درحال تایپ رمان خورشید مهرا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,394
لایک‌ها
4,274
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,388
Points
2,038
هوف کلافه‌ای می‌کشد و به دیوار خیره می‌ماند قبل از فرو رفتن در دنیای خیال زمزمه می‌کند:
- به درک!
***
*گذشته*
*فرار مهرا و مهراس از تیمارستان*
مانتوی لیمویی رنگِ بلند در ب*دن لاغر و قد بلندش زیادی مسخره است. چش‌های آبی‌اش زیادی بی‌جان و موهای فِر مشکی‌اش در هم فرو رفته‌اند. خیلی عادی چادر گل‌گلی را روی سرش انداخته بود و نصف صورتش را پوشانده بود. خیلی مسخره است؛ اما مهراس گفته بود تنها راه فرار یک چادر گل‌گلی است!
از آن چادرهایی که مادر‌ها وقتی سر کوچه می‌رفتند سرشان می‌کردن تا بشینند و یک دل سیر از تمام فامیل غیبت کنند.
وقتی از اتاق بیرون می‌زند هیچ پرستاری در راه‌روی ترسناک تیمارستان نیست. تنها چیزی که زیادی معلوم است یک کیف زنانه مشکی وسط سالن است. تند تند سمتش می‌رود و کیف را برمی‌دارد.
یادداشت روی کیف را در دلش چند بار می‌خواند:
"داخل کیف تمام وسایلی که نیاز داری هست. یه گوشی هم برات گذاشتم وقتی خارج شدی با اسم " مهری جون" تماس بگیر"
خنده‌اش می‌گیرد پسرک احمق خودش را مهری جان سیو کرده است.
کیف را برمی‌دارد و زیر چادر پنهان می‌کند.
سریع از درب تیمارستان خارج می‌شود. یک فرار بدون دردسر بود! با عجله دستش را داخل کیف فرو می‌کند و گوشی سامسونگ را در می‌اورد. بدون رمز است راحت باز می‌شود وارد قسمت تلفن می‌شود و روی اسم " مهری جان" کلیک می‌کند. چند دقیقه طول می‌کشد صدای بوق‌های متعددی را می‌شنود و بعد صدای مهراس در بدنش لرز می‌اندازد.
- الو! فرار کردی؟ به خاطر تو مجبور شدم کلی فیلم بازی کنم. الکی به کل بیمارستان گفتم یکی از خانوم‌ها خودکشی کرده همه رو به خاطر فرار تو جمع کردم یک‌جا، امیدوارم حداقل گند نزده باشی.
گوشی را از صورتش فاصله می‌دهد و هوف کلافه‌ای می‌کشد.
کد:
هوف کلافه‌ای می‌کشد و به دیوار خیره می‌ماند قبل از فرو رفتن در دنیای خیال زمزمه می‌کند:

- به درک!

***

*گذشته*

*فرار مهرا و مهراس از تیمارستان*

مانتوی لیمویی رنگِ بلند در ب*دن لاغر و قد بلندش زیادی مسخره است. چش‌های آبی‌اش زیادی بی‌جان و موهای فِر مشکی‌اش در هم فرو رفته‌اند.  خیلی عادی چادر گل‌گلی را روی سرش انداخته بود و نصف صورتش را پوشانده بود. خیلی مسخره است؛ اما مهراس گفته بود تنها راه فرار یک چادر گل‌گلی است!

از آن چادرهایی که مادر‌ها وقتی سر کوچه می‌رفتند سرشان می‌کردن تا بشینند و یک دل سیر از تمام فامیل غیبت کنند.

وقتی از اتاق بیرون می‌زند هیچ پرستاری در راه‌روی ترسناک تیمارستان نیست. تنها چیزی که زیادی معلوم است یک کیف زنانه مشکی وسط سالن است. تند تند سمتش می‌رود و کیف را برمی‌دارد.

یادداشت روی کیف را در دلش چند بار می‌خواند:

"داخل کیف تمام وسایلی که نیاز داری هست. یه گوشی هم برات گذاشتم وقتی خارج شدی با اسم " مهری جون" تماس بگیر"

خنده‌اش می‌گیرد پسرک احمق خودش را مهری جان سیو کرده است.

کیف را برمی‌دارد و زیر چادر پنهان می‌کند.

سریع از درب تیمارستان خارج می‌شود. یک فرار بدون دردسر بود! با عجله دستش را داخل کیف فرو می‌کند و گوشی سامسونگ را  در می‌اورد. بدون رمز است راحت باز می‌شود وارد قسمت تلفن می‌شود و روی اسم " مهری جان" کلیک می‌کند. چند دقیقه طول می‌کشد صدای بوق‌های متعددی را می‌شنود و بعد صدای مهراس در بدنش لرز می‌اندازد.

- الو! فرار کردی؟ به خاطر تو مجبور شدم کلی فیلم بازی کنم. الکی به کل بیمارستان گفتم یکی از خانوم‌ها خودکشی کرده همه رو به خاطر فرار تو جمع کردم یک‌جا، امیدوارم حداقل گند نزده باشی.

گوشی را از صورتش فاصله می‌دهد و هوف کلافه‌ای می‌کشد.
#خورشید_مهرا
#ملینا_نامور
#مهرا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,394
لایک‌ها
4,274
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,388
Points
2,038
- نگهبان‌های جلوی در رو چی‌کار کردی؟ بهتره مراقب صحبت کردنت هم باشی!
خنده‌ی نصفه‌ونیمه پشت گوشی‌اش بیشتر مهرا را می‌ترساند و بعد می‌گوید:
- اون‌ها دیگه به تو ربطی نداره برو سر کوچه وایسا دارم پایین میام‌. اون دیالوگ دوم! وقتی اومدم پایین بهت میگم‌.
قبل از هرصحبت دیگری مثل بچه‌های بی‌ادب فامیل گوشی را خاموش می‌کند؛ ولی واقعاً چرا آن‌قدر به فامیل گیر داده‌ام؟
با چادری، با گل‌های زرد و آبی؟ خداوکیلی؟ کاش زودتر بیاید. اصلاً به رنگش توجه‌ای نداشته‌ است. وقتی که می‌رسد زود نگاهم می‌کند و منتظر سوار شدنم است؛ اما من حتی نمی‌دانم کجا می‌رویم و به او چقدر اعتماد دارم!
***
*حال*
مردک با یک شلوار کوتاه و یک تیشرت آبی جلویم لَم داده است. ریلکس نگاهم می‌کند و هم‌زمان دستش را درون موهای خیس از آبش می‌برد. چند قطره‌ آب روی مبل می‌ریزد و او خیلی ریلکس‌تر از قبل نگاهی به من می‌کند.
- بلند شو دیگه! پس غذا چی میشه؟
چشم‌هایم درجات ۹۰ یا ۴۵ را ول می‌کند ۳۶۰ درجه گشاد می‌شود و با بهت به دیوانه رو به رویم خیره می‌شود!
- من؟ غذا؟
- اره تو و غذا، ان‌قدر سخته؟

کد:
- نگهبان‌های جلوی در رو چی‌کار کردی؟ بهتره مراقب صحبت کردنت هم باشی!

خنده‌ی نصفه‌ونیمه پشت گوشی‌اش بیشتر مهرا را می‌ترساند و بعد می‌گوید:

- اون‌ها دیگه به تو ربطی نداره برو سر کوچه وایسا دارم پایین میام‌. اون دیالوگ دوم! وقتی اومدم پایین بهت میگم‌.

قبل از هرصحبت دیگری مثل بچه‌های بی‌ادب فامیل گوشی را خاموش می‌کند؛ ولی واقعاً چرا آن‌قدر به فامیل گیر داده‌ام؟

با چادری، با گل‌های زرد و آبی؟ خداوکیلی؟ کاش زودتر بیاید. اصلاً به رنگش توجه‌ای نداشته‌ است. وقتی که می‌رسد زود نگاهم می‌کند و منتظر سوار شدنم است؛ اما من حتی نمی‌دانم کجا می‌رویم و به او چقدر اعتماد دارم!

***

*حال*

مردک با یک شلوار کوتاه و یک تیشرت آبی جلویم لَم داده است. ریلکس نگاهم می‌کند و هم‌زمان دستش را درون موهای خیس از آبش می‌برد. چند قطره‌ آب روی مبل می‌ریزد و او خیلی ریلکس‌تر از قبل نگاهی به من می‌کند.

- بلند شو دیگه! پس غذا چی میشه؟

چشم‌هایم درجات ۹۰ یا ۴۵ را ول می‌کند ۳۶۰ درجه گشاد می‌شود و با بهت به دیوانه رو به رویم خیره می‌شود!

- من؟ غذا؟

- اره تو و غذا، ان‌قدر سخته؟
#خورشید_مهرا
#ملینا_نامور
#مهرا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

halcyon

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,394
لایک‌ها
4,274
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
104,388
Points
2,038
زبانش بند امده است. نکنه شرطی که گذاشته بوده درست کردن غذا است؟
- بلند شو از تو که کاری بر نمیاد مهری میاد درست می‌کنه!
سوالی پر رنگ داخل چشم‌هایم ایجاد می‌شود!
- مهری؟
سرش را تکان می‌دهد و دوباره ل*ب می‌زند.
- ببین یه مقدار بهت اطلاعات میدم که سوتی ندی! خوب گوش کن! مهری زن منه! یعنی خب تو این‌جوری باید فکر کنی. حالا مهری کیه؟ آراز خان شما سر چند نفر و کلاه گذاشته اولیش سمانه امیریه! یه دختر بیچاره بود که تو بچگی مادر و پدرش میمیرن اون می‌مونه و ارث پدر و پدربزرگش بعد از این که آراز پولاش و کشید بالا خودکشی کرد! بعدیش مهری ملکی دختری که وقتی با آراز نامزد کرد پولاش به باد فنا رفت یه پدر داشت که اونم سکته کرد و مُرد. بعد مهری هم... یکی دیگه هست؛ ولی مهم نیست!
کش موهای فرشده‌ام را کمی شُل می‌کنم و ل*ب میزنم:
- خب! نقشه چیه؟
- نقشه رو وقتی مهری اومد بهت میگم.
***
دختر لاغر اندام مو طلایی جلویم با یک مانتو سرخابی و شلوار لی ابی نشسته و با چشم‌های عسلی‌اش خوب نگاهم می‌کند!
- بهش گفتی؟
مهراس سرش را تکان میدهد و آب آلبالو را اول به سمت او و بعد به سمت من می‌گیرد.
لبخندی بلند و دراز ل*ب‌هایش را در برمی‌گیرد و خوش‌رو دستش را به سمتم دراز می‌کند.
- خب پس! من مهری‌ام، از آشناییت خوشبختم.
حروف متمایز، آرام و نجوا‌گونه از دهانم خارج می‌شود.
- هم‌... چنین!
لبخندش کمتر شده‌است؛ اما هنوز هم هاله‌ای کم‌رنگ زینت‌بخش صورتش است! مهراس بی‌حوصله نگاهم می‌کند.
- خب! گوش کن. من برات یه خونه می‌خرم یه ماشین و هرچی که بخوای؛ ولی باید باهامون همکاری کنی، رازدار باشی و می‌خوام بفهمم چقدر دوست داری از عشقت انتقام بگیری؟
مهری با چشم‌هایش به او اشاره می‌کند انگاری که بخواهد بگوید"این بیچاره زیادی درد کشیده است دیگر آن ک*ثافت را "عشق‌اش" خطاب نکن"
صدایم جانی ندارد؛ اما تا قیامت قیامت باقی‌است می خواهد از انزجارش در مقابل آراز فریاد بکشد.
کد:
زبانش بند امده است. نکنه شرطی که گذاشته بوده درست کردن غذا است؟

- بلند شو از تو که کاری بر نمیاد مهری میاد درست می‌کنه!

سوالی پر رنگ داخل چشم‌هایم ایجاد می‌شود!

- مهری؟

سرش را تکان می‌دهد و دوباره ل*ب می‌زند.

- ببین یه مقدار بهت اطلاعات میدم که سوتی ندی! خوب گوش کن! مهری زن منه! یعنی خب تو این‌جوری باید فکر کنی. حالا مهری کیه؟ آراز خان شما سر چند نفر و کلاه گذاشته اولیش سمانه امیریه! یه دختر بیچاره بود که تو بچگی مادر و پدرش میمیرن اون می‌مونه و ارث پدر و پدربزرگش بعد از این که آراز پولاش و کشید بالا خودکشی کرد! بعدیش مهری ملکی دختری که وقتی با آراز نامزد کرد پولاش به باد فنا رفت یه پدر داشت که اونم سکته کرد و مُرد. بعد مهری هم... یکی دیگه هست؛ ولی مهم نیست!

کش موهای فرشده‌ام را کمی شُل می‌کنم و ل*ب میزنم:

- خب! نقشه چیه؟

- نقشه رو وقتی مهری اومد بهت میگم.

***

دختر لاغر اندام مو طلایی جلویم با یک مانتو سرخابی و شلوار لی ابی نشسته و با چشم‌های عسلی‌اش خوب نگاهم می‌کند!

- بهش گفتی؟

مهراس سرش را تکان میدهد و آب آلبالو را اول به سمت او و بعد به سمت من می‌گیرد.

لبخندی بلند و دراز ل*ب‌هایش را در برمی‌گیرد و خوش‌رو دستش را به سمتم دراز می‌کند.

- خب پس! من مهری‌ام، از آشناییت خوشبختم.

حروف متمایز، آرام و نجوا‌گونه از دهانم خارج می‌شود.

- هم‌... چنین!

لبخندش کمتر شده‌است؛ اما هنوز هم هاله‌ای کم‌رنگ زینت‌بخش صورتش است! مهراس بی‌حوصله نگاهم می‌کند.

- خب! گوش کن. من برات یه خونه می‌خرم یه ماشین و هرچی که بخوای؛ ولی باید باهامون همکاری کنی، رازدار باشی و می‌خوام بفهمم چقدر دوست داری از عشقت انتقام بگیری؟

مهری با چشم‌هایش به او اشاره می‌کند انگاری که بخواهد بگوید"این بیچاره زیادی درد کشیده است دیگر آن ک*ثافت را "عشق‌اش" خطاب نکن"

صدایم جانی ندارد؛ اما تا قیامت قیامت باقی‌است می خواهد از انزجارش در مقابل آراز فریاد بکشد.
#خورشید_مهرا
#ملینا_نامور
#مهرا
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا