بدیم. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...شده بود تا به‌جای دخترش جویای پاسخ باشد تا سوءتفاهم یا ناراحتی‌ای بین آن‌ها پیش نیاید. ملین تک خنده‌ای کرد و گفت: - از اون‌جا که ماریا باهوشه یه حدس و نظریه‌ای زد و گفتش برادر زاده‌تون هست؛ وگرنه ماریا باید از کجا بدونه که جکسون کیه و چه نسبتی با شما داره؟ #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه خمار عشق | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پرهان‌ می‌شود، زبان بر ل*ب می‌کشد و ادامه می‌دهد: - می‌بینی حق با منه؟ اگر حق با من‌ نبود حق به جانب با زبونت یه قورت و نیمم می‌کردی! پرهان ریزریز می‌خندد و انگشت باریک و کشیده‌اش را بر روی دستان تپل و کوچک اسی می‌گذارد و می‌گوید: - همیشه حق با تو بوده کاکو، اصلاً برو برهان براتی رو بکن تو...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- اگر رئیس قبول کنه، آره. از میان دندان‌های کلید شده‌اش، غرید: - اگر به رئیست بگی که شک نکن دو دقیقه از تایمش رو صرف پ*اره کر*دن اون می‌کنه و باید به‌جای نامه، حرف‌های دلم رو به گور ببرم و قطعاً سهم موریانه میشه. - پس بدون این‌که به رئیس بگم نامه رو به دستش می‌رسونم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...در حینی که به فریادهایش ادامه می‌داد، صدایی آشنا؛ اما غریبه در گوشش نجوا شد: - اگر این‌قدر دلت از دنیا پُره، پس چرا یه گلوله خرج مغزت نمی‌کنی که راحت شی؟ رابرت چشمانش را گشود و بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید و سر تا پای آن دختر را آنالیز کرد و گفت: - تو... تو کی... کی هستی؟ #جنون_آنی #زری...
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چپش نهاد و با لکنت زبان ل*ب از ل*ب گشود: - خیال... خیال... کر... کردم فرار... فرار کرد. - تا به پاش شلیک کردم، چسب رو دور دهنش بپیچ تا کار دستمون نداده. کمان ابروانش از شدت درد گلوله، درهم فرو رفت و چشمان آغشته به اشکش را بست و زیر ل*ب زمزمه کرد: - لعنت... لعنت بهت. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...موزیک را بیشتر کرد و میان ماشین‌ها لایی کشید. چراغ قرمز شده بود؛ اما رابرت به قانون‌ها هیچ‌گاه احترام نمی‌گذاشت که حال بخواهد قانون‌ها را به یاد آورد و به آن‌ها احترام بگذارد. میان ماشین‌ها لایی می‌کشید که چند ماشین پلیس راهنمایی و رانندگی، ماشین رابرت را تعقیب کردند. #جنون_آنی #زری...
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...حکم گناه تو چیه؟ من حکم گناه تو رو صادر کردم یا اون مردی که غم نداشتن دوتا از فرزندهاش روی قلبش خونه ساخته؟ ما بی‌وجدان نیستیم و از روی وجدانمون داریم حکم گناه تو رو صادر می‌کنیم. پس یه گوشه بشین و ادا و اصول در نیار تا روز موعود فرا برسه و همه از شرت خلاص بشیم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...روی پاشنه‌ی پایش چرخید و چند رشته از موهایش را از روی شانه‌اش کنار زد. - از رفتارهای پدر متوجه شدم. - پس چرا من متوجه نشدم؟ شانه‌ای بالا انداخت و سرش را برگرداند و ادامه‌ی مسیرش را دنبال کرد. - چون تو برای فهمیدن حقیقت‌ها و کنار اومدن باهاشون بیش از حد ضعیفی! #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بده. ون مثل مرگ می‌مونه. درواقع شبیه یه بوته‌ی تمشکه. کوتاه؛ اما پر از تیغ. زمانی که بچینیش گسه و زیبا؛ ولی در عین حال فریبنده. بهت اخطار میدم که جونش رو نجات ندی و اجازه بدی پدر اون رو مجازات کنه. در غیر این صورت خودم اون رو به قتل می‌رسونم، پس به اخطارم توجه کن! #اغواگر_عنکبوت #زری...
بالا