#پارت۴
گارسون که مارو میشناخت اومد سمتمون:
- سلام خوش اومدین، همون همیشگی؟
با لبخند بهش نگاه کردم که رهام گفت:
- سلام ممنون؛ بله همیشگی.
لبخندی زد و به نشانه احترام کمی خم شد بعد رفت تا سفارش آیسپک شکلاتی من و میلک شیک توت فرنگی رهام رو بیاره، همیشه همین رو میخوریم.
گوشیم رو درآوردم و بعد از...
#پارت۴
بدون اینکه لباسم رو در بیارم، به قول مامان خودم رو مثل گونی سیب زمینی جوری انداختم رو تخت که بنده خدا صدای نالش دراومد و دو تا فحشم تنگش داد!
اگه بخوام خوشبین باشم، مامان فقط خواسته این حرکتم رو به گونی سیب زمینی تشبیه کنه و اصلاً منظورش هیکل تپلم نیست... دارم مثل خر زر میزنم؛ دقیقاً...
پارت_۴
جونور محافظ
تیارا با خوشحالی به سمت دیلان و یلدا رفت، با آنها دست داد و خودش را معرفی کرد:
_سلام از آشنایی تون خوشبختم، من تیارا هستم اهل کهگیلویه و بویراحمد هستم و اینم آلماست اونم اهل...
کنجکاوانه سرش به سمتم چرخاند و پرسید:
_ راستی آلما تو اهل کجایی؟
لبخند زدم و جواب دادم:
_...