...میاندازد. خیابان شلوغ است و صدایِ آدمها در گوشش میپیچند.
کلت را از کنار شلوارش خارج میکند و دستانش را بالا میبرد و شلیک میکند. همگی از ترس جیغ میزدند و فرار میکردند. خندهای بلند سر میدهد و کلت را در جیبش میگذارد و کلاه کلاشش را بر رویِ سرش قرار میدهد.
#جنون_آنی
#زری
#انجمن_تک_رمان