Melina.N
مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستاننویس
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
طراح آزمایشی
مترجم آزمایشی
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-03
- نوشتهها
- 1,015
- لایکها
- 3,398
- امتیازها
- 73
- محل سکونت
- سیاره یک عدد توت فرنگی🍓
- کیف پول من
- 59,196
- Points
- 1,405
هوف کلافهای میکشد و به دیوار خیره میماند قبل از فرو رفتن در دنیای خیال زمزمه میکند:
- به درک!
***
*گذشته*
*فرار مهرا و مهراس از تیمارستان*
مانتوی لیمویی رنگِ بلند در ب*دن لاغر و قد بلندش زیادی مسخره است. چشهای آبیاش زیادی بیجان و موهای فِر مشکیاش در هم فرو رفتهاند. خیلی عادی چادر گلگلی را روی سرش انداخته بود و نصف صورتش را پوشانده بود. خیلی مسخره است؛ اما مهراس گفته بود تنها راه فرار یک چادر گلگلی است!
از آن چادرهایی که مادرها وقتی سر کوچه میرفتند سرشان میکردن تا بشینند و یک دل سیر از تمام فامیل غیبت کنند.
وقتی از اتاق بیرون میزند هیچ پرستاری در راهروی ترسناک تیمارستان نیست. تنها چیزی که زیادی معلوم است یک کیف زنانه مشکی وسط سالن است. تند تند سمتش میرود و کیف را برمیدارد.
یادداشت روی کیف را در دلش چند بار میخواند:
"داخل کیف تمام وسایلی که نیاز داری هست. یه گوشی هم برات گذاشتم وقتی خارج شدی با اسم " مهری جون" تماس بگیر"
خندهاش میگیرد پسرک احمق خودش را مهری جان سیو کرده است.
کیف را برمیدارد و زیر چادر پنهان میکند.
سریع از درب تیمارستان خارج میشود. یک فرار بدون دردسر بود! با عجله دستش را داخل کیف فرو میکند و گوشی سامسونگ را در میاورد. بدون رمز است راحت باز میشود وارد قسمت تلفن میشود و روی اسم " مهری جان" کلیک میکند. چند دقیقه طول میکشد صدای بوقهای متعددی را میشنود و بعد صدای مهراس در بدنش لرز میاندازد.
- الو! فرار کردی؟ به خاطر تو مجبور شدم کلی فیلم بازی کنم. الکی به کل بیمارستان گفتم یکی از خانومها خودکشی کرده همه رو به خاطر فرار تو جمع کردم یکجا، امیدوارم حداقل گند نزده باشی.
گوشی را از صورتش فاصله میدهد و هوف کلافهای میکشد.
#خورشید_مهرا
#ملینا_نامور
#مهرا
#انجمن_تک_رمان
- به درک!
***
*گذشته*
*فرار مهرا و مهراس از تیمارستان*
مانتوی لیمویی رنگِ بلند در ب*دن لاغر و قد بلندش زیادی مسخره است. چشهای آبیاش زیادی بیجان و موهای فِر مشکیاش در هم فرو رفتهاند. خیلی عادی چادر گلگلی را روی سرش انداخته بود و نصف صورتش را پوشانده بود. خیلی مسخره است؛ اما مهراس گفته بود تنها راه فرار یک چادر گلگلی است!
از آن چادرهایی که مادرها وقتی سر کوچه میرفتند سرشان میکردن تا بشینند و یک دل سیر از تمام فامیل غیبت کنند.
وقتی از اتاق بیرون میزند هیچ پرستاری در راهروی ترسناک تیمارستان نیست. تنها چیزی که زیادی معلوم است یک کیف زنانه مشکی وسط سالن است. تند تند سمتش میرود و کیف را برمیدارد.
یادداشت روی کیف را در دلش چند بار میخواند:
"داخل کیف تمام وسایلی که نیاز داری هست. یه گوشی هم برات گذاشتم وقتی خارج شدی با اسم " مهری جون" تماس بگیر"
خندهاش میگیرد پسرک احمق خودش را مهری جان سیو کرده است.
کیف را برمیدارد و زیر چادر پنهان میکند.
سریع از درب تیمارستان خارج میشود. یک فرار بدون دردسر بود! با عجله دستش را داخل کیف فرو میکند و گوشی سامسونگ را در میاورد. بدون رمز است راحت باز میشود وارد قسمت تلفن میشود و روی اسم " مهری جان" کلیک میکند. چند دقیقه طول میکشد صدای بوقهای متعددی را میشنود و بعد صدای مهراس در بدنش لرز میاندازد.
- الو! فرار کردی؟ به خاطر تو مجبور شدم کلی فیلم بازی کنم. الکی به کل بیمارستان گفتم یکی از خانومها خودکشی کرده همه رو به خاطر فرار تو جمع کردم یکجا، امیدوارم حداقل گند نزده باشی.
گوشی را از صورتش فاصله میدهد و هوف کلافهای میکشد.
کد:
هوف کلافهای میکشد و به دیوار خیره میماند قبل از فرو رفتن در دنیای خیال زمزمه میکند:
- به درک!
***
*گذشته*
*فرار مهرا و مهراس از تیمارستان*
مانتوی لیمویی رنگِ بلند در ب*دن لاغر و قد بلندش زیادی مسخره است. چشهای آبیاش زیادی بیجان و موهای فِر مشکیاش در هم فرو رفتهاند. خیلی عادی چادر گلگلی را روی سرش انداخته بود و نصف صورتش را پوشانده بود. خیلی مسخره است؛ اما مهراس گفته بود تنها راه فرار یک چادر گلگلی است!
از آن چادرهایی که مادرها وقتی سر کوچه میرفتند سرشان میکردن تا بشینند و یک دل سیر از تمام فامیل غیبت کنند.
وقتی از اتاق بیرون میزند هیچ پرستاری در راهروی ترسناک تیمارستان نیست. تنها چیزی که زیادی معلوم است یک کیف زنانه مشکی وسط سالن است. تند تند سمتش میرود و کیف را برمیدارد.
یادداشت روی کیف را در دلش چند بار میخواند:
"داخل کیف تمام وسایلی که نیاز داری هست. یه گوشی هم برات گذاشتم وقتی خارج شدی با اسم " مهری جون" تماس بگیر"
خندهاش میگیرد پسرک احمق خودش را مهری جان سیو کرده است.
کیف را برمیدارد و زیر چادر پنهان میکند.
سریع از درب تیمارستان خارج میشود. یک فرار بدون دردسر بود! با عجله دستش را داخل کیف فرو میکند و گوشی سامسونگ را در میاورد. بدون رمز است راحت باز میشود وارد قسمت تلفن میشود و روی اسم " مهری جان" کلیک میکند. چند دقیقه طول میکشد صدای بوقهای متعددی را میشنود و بعد صدای مهراس در بدنش لرز میاندازد.
- الو! فرار کردی؟ به خاطر تو مجبور شدم کلی فیلم بازی کنم. الکی به کل بیمارستان گفتم یکی از خانومها خودکشی کرده همه رو به خاطر فرار تو جمع کردم یکجا، امیدوارم حداقل گند نزده باشی.
گوشی را از صورتش فاصله میدهد و هوف کلافهای میکشد.
#ملینا_نامور
#مهرا
#انجمن_تک_رمان