آقای اسمیت سرش را پایین میاندازد.
- پسرم میشه به این موضوع فکر نکنی؟ تو که تنها نیستی... تو من رو داری!
جکسون اشکهایش را پاک میکند.
- عمو... عمو پس فردا تولد منه اما اون... اونها نیستن!
آقای اسمیت لبخند تلخی بر روی لبانش طرح میبندد. آنقدر درگیر زندگی شخصی خود شده است که حتی فراموش کرده است که پس فردا تولد جکسون است. اما این موضوع را به جکسون نمیگوید که این موضوع هم به غمهای دیگرش اضافه شود. جکسون که متوجهی مکث طولانی عمویش میشود ادامه میدهد:
- من دوست داشتم روز تولدم مادر و پدرم کنارم باشن!
آقای اسمیت مردمک چشمانش را بهسوی جکسون میچرخاند.
- قول میدم پس فردا که جشن تولدته اونقدر بهت خوش بگذره که به این چیزها فکر نکنی پسرم!
جکسون چند گام بر میدارد و سپس میگوید:
- عمو، من در آینده فرد موفقی میشم؟
آقای اسمیت چند گام بر میدارد و دستی بر روی موهای فر جکسون میکشد.
- شک نکن! تو ارادهی قویای داری پسرم.
جکسون میان گریههایش اندکی میخندد.
- اما این روستا که مدرسه نداره، من هم که مدرسه نرفتم پس چهطور فرد موفقی میشم؟
آقای اسمیت در حینی که چسب نواری را بر میدارد و گوشههای کارتون را بر روی هم قرار میدهد. رو به جکسون میگوید:
- قرار نیست دیگه توی این روستا بمونی، تو از این به بعد جایی زندگی میکنی که همه جور امکاناتی داره!
جکسون دستانش را بر روی گوشههای کارتون میگذارد و آقای اسمیت ناخنهای نسبتاً بلندش را بر روی چسب میکشد و با قیچی چسب را برش میدهد و بر روی کارتون میزند.
- اونجا میتونی آرزوهات رو به خاطره تبدیل کنی!
جکسون نیم نگاهی گذرا در چشمان عمویش میاندازد و سپس میگوید:
- چرا تو بر عکس زن عمو خیلی مهربون و دلسوزی؟
آقای اسمیت کارتون را با یک حرکت از روی صندلی بر میدارد و در آ*غ*و*ش میگیرد و چند گام بر میدارد.
- عموجون همه آدمها عین هم نیستن و شخصیت و کردار و رفتارشون متفاوته... خب خانم بیلی هم اینطوره دیگه!
جکسون چند گام همزمان با آقای اسمیت بر میدارد و سرش را کج میکند.
- عمو به کسی که فقط به فکر خودشه چی میگن؟
آقای اسمیت در حینی که صندوق عقب ماشین را میگشاید و کارتون را در آن قرار میدهد نفسی عمیق میکشد.
- خیلی چیزها میگن... سنگدل... خودخواه... فرصت طلب... .
یک تای ابروان کمپشت جکسون بالا میپرد.
یعنی زن عمو هم سنگدل و خودخواهه؟
آقای اسمیت به سپر عقب ماشین تکیه میدهد و دستی بر روی ریشهایش میکشد.
- متاسفانه، اما کنار رفتارهای بدش رفتارهای خوبی هم داره!
جکسون چشمانش درشت میشود و کنجکاوانه میپرسد:
- رفتارهای خوبش چیه؟
آقای اسمیت نیمنگاهی گذرا به آسمان میاندازد.
- اینکه باهوشه، توی زندگی کسی دخالت نمیکنه. توی زندگیش برنامهریزی و نظم و احترام و عزت اولویت اولشه. از هر فرصتی برای درخشیدنش استفاده میکنه.
#جکسون_و_آقای_اسمیت
#زری
#انجمن_تک_رمان
- پسرم میشه به این موضوع فکر نکنی؟ تو که تنها نیستی... تو من رو داری!
جکسون اشکهایش را پاک میکند.
- عمو... عمو پس فردا تولد منه اما اون... اونها نیستن!
آقای اسمیت لبخند تلخی بر روی لبانش طرح میبندد. آنقدر درگیر زندگی شخصی خود شده است که حتی فراموش کرده است که پس فردا تولد جکسون است. اما این موضوع را به جکسون نمیگوید که این موضوع هم به غمهای دیگرش اضافه شود. جکسون که متوجهی مکث طولانی عمویش میشود ادامه میدهد:
- من دوست داشتم روز تولدم مادر و پدرم کنارم باشن!
آقای اسمیت مردمک چشمانش را بهسوی جکسون میچرخاند.
- قول میدم پس فردا که جشن تولدته اونقدر بهت خوش بگذره که به این چیزها فکر نکنی پسرم!
جکسون چند گام بر میدارد و سپس میگوید:
- عمو، من در آینده فرد موفقی میشم؟
آقای اسمیت چند گام بر میدارد و دستی بر روی موهای فر جکسون میکشد.
- شک نکن! تو ارادهی قویای داری پسرم.
جکسون میان گریههایش اندکی میخندد.
- اما این روستا که مدرسه نداره، من هم که مدرسه نرفتم پس چهطور فرد موفقی میشم؟
آقای اسمیت در حینی که چسب نواری را بر میدارد و گوشههای کارتون را بر روی هم قرار میدهد. رو به جکسون میگوید:
- قرار نیست دیگه توی این روستا بمونی، تو از این به بعد جایی زندگی میکنی که همه جور امکاناتی داره!
جکسون دستانش را بر روی گوشههای کارتون میگذارد و آقای اسمیت ناخنهای نسبتاً بلندش را بر روی چسب میکشد و با قیچی چسب را برش میدهد و بر روی کارتون میزند.
- اونجا میتونی آرزوهات رو به خاطره تبدیل کنی!
جکسون نیم نگاهی گذرا در چشمان عمویش میاندازد و سپس میگوید:
- چرا تو بر عکس زن عمو خیلی مهربون و دلسوزی؟
آقای اسمیت کارتون را با یک حرکت از روی صندلی بر میدارد و در آ*غ*و*ش میگیرد و چند گام بر میدارد.
- عموجون همه آدمها عین هم نیستن و شخصیت و کردار و رفتارشون متفاوته... خب خانم بیلی هم اینطوره دیگه!
جکسون چند گام همزمان با آقای اسمیت بر میدارد و سرش را کج میکند.
- عمو به کسی که فقط به فکر خودشه چی میگن؟
آقای اسمیت در حینی که صندوق عقب ماشین را میگشاید و کارتون را در آن قرار میدهد نفسی عمیق میکشد.
- خیلی چیزها میگن... سنگدل... خودخواه... فرصت طلب... .
یک تای ابروان کمپشت جکسون بالا میپرد.
یعنی زن عمو هم سنگدل و خودخواهه؟
آقای اسمیت به سپر عقب ماشین تکیه میدهد و دستی بر روی ریشهایش میکشد.
- متاسفانه، اما کنار رفتارهای بدش رفتارهای خوبی هم داره!
جکسون چشمانش درشت میشود و کنجکاوانه میپرسد:
- رفتارهای خوبش چیه؟
آقای اسمیت نیمنگاهی گذرا به آسمان میاندازد.
- اینکه باهوشه، توی زندگی کسی دخالت نمیکنه. توی زندگیش برنامهریزی و نظم و احترام و عزت اولویت اولشه. از هر فرصتی برای درخشیدنش استفاده میکنه.
#جکسون_و_آقای_اسمیت
#زری
#انجمن_تک_رمان
کد:
آقای اسمیت سرش را پایین میاندازد.
- پسرم میشه به این موضوع فکر نکنی؟ تو که تنها نیستی... تو من رو داری!
جکسون اشکهایش را پاک میکند.
- عمو... عمو پس فردا تولد منه اما اون... اونها نیستن!
آقای اسمیت لبخند تلخی بر روی لبانش طرح میبندد. آنقدر درگیر زندگی شخصی خود شده است که حتی فراموش کرده است که پس فردا تولد جکسون است. اما این موضوع را به جکسون نمیگوید که این موضوع هم به غمهای دیگرش اضافه شود. جکسون که متوجهی مکث طولانی عمویش میشود ادامه میدهد:
- من دوست داشتم روز تولدم مادر و پدرم کنارم باشن!
آقای اسمیت مردمک چشمانش را بهسوی جکسون میچرخاند.
- قول میدم پس فردا که جشن تولدته اونقدر بهت خوش بگذره که به این چیزها فکر نکنی پسرم!
جکسون چند گام بر میدارد و سپس میگوید:
- عمو، من در آینده فرد موفقی میشم؟
آقای اسمیت چند گام بر میدارد و دستی بر روی موهای فر جکسون میکشد.
- شک نکن! تو ارادهی قویای داری پسرم.
جکسون میان گریههایش اندکی میخندد.
- اما این روستا که مدرسه نداره، من هم که مدرسه نرفتم پس چهطور فرد موفقی میشم؟
آقای اسمیت در حینی که چسب نواری را بر میدارد و گوشههای کارتون را بر روی هم قرار میدهد. رو به جکسون میگوید:
- قرار نیست دیگه توی این روستا بمونی، تو از این به بعد جایی زندگی میکنی که همه جور امکاناتی داره!
جکسون دستانش را بر روی گوشههای کارتون میگذارد و آقای اسمیت ناخنهای نسبتاً بلندش را بر روی چسب میکشد و با قیچی چسب را برش میدهد و بر روی کارتون میزند.
- اونجا میتونی آرزوهات رو به خاطره تبدیل کنی!
جکسون نیم نگاهی گذرا در چشمان عمویش میاندازد و سپس میگوید:
- چرا تو بر عکس زن عمو خیلی مهربون و دلسوزی؟
آقای اسمیت کارتون را با یک حرکت از روی صندلی بر میدارد و در آ*غ*و*ش میگیرد و چند گام بر میدارد.
- عموجون همه آدمها عین هم نیستن و شخصیت و کردار و رفتارشون متفاوته... خب خانم بیلی هم اینطوره دیگه!
جکسون چند گام همزمان با آقای اسمیت بر میدارد و سرش را کج میکند.
- عمو به کسی که فقط به فکر خودشه چی میگن؟
آقای اسمیت در حینی که صندوق عقب ماشین را میگشاید و کارتون را در آن قرار میدهد نفسی عمیق میکشد.
- خیلی چیزها میگن... سنگدل... خودخواه... فرصت طلب... .
یک تای ابروان کمپشت جکسون بالا میپرد.
یعنی زن عمو هم سنگدل و خودخواهه؟
آقای اسمیت به سپر عقب ماشین تکیه میدهد و دستی بر روی ریشهایش میکشد.
- متاسفانه، اما کنار رفتارهای بدش رفتارهای خوبی هم داره!
جکسون چشمانش درشت میشود و کنجکاوانه میپرسد:
- رفتارهای خوبش چیه؟
آقای اسمیت نیمنگاهی گذرا به آسمان میاندازد.
- اینکه باهوشه، توی زندگی کسی دخالت نمیکنه. توی زندگیش برنامهریزی و نظم و احترام و عزت اولویت اولشه. از هر فرصتی برای درخشیدنش استفاده میکنه.