#پست۱
از مطب دکتر که توو راهِ برگشت به خونه بودیم، هنوز تار میدیدم. چشام انقدر خیس بودن که نمیتونستم رمز گوشیو درست و درمون وارد کنم.
بابا قربون صدقه میرفت. مثل همیشه. باج میداد. میپرسید:
- اون کاپشن پشمی مدل جدیده رو که دوست داشتی، بریم بخریمش؟ ها صبا؟ میخوای؟
نمیخواستم. دیگه نمیخواستم. من نه اون کاپشنو و نه هیچ کاپشن دیگهای رو نمیخواستم.
دردِ من، درد کاپشن نبود.
حرفِ من، حرف خرید نبود.
من دلم از جای دیگه داشت میسوخت. از یه جایی که خودمم توش موندم.
با گریه گفتم:
- هیچی نمیخوام.
تلگرامو چک کردم. نبودی!
پیامکها، نبودی!
تماسهای از دست رفته؟ نبودی!
اینترنتو چک کردم. وصل بود. یعنی جدی جدی هیچ پیامی ازت نداشتم. دستام میلرزید. حتی نگین هم پیام نداده بود. اما من کل روزو توو مطب بودم.
تو... نگران نشدی؟
نه. معلومه که نشدی:)
یادمه پرسیدم:
- بنظرت اگه قرار بر خیانت باشه، کی به کی خیانت میکنه؟
گفتی من!
خودتو گفتی!
دلیلت این بود که به من بیشتر از خودت اعتماد داشتی.
پرسیدم:
- و اگه جدا شیم، کی کم طاقتتره که زودی برگرده؟
گفتی تو!
جفت جوابا درست بود.
من کم طاقتترم. من دلنازکترم.
توو مسیر برگشت که بودیم، بیشتر به این نتیجه رسیدم که وقتی موقع خداحافظیا میگفتی دوستت دارم و من میگفتم من بیشتر؛ واقعا من بیشتر دوستت داشتم!
بیشتر گریه کردم.
حالا بابا واقعا فهمیده که این گریهها کارِ کیست و میگرن و دردِ معده نیست. اما چیزی نمیگه. نگرانه. نگرانیو از توو چشاش میخونم.
اما چشمای مامان...
مامان دیگه حتی نگاهمم نمیکنه.
من پشتت بودم.
با اینکه ازت پُر بودم. با اینکه خیلیچیزا دیدم و شنیدم و دم نزدم؛ اما پشتت بودم.
نمیدونم مامان چرا سعی داشت حالمو بدتر کنه؟
یه کاری کرده حس میکنم بزرگترین اشتباه و گناه دنیا رو مرتکب شدم.
حالم خوب نبود.
من با اینکه دلم تیکه تیکه شده بود و حتی نمیتونستم از زور گریه حرف بزنم، پشتت بودم:)
عیب نداره که مامان باهام حرف نمیزنه. ولی ثابت شد بهت که من بیشتر؟
تنهام.
خودمو دارم... خودِ سابقمم نه...
الان یه منم. یه منِ سادهی خسته که دیگه زورش نمیرسه...
کاری بود. این زخم لنتی خیلیم کاری بود.
من میخواستم برم. میدونم؛ اما کافی بود یه بار دیگه صدام بزنی یه بار دیگه نازم کنی تا من نرم...
ولی خب ماجرا همین نبود فقط. ورای این بود. خیلی ورای این...
خواستم نرم ولی هی خ*را*بترش کردی:)
خ*را*ب کردی و من دم نزدم.
انقدر خ*را*ب که حتی فکرش اول تا آخرمو میسوزونه...
گفتم بهت؟
نه...
نگفتم بهت...
ولی خب هر چی هم که شد، من نخواستم مقصر جلوهت بدم پسر ناز من. خواستم؟
نخواستم. و نمیخوام.
تو حداقلش اینو پیشِ خودت که هیچ،
پیش هیچ دوست و دشمنی تکرارش نکن. یعنی... دیگه تکرارش نکن:)
من به خودمم بد کنم،
به تو یکی نه... زورم نمیرسه بد کنم...
خونِ این جایِ سوزنِ لعنتی بند نمیومد رو دستم. من بیست چهاری چکت میکردم. کردم. چک کردم. اعتراف میکنم...
کل راهو...
کل روزو...
کل شبو...
ولی خب...
بگذریم:)
من اینارو نمیگم که ترحم بخرم. که توجه بخرم. من مینویسم که آروم بشم. میشم؟
اینا چرکنویسای منه...
من فقط مینویسم. لال بودم. چیزی نگفتم. اما مینویسم...
من فقط نوشتن بلدمو عاشقی و این مدلی توو خودم ریختن:)
راستی...
من خودم ناراحتی ایجاد نمیکنم و بعد واسشون گریه نمیکنم.
من فقط زیادی سادهتر از هر گرگیام که کنارمه.
من فقط زیادی حساسم.
زیادی میترسم.
زیادی تنهام.
میدونی؟
من فقط زیادی عاشقم....
#صب_نوشت
#کارگاه_چرک_نویس_های_صبا