پارت_۵
در کلاس جانور شناسی نشسته بودیم و به حرف های استاد گوش می دادیم، در طول کلاس سنگینی نگاه نونا را روی خودم احساس می کردم اما توجهی نکردم با پایان یافتن کلاس به سمت بیرون روانه شدیم.
دیگر ظهر شده بود و صدای اذان به گوش می رسید، با شنیدن صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردیم
داخل مسجد که شدیم،...
#پارت۵
به محض دیدن گفتوگوی محرمانه بین وحید و مامان، شصتم خبردار شد توطئهای در کاره؛ بدجور بوی چقولی و جاسوسی از کلهی پوک وحید میومد.
با سرعت نور خودم رو بهشون رسوندم و پریدم رو سر وحید.
_ مــامــان؛ به جون خودش دروغ میگه! وحید بمیره همش تهمتها. اصلاً تو خانمتر و با شخصیتتر از من تو دنیا...