Usage for hash tag: زری

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...هم دخترشون کایلی رو قربانی این ماجرا کرده بودن و فقط پول براشون مهم بود و خوشبختی و بدبختی دخترشون رو در نظر نگرفته بود. نیشخندی مزین لبان مار‌ک می‌شود و پاهایش به طرز عجیبی می‌لرزید. آماندا لیوانی را پر از آب کرد و به دست او داد. مارک به سختی جرعه‌ای از آب را نوشید. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...به نشانه‌ی‌ تائید تکان و بزاق دهانش را قورت می‌دهد و با صدایی ضعیف می‌گوید: - اوکی! تام چند بار بر روی شانه‌ی مارک می‌زند و هر دو وارد ویلا می‌شوند. بوی خوش مرغ استیک مشامشان را قلقلک می‌دهد. تام در حینی که بوی خوب را به مشامش می‌کشد می‌گوید: - اوه... چه کردی تو مام؟ #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و تمیز شود. مقداری پول را از کیفش بیرون می‌آورد و در جیبش می‌گذارد. بند کیفش را بر روی شانه‌هایش می‌اندازد و از هتل خارج می‌شود دیگر خبری از سگ‌هایِ خیا*با*نی نبود. صدای معده‌اش سخت او را می‌آزرد. چند قدمی بر می‌دارد تا از خیابان که ترافیک شده است به پیاده‌رو برسد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  4. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...که احساس خفگی بهش دست داده است دستانش را بر روی دستان رابرت می‌گذارد و سعی می‌کند جان خود را نجات دهد. رابرت عقب‌عقب می‌رود و تا به درب رستوران می‌رسد. ادامه می‌دهد: - نترس! نمی‌کشمت فقط قصد دارم خودم رو نجات بدم‌. سوار ماشینش می‌شود و پایش را بر روی پدال گ*از می‌فشارد. #جنون_آنی #زری...
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کُلت را به طرف هانتر می‌گیرد و سپس سرش را بالا می‌آورد و به نیم رخ هانتر خیره می‌شود. - این هم اسلحه‌ت! هانتر در آینه مردمک چشمانش را در اعضای صورت دافنی می‌چرخاند و ل*ب می‌گشاید: - پیشت بمونه! دافنی معترض می‌گوید: - بهش نیازی ندارم، اگر بهش نیاز پیدا کردم بهت میگم! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کند: - آخ... آخ عجب بویی! از پله‌های رستوران که دور تا دور آن را گل‌های ارکیده و رازقی احاطه کرده است و پله‌ها مثل مار به دور رستوران چنبره زده‌اند یکی دو تا بالا می‌رود. هر چه به رستوران نزدیک‌تر می‌شود بوی غذا و بوی عطر گل‌های رازقی بیشتر مشامش را قلقلک می‌دهد. #جنون_آنی #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خسته شدم! بیلی تک خنده‌ای از روی حرص و عصبانیت کرد و در حالی که جرعه‌ای از قهوه‌اش را می‌خورد ادامه داد: - از من خسته شدی؟ اون من هستم که از کارهای تو خسته شدم و سرسام گرفتم. یا باید جکسون رو انتخاب کنی یا باید من و پسر و دخترم و انتخاب کنی! تصمیم با خودته. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و میان خنده‌هایش می‌گوید: - با بادیگارد رفتم کافه... مارک اونجا نبود اما صاحب کافه گفت که مارک رو توی کافه با دوستش دیده و شماره تماس پدر دوستش رو بهم داد! لوکینگ اندکی خوشحال می‌شود. - دخترم مستقیم شماره‌ی مارک رو می‌گرفتی. شماره پدر دوست مارک که به کار ما نمیاد! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ماشین می‌دود در حینی که اطراف را آنالیز می‌کند مردمک چشمانش را به سمت عمارت می‌چرخاند که چراغ‌های اتاق جکی و استیو خاموش است اندکی خیالش آسوده می‌شود و دسته‌ی درب ماشین را می‌گیرد و می‌کشد و در حالی که نفس در س*ی*نه‌اش حبس شده است رو به بادیگارد می‌گوید: - بجنب حرکت کن! #حکم_گناه #زری...
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌گوید: - چی... چی گف... گفت... گفته؟ جکی در حینی که تلفن را به سمت دافنی می‌گیرد زبان بر روی لبان باریک و صورتی رنگش می‌کشد و گوشه‌ی پلکش را می‌خاراند. - نوشته دخترم کجایی؟ دافنی خیالش راحت می‌شود و نفس آسوده‌ای می‌کشد و تک خنده‌ای می‌کند. - آها، الان جوابش رو میدم! #حکم_گناه #زری...
بالا