Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بخورد آقای اسمیت جکسون را در آ*غ*و*ش می‌کشد و با حالت صمیمانه‌ای ادامه می‌دهد: - حالت خوبه؟ جکسون در چشمان آبی رنگ عمویش خیره می‌شود و اندکی بعد سر خود را پایین می‌اندازد و با لکنت زبان می‌گوید: - ع... عمو... چیزی... چیزی... نی... نیست.. م... من... خوب... خوبم. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  2. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌اندازد. خیابان شلوغ است و صدایِ آدم‌ها در گوشش می‌پیچند. کلت را از کنار شلوارش خارج می‌کند و دستانش را بالا می‌برد و شلیک می‌کند. همگی از ترس جیغ می‌زدند و فرار می‌کردند. خنده‌ای بلند سر می‌دهد و کلت را در جیبش می‌گذارد و کلاه کلاشش را بر رویِ سرش قرار می‌دهد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...روی صندلی نشست و جیغ بنفشی کشید؟ همون روز همه‌ی معلم‌ها و دانش‌آموزها ریختن تو کلاس! ولی سئوال این‌جاست، چرا تو رو تنبیه نکرد و فاز نصیحت برداشت؟ دافنی در حینی که می‌خندد شانه‌ای به نشانه‌ی نمی‌دانم بالا می‌اندازد و ل*ب می‌گشاید: - شاید چون زیادی مهربون و فداکار بوده! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را از کمرش جدا می‌کند درب ماشین را می‌گشاید و سپس پیاده می‌شود. نیم‌نگاهی گذرا به صفحه‌ی گوشی‌ای می‌اندازد و زمانی که می‌بیند ناتالی نه مسیج داده و نه زنگ زده است. سگرمه‌هایش در هم می‌رود. با ابروانی که از شدت خشم در هم‌ گره خورده است به سرعت از پله‌ها بالا می‌رود. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را با یک حرکت برداشت و آن را در دست چپش قرار داد و شروع به نوشتن کرد: - باد از جنوب شرقی می‌آمد. دمادم به گونه‌اش می‌وزید. انگار احساس می‌کرد که وزش مداوم آن به درون کاسه سرش نفوذ می‌کند، و ناگهان با احساس خطر دیرینه‌ای ترمز کرد و کاملاً آرام در جای خود نشست. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  6. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...زیادی! آهی زیر ل*ب می‌کشد و اشک در تیله‌های آبی رنگش هویدا می‌شود. اما سریع خود را جمع و جور می‌کند و بطری‌های آبی که خریده است را در خانه می‌گذارد، به علت این‌که برق در دسترس نیست مجبور شده است که چیزهایی بخرد که اگر بیرون از یخچال نگه‌داری شد، خ*را*ب نشوند. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    مقدمه: یک فرد موفق کسی است که می‌تواند با آجر‌هایی که دیگران به سمت او پرتاب کرده‌اند، پایه و اساس محکمی برای خود بنا کند. «دیوید برینکلی» #جکسون_و_ آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...نه الان که دیگه کار از کار گذشته! جکی تماس را قطع می‌کند. ناتالی ل*ب می‌زند: - الو! در حینی که خود را بر روی تخت پرتاب می‌کند و بلند گریه می‌کند آرام ل*ب می‌زند: - الو! دستان مشت شده‌اش را بر روی تخت می‌کوبد و فریاد می‌زند: - گول حرف‌های عاشقونه‌ت رو خوردم استیو! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و ادامه می‌دهد: - می‌دونم تو و مارک چه‌قدر با هم دوست‌های صمیمی‌ای بودین. قول میدم اون رو باز بر گردونم خونمون! دافنی میان گریه‌هایش، از سر شادی بلندبلند قهقهه می‌زند و می‌گوید: - قول میدی؟ لوکینگ از پشت شیشه نگاهی به آبراهام می‌اندازد و می‌گوید: - قول میدم دختر! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و نیشخندی می‌زند و می‌گوید: - چرا جوابِ تماسِ دختری که اون‌قدر عزیزه که قید خونواده‌ت رو زدی رو نمیدی؟ استیو چشمانش را در حدقه می‌چرخاند و صدایِ آهنگ‌ را بیشتر می‌کند و همچنان‌ سکوت می‌کند. جکی که متوجه‌ی مکثِ طولانیِ استیو می‌شود ادامه می‌دهد: - چه خطایی ازش سر زده؟ #حکم_گناه #زری...
بالا