Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...آقای اسمیت بالا می‌پرد و در حینی که چینی به بینیِ قلمی‌اش می‌دهد ل*ب می‌گشاید: - از کجا آوردی؟ جکسون چنگی به موهای فر مانندش می‌زند و اکنون ل*ب می‌گشاید: - داشتم اطرافِ روستا قدم می‌زدم، این رو دیدم. گفتم نه اون تنها باشه نه من، تصمیم گرفتم بیارمش پیشِ خودم! #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...اما صمیمانه‌ای بر رویِ ل*ب‌های آقای اسمیت جای می‌گیرد، در حینی که دستان زمختش را بر روی دستانِ ظریف و کوچکِ جکسون می‌گذارد ل*ب می‌زند: - قرار نیست تو رو ببرم اون‌جا، می‌خوام تو رو ببرم جایی که هیچ آدمی نمی‌تونه بهت صدمه بزنه. حتی دوست‌های خوبی هم پیدا می‌کنی! #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...توتون سیگاره که تا دودش به ریه‌هات می‌رسه مغزت آروم، حال طوفانی قلبت به ساحل آرام‌بخشی تبدیل میشه و حس آرام‌بخشی مثل مورفین و مسکن به تن خسته‌ات تزریق میشه! از این رو، دیگه خبری از اخم و عصبانیت نیست. گرچه ریه‌هات و دندون‌هات رو نابود می‌کنه اما در عوضش یه دوستیه که همیشه و توی تموم دردهات،...
  4. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...جلوی درب بیفتد. در توسط کسی گشوده شد . بعد از آن یک جفت از کفشش به بیرون از درب افتاد. دستی بر روی ته‌ریش‌هایش کشید و سرش را کج کرد و گفت: - چی می‌خوای؟ گارسون نگاه سر تا پا تمسخرش را به رابرت داد و گفت: - چیزی میل دارین؟ رابرت که به پنجره چشم دوخته بود گفت: - نه. برو! #جنون_آنی #زری...
  5. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...رسماً که به کُتم هم میاد. سپس سیاه‌چاله‌ی نگاهش را بالا مآورد و رو به صاحب مغازه ادامه داد: - همین رو می‌خوام. بر روی صندلی نشست تا صاحب مغازه کفشش را در کارتن قرار دهد و به او بدهد. بعد از گذشت یک دقیقه، صاحب مغازه سرش را کج کرد و گفت: - هی آقا، کفش‌تون آماده‌ست. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...راز و رمزهایی وجود داره! تام گیج و منگ در افکار پوسیده‌ی خود پرسه می‌زند فکرهای زیادی در سرش می‌گذرد که نمی‌داند کدام صحیح و درست و کدام غلط‌انداز است اما سعی می‌کند به مارک کمک کند تا بتوانند راهی پیدا کنند و بدانند این همه سال، کایلی توسط چه کسی و چرا ناپدید شده است. #حکم_گناه #زری...
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بینشان را می‌شکند. سرعتش را کمتر می‌کند و تماس را جواب می‌دهد. - سلام، بله پدر؟ صدای بَم و کلفت آقای کروز مات در تلفن پخش می‌شود و گوش تام و مارک را خراش می‌دهد. - کجا هستی؟ آماندا گفت که می‌خوای بری جلوی درب خونه‌ی خان... دیوونه شدی پسر؟ اگر بری اون‌جا می‌کشنت. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...آماندا با ترسی که همانند خوره به جانش رخنه می‌زند با لکنت زبان ل*ب می‌زند: - اون رو به قتل می‌رسونی؟ مارک لبخندی مریض‌گونه بر ل*ب طرح می‌زند و سری به نشانه‌ی تائید تکان می‌دهد. آماندا با گریه و التماس رو به مارک ل*ب می‌زند: - فقط خواهش می‌کنم تام رو وارد این قضیه نکن! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...زنده باشه؟ آماندا شانه‌ای به نشانه‌ی نمی‌دانم بالا می‌اندازد و نفس‌های کوتاهی می‌کشد تا قفسه‌ی س*ی*نه‌اش درد نگیرد سپس می‌گوید: - ممکنه زنده باشه... چون آبراهام اون‌قدر به مادرت علاقه داشت که نمی‌ذاشت خاری توی پاش بره چه برسه به این‌که بخواد اون رو به قتل رسونده باشه! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...هم دخترشون کایلی رو قربانی این ماجرا کرده بودن و فقط پول براشون مهم بود و خوشبختی و بدبختی دخترشون رو در نظر نگرفته بود. نیشخندی مزین لبان مار‌ک می‌شود و پاهایش به طرز عجیبی می‌لرزید. آماندا لیوانی را پر از آب کرد و به دست او داد. مارک به سختی جرعه‌ای از آب را نوشید. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
بالا