Lunika✧
مدیریت کل سایت+مدیر تالار رمان+مدیر تالار کپی
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
حفاظت انجمن
نویسنده حرفهای
نویسنده انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
***
حدود ساعت ۹ لوکریس و میشیما باهم از در پشتی به مکان مقدس قدیمی برگشتند که الآن به مغازه خودکشی بدل شده بود. فرزند کوچکشان هدفون در گوشش گذاشته بود و از ورود آنها خبردار نشد. وز وز موسیقی حاکی از آهنگی شاد و امیدبخش بود و آلن با های و هوی آهنگ را همراهی میکرد و میخواند.
«سخت نیست که شاد باشی، آخ سخت نیست که شاد باشی...»
پسرک با موهای فر و طلاییاش روبه روی پنجره ایستاده بود و با انگشتان دست چپش به ضرب آهنگ بشکن می زد و با دست راستش از گوی شیرین شانسی یک آب نبات چوبی بر میداشت. خوب به آن نگاه میکرد، سپس آن را داخل سطل لوکریس می انداخت؛ جایی که میان مایعات سمی حل میشد.
«شاد باشی... لای لای لای...»
میشیما در گوش لوکریس گفت «داره چیکار میکنه؟» او جواب داد «داره میبینه کدومشون سیانور داره که دورشون بندازه.»
«ای...»
خانم تواچ دستش را جلو د*ه*ان شوهرش گرفت. میشیما در این وضع جفتکی انداخت که به طناب های قفسه جلویی اش برخورد کرد و تلپی روی زمین افتاد.
آلن که همچنان روبه روی پنجره ایستاده بود، برگشت. با چهره ای کک مکی و بچگانه یکی از گوشی ها را از گوشش درآورد و متوجه طناب روی زمین شد. از پنجره دور شد و آوازخوانان به سوی قفسه رفت و یک تیغ برداشت طناب را بلند کرد و شروع کرد به بریدن رشته های آن.
«لای لای لای... آخ سخت نیست که...»
با ریتم آهنگ تیغ را روی طناب میکشید و می برید. با آب د*ه*ان انگشت اشاره اش را خیس کرد و روی خرابکاری اش مالید. سپس طناب را سرجایش برگرداند والدینش سرتاپا خشم پشت راه پله پنهان شده بودند و پسرشان را می پاییدند که رقصان و پاکوبان به سمت صندوق باز میگشت.
«هر چی غمه بریز دور، نیمه روشن زندگی رو ببین....»
الن تیغ را روی قالب سیمانی ساخت پدرش، سایید و بعد از این که کاملاً کند و بلا استفاده شد، آن را سرجایش گذاشت.
چند کیف شفاف را از بسته های آلن تورینگ باز کرد و سیب هایی تازه را با سیبهای سمی جابه جا کرد.
حدود ساعت ۹ لوکریس و میشیما باهم از در پشتی به مکان مقدس قدیمی برگشتند که الآن به مغازه خودکشی بدل شده بود. فرزند کوچکشان هدفون در گوشش گذاشته بود و از ورود آنها خبردار نشد. وز وز موسیقی حاکی از آهنگی شاد و امیدبخش بود و آلن با های و هوی آهنگ را همراهی میکرد و میخواند.
«سخت نیست که شاد باشی، آخ سخت نیست که شاد باشی...»
پسرک با موهای فر و طلاییاش روبه روی پنجره ایستاده بود و با انگشتان دست چپش به ضرب آهنگ بشکن می زد و با دست راستش از گوی شیرین شانسی یک آب نبات چوبی بر میداشت. خوب به آن نگاه میکرد، سپس آن را داخل سطل لوکریس می انداخت؛ جایی که میان مایعات سمی حل میشد.
«شاد باشی... لای لای لای...»
میشیما در گوش لوکریس گفت «داره چیکار میکنه؟» او جواب داد «داره میبینه کدومشون سیانور داره که دورشون بندازه.»
«ای...»
خانم تواچ دستش را جلو د*ه*ان شوهرش گرفت. میشیما در این وضع جفتکی انداخت که به طناب های قفسه جلویی اش برخورد کرد و تلپی روی زمین افتاد.
آلن که همچنان روبه روی پنجره ایستاده بود، برگشت. با چهره ای کک مکی و بچگانه یکی از گوشی ها را از گوشش درآورد و متوجه طناب روی زمین شد. از پنجره دور شد و آوازخوانان به سوی قفسه رفت و یک تیغ برداشت طناب را بلند کرد و شروع کرد به بریدن رشته های آن.
«لای لای لای... آخ سخت نیست که...»
با ریتم آهنگ تیغ را روی طناب میکشید و می برید. با آب د*ه*ان انگشت اشاره اش را خیس کرد و روی خرابکاری اش مالید. سپس طناب را سرجایش برگرداند والدینش سرتاپا خشم پشت راه پله پنهان شده بودند و پسرشان را می پاییدند که رقصان و پاکوبان به سمت صندوق باز میگشت.
«هر چی غمه بریز دور، نیمه روشن زندگی رو ببین....»
الن تیغ را روی قالب سیمانی ساخت پدرش، سایید و بعد از این که کاملاً کند و بلا استفاده شد، آن را سرجایش گذاشت.
چند کیف شفاف را از بسته های آلن تورینگ باز کرد و سیب هایی تازه را با سیبهای سمی جابه جا کرد.
کد:
***
حدود ساعت ۹ لوکریس و میشیما باهم از در پشتی به مکان مقدس قدیمی برگشتند که الآن به مغازه خودکشی بدل شده بود. فرزند کوچکشان هدفون در گوشش گذاشته بود و از ورود آنها خبردار نشد. وز وز موسیقی حاکی از آهنگی شاد و امیدبخش بود و آلن با های و هوی آهنگ را همراهی میکرد و میخواند.
«سخت نیست که شاد باشی، آخ سخت نیست که شاد باشی...»
پسرک با موهای فر و طلاییاش روبه روی پنجره ایستاده بود و با انگشتان دست چپش به ضرب آهنگ بشکن می زد و با دست راستش از گوی شیرین شانسی یک آب نبات چوبی بر میداشت. خوب به آن نگاه میکرد، سپس آن را داخل سطل لوکریس می انداخت؛ جایی که میان مایعات سمی حل میشد.
«شاد باشی... لای لای لای...»
میشیما در گوش لوکریس گفت «داره چیکار میکنه؟» او جواب داد «داره میبینه کدومشون سیانور داره که دورشون بندازه.»
«ای...»
خانم تواچ دستش را جلو د*ه*ان شوهرش گرفت. میشیما در این وضع جفتکی انداخت که به طناب های قفسه جلویی اش برخورد کرد و تلپی روی زمین افتاد.
آلن که همچنان روبه روی پنجره ایستاده بود، برگشت. با چهره ای کک مکی و بچگانه یکی از گوشی ها را از گوشش درآورد و متوجه طناب روی زمین شد. از پنجره دور شد و آوازخوانان به سوی قفسه رفت و یک تیغ برداشت طناب را بلند کرد و شروع کرد به بریدن رشته های آن.
«لای لای لای... آخ سخت نیست که...»
با ریتم آهنگ تیغ را روی طناب میکشید و می برید. با آب د*ه*ان انگشت اشاره اش را خیس کرد و روی خرابکاری اش مالید. سپس طناب را سرجایش برگرداند والدینش سرتاپا خشم پشت راه پله پنهان شده بودند و پسرشان را می پاییدند که رقصان و پاکوبان به سمت صندوق باز میگشت.
«هر چی غمه بریز دور، نیمه روشن زندگی رو ببین....»
الن تیغ را روی قالب سیمانی ساخت پدرش، سایید و بعد از این که کاملاً کند و بلا استفاده شد، آن را سرجایش گذاشت.
چند کیف شفاف را از بسته های آلن تورینگ باز کرد و سیب هایی تازه را با سیبهای سمی جابه جا کرد.