Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بومی قصد جون من رو کرده بود که من رو به قتل برسونه. اون از آدم‌هاش که مثل خودش بومی بود گفت که دختره رو بکشین. چشمان منتظر دوناتا بر روی اعضای صورت دوک به چرخش در آمدند. دوک دستانش را پشت کمرش قفل کرد و با تعجب ل*ب ورچید: - یعنی می‌خواستن تو رو بکشن؟! #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...چند گام عقب‌کرد و نگاه آتشینش را به او داد. - کی به تو اجازه داد آستین لباسم رو بکشی؟ لحن تند و غیرقابل هضمش، حس تعجب‌آور ترنت را برانگیخت و حواس آن را به طرفی دیگر پرتاب کرد. - من هم می‌خواستم بدونم که کی به تو اجازه داده هر سؤالی که دوست داری بپرسی؟! #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و به اندازه تموم بدی‌هایی که در حقم کردی، با بدی تلافی می‌کردم. فنجان قهوه را در دستانش گرفت، گرمای آن به دستان سردش و تن و روحش حس التیام‌بخشی تزریق کرد. نفسش را فوت کرد و بر روی تخت نشست. به قاب عکس خیره شد در حینی که دستی بر روی چهره‌ی زیبا و خندان مادرش می‌کشید، زیر ل*ب زمزمه کرد: -...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...جلو روم وایستاد و گفت که حالا شلیک کن. دست‌های کایلی می‌لرزید و بغضش شکست و دونه‌های مرواریدی چشم‌هاش باعث خیس شدن صورت زیباش شد. اسلحه از دست‌هاش افتاد و گریه کرد. چون محافظ‌ها پارچه‌ی سفیدی روی صورت کوین‌ انداخته‌ بودن، پسرش متوجه نشد که پدرش رو به قتل رسوندم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...جکسون زد و فنجان را در سینی کوچکی قرار داد و چند برگ دستمال کاغذی بر روی سینی نهاد و به طرف سالن گام نهاد. جکسون درب یخچال را گشود و با دیدن نوتلا چشمانش برق خاصی زد. نوتلا را در دستش گرفت و قاشق کوچکی از میان مابقی قاشق‌های بزرگ برداشت و بر روی صندلی نشست. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  6. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ترس‌شان دو برابر میشد. گریس چراغ تلفنش را بر روی دیوار نهاد و با دیدن قطره‌های خون خشک شده و رد دست‌هایی که بر روی دیوار مانده بود و اسکلتی که به دیوار آویزان شده بود، جیغ کشید و چند قدم عقب‌گرد کرد. کلوئی به تبعیت از او جیغ بلندتری کشید و پشت سر گریس پنهان شد. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ با دیدن سکوت او پوزخندی بر ل*ب نشاند و به تنه‌ی درخت اکالیپتوس کامالدول تکیه داد. چشمانش را بست و نفسش را از پره‌های بینی‌اش بیرون فرستاد. - توی اون نامه چی نوشته شده که توی همچین روز بارونی‌ای داری خط به خطش رو با دقت می‌خونی؟ #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...احساس کرد. - هی تو! دوناتا سعی داشت در کم کردن فاصله بین خود و فرد ناشناسی که دستش را بر روی شانه‌اش نهاده بود، سهیم باشد که با صدای آن فرد ناشناس که حدس می‌زد یکی از اعضای گروه بومیان باشد، ابروان شلاقی‌اش را درهم کشید و از برداشتن قدمی دیگر، اجتناب کرد. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری...
  9. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...گفت: - این برای تو. پسرک فقیر با دیدن پول از شدت تعجب چشمانش همانند دو توپ تنیس شد. خنده‌ای زیبا صورتش را قاب گرفت و از شدت خوش‌حالی از روی پله‌ برخاست و از شوق هردو دستانش را به هم کوبید و گفت: - وای! آقا، این همه پول برای منه؟ هوم کشداری از گلوی رابرت خارج شد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    درحال تایپ نبرد کریستین بایتگ‌ها|اثر زری کاربر انجمن تک رمان

    ...رفت و بر روی آن نشست. با نشستن اغلب مردم محله‌ی هوبارت و بومیان قدیمی تنگه تورس و بومیان جدید بر روی تکه سنگ‌ها، دیگر جایی باقی نمانده بود که دوک و بریتانی بنشیند‌‌. جایی که اگر اهالی محله‌ی هوبارت آن را اشغال نمی‌کردند، حال به دوک و بریتانی تعلق می‌گرفت. #نبرد_کریستین_بایتگ‌ها #زری...
بالا