با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
آشنای غریب من!
بازگرد و برهان قلب عجز مندی را که از فراغ عشقت فریاد میدارد!
بازگرد و جان را بازگردان بر من بیجان!
بهراستی!
مگر جانت بر جانم بند نبود؟
چه شد که گسستی جان جانت را؟
میدانستی که بیتو بودن مانند است به بغض و
حال تمام لحظاتم به "بیتو بودن" آغشته شدهاند و کاش بدانم که بغض از وجود بیوجودم، چه میخواهد؟
جان مرا؟
خب مگر بغض نمیداند که تو رفتهای و با خود به تاراج بردهای،
تمام مرا!؟
حال نیز بازنگرد و بگذار بغض بستاند تمام منِ بیتو را!
امشب نیز تمام مرزها را درهم شکسته و دیوانه گشتهام!
ولیکن تو را گفته بودمت عاقلتر از دیوانگان عاشق نیست؟!
امشب همچو دیوانگانِ دیوانه،
درخیابانهای تاریک شهر پرسه میزنم!
امشب در محفل عاشقان بیدل،
تنها من هستم و منی که کوچهپس کوچههای شهر را به دنبال تو هستم!
به دنبال کسی که رفت و برد،
هر چه مرا بود و نبود را!
نیستی ولی نه در جان و دلم،
گویی هستی اما من، از بَرِ دلتنگی با خود بیگانه گشتهام!
بهراستی!
هیچ دلت تنگ دلم میشود؟
پس نشانی دلهایی که بر یکدیگر راه داشتند به کدامین سوست؟