با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
آشنای غریب من!
بازگرد و برهان قلب عجز مندی را که از فراغ عشقت فریاد میدارد!
بازگرد و جان را بازگردان بر من بیجان!
بهراستی!
مگر جانت بر جانم بند نبود؟
چه شد که گسستی جان جانت را؟
میدانستی که بیتو بودن مانند است به بغض و
حال تمام لحظاتم به "بیتو بودن" آغشته شدهاند و کاش بدانم که بغض از وجود بیوجودم، چه میخواهد؟
جان مرا؟
خب مگر بغض نمیداند که تو رفتهای و با خود به تاراج بردهای،
تمام مرا!؟
حال نیز بازنگرد و بگذار بغض بستاند تمام منِ بیتو را!
امشب نیز تمام مرزها را درهم شکسته و دیوانه گشتهام!
ولیکن تو را گفته بودمت عاقلتر از دیوانگان عاشق نیست؟!
امشب همچو دیوانگانِ دیوانه،
درخیابانهای تاریک شهر پرسه میزنم!
امشب در محفل عاشقان بیدل،
تنها من هستم و منی که کوچهپس کوچههای شهر را به دنبال تو هستم!
به دنبال کسی که رفت و برد،
هر چه مرا بود و نبود را!
نیستی ولی نه در جان و دلم،
گویی هستی اما من، از بَرِ دلتنگی با خود بیگانه گشتهام!
بهراستی!
هیچ دلت تنگ دلم میشود؟
پس نشانی دلهایی که بر یکدیگر راه داشتند به کدامین سوست؟