...رسماً که به کُتم هم میاد.
سپس سیاهچالهی نگاهش را بالا مآورد و رو به صاحب مغازه ادامه داد:
- همین رو میخوام.
بر روی صندلی نشست تا صاحب مغازه کفشش را در کارتن قرار دهد و به او بدهد. بعد از گذشت یک دقیقه، صاحب مغازه سرش را کج کرد و گفت:
- هی آقا، کفشتون آمادهست.
#جنون_آنی
#زری
#انجمن_تک_رمان