Usage for hash tag: بطن_دالان_تاریکی

ساعت تک رمان

  1. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود. ندیمه‌های ملکه کنار در اتاق ایستاده بودن. روبه یکی از ندیمه‌ها کردم و بهش گفتم که به ملکه خبر بده. سری تکون داد و دست‌گیره در اتاق ملکه رو که تقریبا شبیه یه الماس سفید و گرد زیبا و چشم‌گیر بود رو، چرخوند و رفت داخل تا اجازه ورود بخواد. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  2. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...خون قرمزش رو خوردم و رفته‌رفته از عطش گلوم کاسته میشد. اونقدر ادامه دادم که آهو بی‌حال و بی‌حرکت مونده بود. وقتی دیدم دیگه هیچ خونی تو بدنش جریان نداره، فهمیدم اونقدر خونش و خوردم که دیگه خونی باقی نمونده. لاشه‌اش و انداختم زمین و بلند شدم. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...حمله می‌کنن و همه رو اسیر می‌کنن و همه رو می‌کشن و اموال رو به غارت می‌گیرن و فرار می‌کنن. تو اون بین همسر ملکه یعنی پادشاه تمام خون‌آشام‌ها رو، به اسارت می‌گیرن و تک پسره ۲ سالشون رو جلوی چشم‌های ملکه و پادشاه می‌کشن و تیکه پارش می‌کنن. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود و از خون و خون‌خواری ل*ذت می‌بردیم. دیگه هیچ رحمی به انسان‌ها و حیوون‌های دیگه نداشتیم. انگار من اون منه قبل نبودم که دوس نداشت خون‌آشام باشه. یه درنده باشه، خون‌خوار باشه! انگار یه منِ جدید به وجود اومده بود. انگار ما اون مای قبل نبودیم. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...طاقتمون طاق شده بود. شرایط بد و غیر قابل تحملی بود که نمیشه توصیفش کرد. بعدش همه این دردها همزمان باهم یهویی تموم شدن. شدیدا نفس‌نفس می‌زدیم و دمای ب*دن‌هامون به حالت عادی برگشت. فکر می‌کردیم درد تموم شده و کاملا تبدیل شدیم به خون‌آشام واقعی! #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  6. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و از دماغتون درآرم وگرنه می‌سپرم به جای خوش آمد گویی و پذیرایی ازتون، کتک حسابی نوش جونتون کنن. و بعد دست‌های من و با خشونت از یقه‌اش جدا کردو گفت: - نگران نباش اینجا بهتون بد نمی‌گذره اگه همکاری کنین بلکه بهتون بیشتر خوش می‌گذره و اینکه... #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  7. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کرد. چند دقیقه بعد سرش و بلند کردو دوباره رو به من گفت: - ویو، یعنی هیچ راهی وجود نداره که مارو از خون‌آشام بودن نجات بده و برگردیم به حالت انسان‌گونمون؟ نا امیدانه جواب دادم: - بعید می‌دونم. گریش بیشتر شدو هق زدو گفت: - نه این امکان نداره! #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...تا نزارم به لیزا آسیبی بزنه، اما همون مردی که من و گرفته بود محکم‌تر گرفتم. اون پو*ست‌های سفید و بی‌روح، اون ناخن‌های بلندشون که فهمیده بودم توسط همین ناخن‌ها چادر رو پ*اره کر*دن، این هم از نیش‌های بلند دندون‌هاشون پس اینا خون‌آشام بودن!‌‌ #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  9. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...خدایا اینا کی بودن؟ فکر می‌کردیم یه نفره؛ ولی سه نفر بودن! با وحشت آب دهنم رو صدادار قورت دادم. قلبم داشت جایی توی گلوم می‌تپید. لحظه خوف‌برانگیزی بود. هرکدوم سرجامون کز کرده بودیم و چشم از اون سه نفر برنمی‌داشتیم. از ترس دست‌هام می‌لرزیدن. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...هیچ خبری از اون سایه نیست و واهمه بود که به قلبم چنگ انداخته بود. پتو رو کشیدم تا رو سرم و زیر پتو مچاله شدم تا خوابم ببره. کمی استرس داشتم؛ ولی با امیدواری دادن به خودم و گفتن این که شاید صدای باده، هیچ سایه‌ای در کار نیست، خوابم برد. *** #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا