Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ابروانش در هم فرو رفت. دست مُشت شده‌اش را بر روی فرمان ماشین کوبید و به سرعت از ماشین خارج شد. صدای بوق ماشین‌ها، به علت چراغ قرمز به قدری تشدید پیدا کرد که گوش ایویلن را خراش داد. آن‌قدر خشمگین شد که ابروانش در هم فرو رفت و چین عمیقی بر روی پیشانی بلندش افتاد. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...شد. - اون جزوه‌ها برای منه. - جدی؟ وایولت، چشمانش را به مدت چند ثانیه بست و هوم کشداری از گلویش خارج شد. - توی فکرش نرو. - فردا برات کپی جزوه رو بیارم؟ هوم کشداری از گلوی الکس خارج شد. - خودت لازم نداری؟ - نه... ببر خونه بنویس بعداً برام بیارش. - کی امتحان داریم؟ #تسخیر_دراکولا #زری...
  3. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    عنوان: تسخیر دراکولا نویسنده: زری ژانر: ترسناک، جنایی ناظر: Celica خلاصه: شبی دراکولا را تسخیر می‌کند بدون آن‌که حتی روحش هم خبردار شود. پلک‌های آغشته به اشکش سنگین است همانند؛ هوایی که در ریه‌هایش در حال عبورند. او حصارها را می‌شکند و تمام کسانی که سد راهش قرار گرفته‌اند را کنار می‌زند. او از...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...نافذ زیبا و پر از غم بی‌جلای خان را پوشاند. سپس سیاه‌چاله‌ی چشمانش را پایین انداخت. - د*اغ دلم رو تازه نکن، بهت همه چیز رو نگفتن! - د*اغ دلت رو تازه نکنم؟ تو می‌دونی این‌ همه سال به این پسر چی گذشته؟ نه، نمی‌دونی! حقیقت چیه؟ می‌خوای چه دلیلی بیاری که من رو قانع کنی؟ #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...این دختر بی‌حیا رو بشناسی، ازش طرفداری می‌کنی؟ - چون اگر دختر بد و بی‌حیایی بود؛ هرگز اشک نمی‌ریخت. از شما و پدرش انتقام می‌گرفت و جای این‌که بشینه گریه کنه و از فرط گریه چشم‌هاش به کاسه‌ی خونی بدل بشه. به‌جاش از شما و پدرش انتقام می‌گرفت و جای گریه، بلند قهقهه می‌زد. #حکم_گناه #زری...
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دستش را جلو که نیاورد حتی از روی تاب بلند شد و به سرعت چند گام برداشت. اما با حرف مارک سرجایش میخ‌کوب شد. - چرا از من فرار می‌کنی؟ رویش را برگرداند و اشک از رخسارش جاری شد. - خانم بزرگ متوجه شده که با نوه‌ی خان حرف می‌زنم. اگر به پدرم بگه... پدرم من رو زنده نمی‌ذاره. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سرعت به طرف اسبش گام نهاد و سوار شد. ابیگیل مردمک چشمان نافذش به طرف سربازی که قصد داشت کاج را از کالسکه بیرون بیاورد، چرخ خورد‌. سپس فریاد زد: - مواظب باش کاج‌ها آسیب نبینن. سرباز، سرجایش میخ‌کوب شد و گفت: - چشم. - اون ریسه‌ها رو یه گوشه بذار که از هم جدا نشن. #اغواگر_عنکبوت #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خورد و چین عمیقی بر روی پیشانی‌اش افتاد. - برو بگو، فکر کردی باور می‌کنه؟ دخترت مدام توی حیاط پشتی با نوه‌ی خان حرف می‌زنه. فکر کردی این‌ها رو ندیدم؟ نورا، زیر ل*ب «نوچی» گفت و گوشه‌ی ل*ب نازکش را گ*از گرفت و گفت: - وای‌، بسه دیگه... چرا مدام مثل سگ و گربه به هم می‌پرین؟ #حکم_گناه #زری...
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سه پیچ داده، تو می‌خوای قتل کنی چه ربطی به اون داره؟ مارک، در چشمان تام خیره شد و ل*ب زد: - اون دختر از سن کم عاشق و دل‌باخته‌ی من بوده. ربطش هم اینه‌که می‌ترسه اتفاقی برای من بیفته. طبیعی نیست؟ تام، سرش را پایین انداخت. - معذرت می‌خوام، نمی‌دونستم اون بهت علاقه‌منده. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...انداخت. سپس دکمه‌ی پاور تلفنش را زد تا بیش از این صدایش روی مخش راه نرود. راننده تاکسی، آهنگ بی‌کلام که حس التیام‌بخشی را به روح و تن رابرت تزریق می‌کرد گذاشت. رابرت، از این‌که خود ماشین داشت اما با تاکسی به خانه‌ی خواهرش می‌رفت، قهقهه‌ای مستانه سر داد. البته، زمانی که به این موضوع فکر...
بالا