نام رمان: رفاقت از سر عشق
ژانر:کمدی_عاشقانه
ناظر: melina namvar
نویسنده: یاس تابناک (یاسمن مهدوی )
خلاصه: تیکا دختری که در اواخر دوره نوجوانی توسط عشقی دروغین رها میشود، بیخبر از اتفاقات اطراف متوجه علاقه چیران به خودش میشود و تصمیم میگیرد فرصتی به چیران بدهد تا باهم خرابههای دل تیکار را درست کنند اما در این راه... .
***
مقدمه: عاشق شدن با تمام سختیها؛ ولی آخرش آرامش خاصی داره.
کد:
نام رمان: رفاقت از سر عشق
ژانر:کمدی_عاشقانه
نویسنده: یاس تابناک (یاسمن مهدوی )
خلاصه: تیکا دختری که در اواخر دوره نوجوانی توسط عشقی دروغین رها میشود، بیخبر از اتفاقات اطراف متوجه علاقه چیران به خودش میشود و تصمیم میگیرد فرصتی به چیران بدهد تا باهم خرابههای دل تیکار را درست کنند اما در این راه... .
***
مقدمه: عاشق شدن با تمام سختیها؛ ولی آخرش آرامش خاصی داره.
#پارت۱
آلارم گوشیم زنگ می خورد ساعت شش و نیم بود.
نمیدونم چرا ولی سرم خیلی درد می کرد زنگ زدم به چیران باهم بریم دانشگاه چون خیلی شوخ طبع و پایه است، البته تو دخترا با من، نمیدونم چرا شاید به خاطر این که از بچگی با هم همسایه بودیم.
بهش زنگ زدم سر یه بوق جواب داد.
- جانم تیکا.
- سلام بیداری؟
- همیشه اینموقع بیدار میشم دیگه.
- من امروز چرا فکر میکنم زود بیدار شدم؟
- کارت چی بود تیکا جان؟داشتم صبحانه میخوردم اخه!
- میخواستم باهم دانشگاه چیران بریم.
- اوکی یه ربع دیگه دم در باش، راستی از آقا مهران چه خبر؟
- من نمیدونم تو این قدر که از مهران خبر میگیری، خبرنگاران از رییس جمهور نمیگیرن!
- اوه اوه خانم چقدم رو آقاشون حساس هستن.
- چیران؟
- بله!
- چرا رو دنده کرم افتادی؟
- نمیدونم.
- پس قطع کن من برم لباس بپوشم، فعلا.
- فعلا.
چیران خیلی پسر با معرفتی بود و همیشه من باهاش راحت بودم، من و چیران باهم انتخاب رشته کردیم، باهم کلاس کنکور رفتیم، باهم دانشگاه قبول شدیم و واقعا چیران کسی بود که همیشه با من بود و در کنارم، و البته گوش شنوایی برای شنیدن حرف های من اخه من یه تک دختر بیشتر نبودم و چیران برام مثل یه خواهر بود واقعا.
الان اینجا بود صداش درمیومد، یه پالتو کرم بلند با یه مقنعه مشکی و شلوار مشکی جین و کانوا کرم قهوه ای پوشیدم، به خاطر چشمهای عسلی و موی بلند بور بهم میومد.
گوشیم زنگ خورد.
- مهران بود.
- جانم.
- سلام عشقم خبری ازت نیست.
- والا تو بی وفایی.
- امروز دانشگاه میری؟!
- اره، اتفاقا با چیران میرم.
- یه بار نشد من یه صحبتی کنم تو از چیران حرف نزنی.
- من نمیفهمم شما که رفقای قدیمی بودید چرا الان مثل کارد و پنیر هستید؟
- چون اون موقع عقلی برای فکر و تفکر نداشتیم.
- خوب اقای اندیشمند من برم چیران جلوی دره.
- باشه برو قشنگم.
کد:
به نام پروردگار قلم
رمان:رفاقت از سر عشق
اثر یاس تابناک (یاسمن مهدوی )
......................
آلارم گوشیم زنگ می خورد ساعت شش و نیم بود .
نمی دونم چرا ولی سرم خیلی درد می کرد زنگ زدم به چیران باهم بریم دانشگاه چون خیلی شوخ طبع و پایه است البته تو دخترا با من، نمی دونم چرا شاید به خاطر این که از بچگی با هم همسایه بودیم.
بهش زنگ زدم سر یه بوق جواب داد.
-جانم تیکا.
-سلام بیداری؟!
-همیشه این موقع بیدار میشم دیگه.
-من امروز چرا فکر میکنم زود بیدار شدم؟
-کارت چی بود تیکا جان؟ داشتم صبحانه میخوردم اخه؟!
-می خواستم باهم دانشگاه چیران بریم.
-اوکی یه ربع دیگه دم در باش، راستی از آقا مهران چه خبر؟
-من نمیدونم تو این قدر که از مهران خبر میگیری، خبرنگاران از رییس جمهور نمیگیرن !
-اوه اوه خانم چقدم رو آقاشون حساس هستن.
-چیران؟
-بله!
-چرا رو دنده کرم افتادی؟
-نمیدونم
-پس قطع کن من برم لباس بپوشم، فعلا
-فعلا
چیران خیلی پسر با معرفتی بود و همیشه من باهاش راحت بودم، من و چیران باهم انتخاب رشته کردیم، باهم کلاس کنکور رفتیم، باهم دانشگاه قبول شدیم و واقعا چیران کسی بود که همیشه با من بود و در کنارم، و البته گوش شنوایی برای شنیدن حرف های من اخه من یه تک دختر بیشتر نبودم و چیران برام مثل یه خواهر بود واقعا:)
الان اینجا بود صداش درمیومد، یه پالتو کرم بلند با یه مقنعه مشکی و شلوار مشکی جین و کانوا کرم قهوه ای پوشیدم، به خاطر چشمای عسلی و موی بلند بور بهم میومد.
گوشیم زنگ خورد؟!
مهران بود.
-جانم.
-سلام عشقم خبری ازت نیست.
-والا تو بی وفا
-امروز دانشگاه میری؟!
-اره، اتفاقا با چیران میرم.
-یه بار نشد من یه صحبتی کنم تو از چیران حرف نزنی.
-من نمیفهمم شما که رفقای قدیمی بودید چرا الان مثل کارد و پنیر هستید؟!
-چون اون موقع عقلی برای فکر و تفکر نداشتیم.
-خوب اقای اندیشمند من برم چیران جلوی دره.
-باشه برو قشنگم.
پارت۲
- باشه مهربونم برو.
- کارم مگه نداشتی؟
- فعلا چیران منتظره برو.
- بهم بگو دیگه؟
باهزار جور خواهش و منت کشیدن، آقا بالاخره گفت که باهم ساعت چهار بریم بیرون.
ولی واقعا نمیتونستم درکشون کنم اینا یه زمان برای هم میمُردن نمیدونم واقعا چجوری اینجوری شد.
همیشه برای پوشیدن پوتین با خودم درگیر بودم و با هزار زحمت میپوشیدم ولی بالاخره مهم این بود که میپوشیدم.
رفتم دم در دیدم جناب چیران داره به آهنگ استاد شجریان گوش میده و رفته تو فکر و یه چیزایی زمزمه میکنه خدایی رگ کِرم ریختنم گرفته بود، رفتم دم در و مثل زامبی به در ماشین حمله کردم، فقط قیافه چیران دیدن داشت.
- ولی تیکا جان مادرت ایندفعه اینکار رو با من کردی با کسی دیگه نکن باشه؟ قلبم تو دهنم آمد نامرد.
- باشه من عذر میخوام ولی قیافه شما خیلی دیدنی بود.
- منم جای تو بودم همین رو میگفتم!
- ولی واسه کی تو فکر فرو رفته بودی؟
- عمه بزرگم!
- باشه من قانع شدم، ولی چیران میشه به خاطره من جون خاله پری لطفا با مهران آشتی کنی؟
- تیکا قسم نده، ببینیم تا چه پیش آید!
بعد کلی بحث بالاخره قانع شد بعدشم راه افتاد سمت دانشگاه که من در راه به خواب ناز رفته بودم، که چیران با مسخره بازی داشت بیدارم میکرد.
- گامبالو خان پاشو رسیدیم.
- اخه نامرد من گامبالو هستم یا تو؟
- هیچ کدام اون مهران گامبالو که عاشق تو شده!
- موافقم، ولی چرا سر هر موضوعی پای اون بچه رو وسط میاری؟
- واقعا نمیدونم؟ اوه اوه تیکا به قرآن دیر شد.
- مگه ساعت اول با کی کلاس داریم؟
کد:
- باشه مهربونم برو.
- کارم مگه نداشتی؟
- فعلا چیران منتظره برو.
- بهم بگو دیگه؟
باهزار جور خواهش و منت کشیدن، آقا بالاخره گفت که باهم ساعت چهار بریم بیرون.
ولی واقعا نمیتونستم درکشون کنم اینا یه زمان برای هم میمُردن نمیدونم واقعا چجوری اینجوری شد.
همیشه برای پوشیدن پوتین با خودم درگیر بودم و با هزار زحمت میپوشیدم ولی بالاخره مهم این بود که میپوشیدم.
رفتم دم در دیدم جناب چیران داره به آهنگ استاد شجریان گوش میده و رفته تو فکر و یه چیزایی زمزمه میکنه خدایی رگ کِرم ریختنم گرفته بود، رفتم دم در و مثل زامبی به در ماشین حمله کردم، فقط قیافه چیران دیدن داشت.
- ولی تیکا جان مادرت ایندفعه اینکار رو با من کردی با کسی دیگه نکن باشه؟ قلبم تو دهنم آمد نامرد.
- باشه من عذر میخوام ولی قیافه شما خیلی دیدنی بود.
- منم جای تو بودم همین رو میگفتم!
- ولی واسه کی تو فکر فرو رفته بودی؟
- عمه بزرگم!
- باشه من قانع شدم، ولی چیران میشه به خاطره من جون خاله پری لطفا با مهران آشتی کنی؟
- تیکا قسم نده، ببینیم تا چه پیش آید!
بعد کلی بحث بالاخره قانع شد بعدشم راه افتاد سمت دانشگاه که من در راه به خواب ناز رفته بودم، که چیران با مسخره بازی داشت بیدارم میکرد.
- گامبالو خان پاشو رسیدیم.
- اخه نامرد من گامبالو هستم یا تو؟
- هیچ کدام اون مهران گامبالو که عاشق تو شده!
- موافقم، ولی چرا سر هر موضوعی پای اون بچه رو وسط میاری؟
- واقعا نمیدونم؟ اوه اوه تیکا به قرآن دیر شد.
- مگه ساعت اول با کی کلاس داریم؟
پارت ۳
- فکر کنم با استاد رهبری کلاس داریم؟
- اَه نمیدونم چرا از استاد رهبری اینقدر بدم میاد؟
- چرا حالا بنده خدا!
- حالا.
مثل همیشه وارد دانشکده شدیم و یه چند ساعتی گذشت، به ساعتم نگاه کردم نزدیک های سه و نیم بود یه تاکسی گرفتم تا برم شرکت مهران یا بهتره بگم شرکت خاندان داوودی از چیران خداحافظی کردم حدوداً یک ساعت تو راه بودم.
وارد شرکت شدم، بازم منشی خاندان داوودی که من ازش متنفر بودم جلوم سبز شد.
رفتم سمتش با کلی سوال و جواب بالاخره فهمید با مهران کار دارم بعدشم که با یه ناز و عشوه ای با مهران حرف زد که نگو منم یه جورایی میخواستم پاشم بزنمش، یه جورایی رفتار میکنه که اینکار همه کاره شرکت هست.
خلاصه با کلی خود خوری دوباره آمد بالا سرم.
- عزیزم بفرمایید، آقای مهندس منتظر هستن.
- بله ممنون.
متاسفانه من رو تا در اتاق مهران راهنمایی کرد.
- مهران جانم اینم مهمان شما خوشتیپ ما رو یادت نره.
فقط اون موقع دوست داشتم مهران رو با خنده های ریز ریزش خفه کنم.
- ممنون خانم سهیلی لطف دارید، بفرمایید بیرون کاری بود تماس میگیرم.
بالاخره رفت.
- مهران!
- جانم؟
- چیه ازش خوشت اومده عزیزم اشکال ندارد برو بگیرید نه اصلا برو بخورش!!
- نه از لحن صدا زدند نه از صحبتت، ولی خودمونیم تیکا خانم حسودی داره میکنه؟
- مهران!!!!!
- بابا ولش کن بار اولش نیست پیرزن پنجاه ساله فکر میکنه بیست سالشه، ولی لامصب از حق نگذریم خوشگله!
- باشه برو همینو بگیر.
- نفرمایید ما فقط عشق در گروی شما داریم.
- معلومه.
مهران بود که لپم رو بشکون میگرفت.
- بریم؟
- بریم.
کد:
پارت ۳
- فکر کنم با استاد رهبری کلاس داریم؟
- اَه نمیدونم چرا از استاد رهبری اینقدر بدم میاد؟
- چرا حالا بنده خدا!
- حالا.
مثل همیشه وارد دانشکده شدیم و یه چند ساعتی گذشت، به ساعتم نگاه کردم نزدیک های سه و نیم بود یه تاکسی گرفتم تا برم شرکت مهران یا بهتره بگم شرکت خاندان داوودی از چیران خداحافظی کردم حدوداً یک ساعت تو راه بودم.
وارد شرکت شدم، بازم منشی خاندان داوودی که من ازش متنفر بودم جلوم سبز شد.
رفتم سمتش با کلی سوال و جواب بالاخره فهمید با مهران کار دارم بعدشم که با یه ناز و عشوه ای با مهران حرف زد که نگو منم یه جورایی میخواستم پاشم بزنمش، یه جورایی رفتار میکنه که اینکار همه کاره شرکت هست.
خلاصه با کلی خود خوری دوباره آمد بالا سرم.
- عزیزم بفرمایید، آقای مهندس منتظر هستن.
- بله ممنون.
متاسفانه من رو تا در اتاق مهران راهنمایی کرد.
- مهران جانم اینم مهمان شما خوشتیپ ما رو یادت نره.
فقط اون موقع دوست داشتم مهران رو با خنده های ریز ریزش خفه کنم.
- ممنون خانم سهیلی لطف دارید، بفرمایید بیرون کاری بود تماس میگیرم.
بالاخره رفت.
- مهران!
- جانم؟
- چیه ازش خوشت اومده عزیزم اشکال ندارد برو بگیرید نه اصلا برو بخورش!!
- نه از لحن صدا زدند نه از صحبتت، ولی خودمونیم تیکا خانم حسودی داره میکنه؟
- مهران!!!!!
- بابا ولش کن بار اولش نیست پیرزن پنجاه ساله فکر میکنه بیست سالشه، ولی لامصب از حق نگذریم خوشگله!
- باشه برو همینو بگیر.
- نفرمایید ما فقط عشق در گروی شما داریم.
- معلومه.
مهران بود که لپم رو بشکون میگرفت.
- بریم؟
- بریم.
پارت ۴
- مهران چرا میخواستی بری خرید بهم گفتی؟
- هی زندگی عمر چقدر مثل باد میگذره، فکرش رو بکن مهسا امشب براش خواستگار میاد.
- واقعا همون مهسا کوچولویی که تو محل موش خانم صداش میکردن، ایشالله خوشبخت بشه پس عروسی دعوتم.
- اره.
داشتیم از شرکت بیرون میرفتیم بازم سرکار خانم سهیلی تشریف آوردند.
- بهبه، مهران جان کجا میری قشنگم؟
میخواستم برگردم جواب دندان شکن بدم بهش، که مهران دستمو فشار داد و نزاشت جوابش رو بدم.
- خانم سهیلی جایی نمیریم همین دورو ورا هستیم.
با کلی سیمجیم ما رو رها کرد.
- مهران یعنی من اخر با سهیلی دعوام میشه؟
- چرا خشن شدی؟ من خواستگاری یه دختر خشن نمیرما.
- مهران!
- ارام باش، غلت کردم؛ حالا بیا سوییچ رو تو بگیر برون!
- اهان مثلاً داری از دلم در میاری، اوکی مشکلی نیست.
ماشین رو قرار بود من برونم، راه که افتادیم با خودم گفتم موضوع اشتی با چیران رو وسط بکشم که بیخیال شدم.
مهران گفت جلوی یه بستی فروشی نگه دارم میخواست دوتا شیرکاکائو د*اغ بگیره.
نمیدونم چرا ولی یه حسی داشتم که انگار سر من به یادبچگی؛ نمیگم چیران من رو میخواد ولی همیشه که چیران و مهران دعواشون می شد سر تیکا بود، نمیدونم شاید موضوع دیگه ای باشه ولی میخوام بدونم سر چی یا کی دعوا میکنند؟
- بفرما شیرکاکائو د*اغ.
- اوه اوه سوختم.
- مراقب باش خوب.
- ببین مهران نمیخواهم اذیتت کنم ولی میشه به حرفام گوش بدی؟
- سر و پا گوش بفرما.
- من امروز با چیران صحبت کردم و با کلی قسم اخر به خاطر خاله پری قبول کرد و گفت اگه مهران حرفی نداشته باشه اشتی میکنم، تو هم به خاطر من یا به خاطر مامانت کوتاه بیا؛ لطفا.
- چرا اینقدر قسم ولی باشه، چقدر دلم برای خاله پری تنگ شده.
- پس اشتی میکنی؟
- خوب بخور شیر کاکائو رو سرد شد.
- باشه ما رو بپیچون.
کد:
پارت ۴
- مهران چرا میخواستی بری خرید بهم گفتی؟
- هی زندگی عمر چقدر مثل باد میگذره، فکرش رو بکن مهسا امشب براش خواستگار میاد.
- واقعا همون مهسا کوچولویی که تو محل موش خانم صداش میکردن، ایشالله خوشبخت بشه پس عروسی دعوتم.
- اره.
داشتیم از شرکت بیرون میرفتیم بازم سرکار خانم سهیلی تشریف آوردند.
- بهبه، مهران جان کجا میری قشنگم؟
میخواستم برگردم جواب دندان شکن بدم بهش، که مهران دستمو فشار داد و نزاشت جوابش رو بدم.
- خانم سهیلی جایی نمیریم همین دورو ورا هستیم.
با کلی سیمجیم ما رو رها کرد.
- مهران یعنی من اخر با سهیلی دعوام میشه؟
- چرا خشن شدی؟ من خواستگاری یه دختر خشن نمیرما.
- مهران!
- ارام باش، غلت کردم؛ حالا بیا سوییچ رو تو بگیر برون!
- اهان مثلاً داری از دلم در میاری، اوکی مشکلی نیست.
ماشین رو قرار بود من برونم، راه که افتادیم با خودم گفتم موضوع اشتی با چیران رو وسط بکشم که بیخیال شدم.
مهران گفت جلوی یه بستی فروشی نگه دارم میخواست دوتا شیرکاکائو د*اغ بگیره.
نمیدونم چرا ولی یه حسی داشتم که انگار سر من به یادبچگی؛ نمیگم چیران من رو میخواد ولی همیشه که چیران و مهران دعواشون می شد سر تیکا بود، نمیدونم شاید موضوع دیگه ای باشه ولی میخوام بدونم سر چی یا کی دعوا میکنند؟
- بفرما شیرکاکائو د*اغ.
- اوه اوه سوختم.
- مراقب باش خوب.
- ببین مهران نمیخواهم اذیتت کنم ولی میشه به حرفام گوش بدی؟
- سر و پا گوش بفرما.
- من امروز با چیران صحبت کردم و با کلی قسم اخر به خاطر خاله پری قبول کرد و گفت اگه مهران حرفی نداشته باشه اشتی میکنم، تو هم به خاطر من یا به خاطر مامانت کوتاه بیا؛ لطفا.
- چرا اینقدر قسم ولی باشه، چقدر دلم برای خاله پری تنگ شده.
- پس اشتی میکنی؟
- خوب بخور شیر کاکائو رو سرد شد.
- باشه ما رو بپیچون.