Usage for hash tag: بطن_دالان_تاریکی

ساعت تک رمان

  1. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نگاه گرگ رنگ تعجب به خودش گرفت. چند لحظه‌ای خیره نگاهم کرد، منم به اون نگاه می‌کردم. نمی‌دونم از چی تعجب کرده بود، هیچ کاری نمی‌کرد. گرگینه‌ها اگه خون‌آشامی ببینن لحظه‌ای توی کشتنش تردید نمی‌کنن. چون گرگینه‌ها و خون‌آشام‌ها دشمنی دیرینه دارن. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  2. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...else I know how to do هیچکار دیگه‌ای رو نمی‌دونم چطور انجام بدم In the silence, in the afternoons تو سکوت بعد از ظهر Fall in love, fall in love with you عاشقت میشم، عاشقت میشم Fall in love, fall in love with you عاشقت میشم، عاشقت میشم #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دور باهاش می‌رقصیدم. دوست نداشتم درخواستش رو رد کنم. از بیکار نشستن روی این صندلی که بهتر بود! نمی‌خواستم همچین موقعیتی رو از دست بدم، ر*ق*صیدن با یه پسر جذاب! یه جورایی ازش خوشم اومده. دوست دارم باهاش برقصم که این موقعیت گیر هر کسی نمی‌افته. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  4. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...لبخند گفتم: - ممنونم. و رفتم سمت اتاق ملکه تقه‌ای زدم و وارد شدم. پرده رو کنار زدم و ملکه رو دیدم که روبه روی پنجره بزرگشه. بدون اینکه برگرده گفت: - می‌دونستم میای، قبل از اینکه هوا تاریک بشه برو، تا اونجا راه زیادیه وگرنه به موقع نمی‌رسی. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...شده بود. نگاهم افتاد به تابلوی بزرگ روی دیوار اتاقش که یه عکس بزرگ بود. یه عکس سه نفره خانوادگی که خود ملکه و پادشاه و پسر دوسالشون بود. یه پسر کوچولوی بور با چشم‌های مشکی که بامزه‌ترش کرده بود. صدای آرتمیس من و به خودم آورد: - بیا بشین. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...من مراقب خودم هستم. *** همونطور که آرتمیس گفته بود باید یه مدت صبر می‌کردم تا دوباره به اون مهمونی برم. لیزا همونطور که خودش خواسته بود رفته بود برای خودش خوش‌بگذرونه. از صبح زود بیدار شد و از اینجا رفت و گفت تا غروب‌های آفتاب برمی‌گرده. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  7. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و تحسین به ما سه تا نگاهی کرد و گفت: - آفرین، آفرین! بهتون تبریک میگم کارتون و خوب انجام دادین واقعا عالی بود. دقیق و ریز به ریز و مو به مو مأموریتتون رو انجام دادین. همونجوری که خواسته بودم، همونجوری که گفته بودم پیش رفت. خوشم میاد ازتون. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...آرتمیس قولش رو داده بود، وارد شدن. ویکتوریا با قدرت جادوییش ریسمان‌های رنگی و نورانی‌ درست کرد و دونه‌دونه دست‌های همه مردم اون بار رو بست. بین دست‌هاش ریسمان‌های رنگی به وجود می‌اومدن و اون هدایتشون می‌کرد به سمت مردم و دست‌هاشون بسته میشد. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  9. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...داشتم رو فروکش کنم. شاید اینجوری می‌خواستم خودم و مطمئن کنم که خطری تهدیدمون نمی‌کنه. وقتی نفس عمیقی کشیدم و بو کشیدم فهمیدم بوی یه انسان عادی رو نمیدن! بوی یه موجود دیگه رو می‌دادن؛ انگار انسان نبودن و یه موجود دیگه بودن یه موجود ماورایی! #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...رفتیم سمت خروجی قصر. هیجان خاصی من و دربر گرفته بود. دلم از الان به حال همشون می‌سوخت که گیر ما خون‌آشام‌ها قراره بیوفتن و اسیر بشن و بعد هم، تبدیل! عجب شبی بشه! پوزخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم و راه افتادیم و رفتیم سمت ماشین تا سوارش بشیم. *** #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
بالا