علی خسروشاهی
مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقامدار بازنشسته
تنهایی، همچون سایهای بیپایان در اتاق دلم قرار دارد. گاهی وقتها این سایهی تاریک مرا در بر میگیرد و من را به یک جهان دیگر میبرد، جهانی که در آن هیچ کس جز خودم حضور ندارد.
در این تنهایی، صدای ساعت را میشنوم، ثانیهها را به شمار میآورم و فکرهایی آغاز میشود که تنها با خودم به اشتراک میگذارم. دنیا به نظر میرسد که در حال حرکت است، اما من در این جایگاه ثابت و تنها هستم.
در این تنهایی، خاطراتی از گذشته مرا میسوزاند. لحظههایی که با دیگران به اشتراک میگذاشتم، حالا تنها در خاطرهها زنده میمانند. هر روز به یکی از آنها نگاه میکنم و احساس میکنم که فاصلهی زمانی بین آن لحظهها و حالتان گرچه کوتاه است، اما درونم تمام وجودم را پر میکند.
تنهایی گاهی دوستی وفادار است، کسی که همیشه در کنارم است، حتی در لحظاتی که دیگران پشت سر گذاشتهاند. اما گاهی احساس میکنم که این تنهایی یک زندان است، یک حبس ناگهانی که من را از دنیای بیرون به خود میبندد.
تنهایی، مکالمات بیپایان با خودم را به ارمغان میآورد. این مکالمات احساسات و اندیشههایی هستند که نه از کسی پنهان میشوند و نه به کسی نشان داده میشوند. در این تنهایی، من هم با دوستان خوبم صحبت میکنم و هم با دشمنانم، هم با شکستها و هم با رویاهایم.
گاهی تنهایی را دلیلی برای افتخار وجود میدانم، چرا که در آن لحظات منفرد، احساسات و افکارم را با کسی به اشتراک نمیگذارم و آنها تازه و خالص درونم باقی میمانند. اما گاهی هم تنهایی را باری سنگین و سرد میبینم، مانند یک برفی که همه را از هم جدا میکند و هیچ گرما و تعلقی در آن نیست.
تنهایی درونم جاری است، همچون رودخانهای سرد که به تدریج دلم را آبزده میکند. من در این تنهایی غوطهور شدهام و با همه چیزی که درونم است، به آهستگی روبرو میشوم. اما یک جاهایی در این تنهایی، امید به یافتن یک شکاف نور را دارم، یک نقطهی روشنی که شاید من را از این تاریکی نجات دهد.
#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#دست_نوشته_های_اشک
#انجمن_تک_رمان
در این تنهایی، صدای ساعت را میشنوم، ثانیهها را به شمار میآورم و فکرهایی آغاز میشود که تنها با خودم به اشتراک میگذارم. دنیا به نظر میرسد که در حال حرکت است، اما من در این جایگاه ثابت و تنها هستم.
در این تنهایی، خاطراتی از گذشته مرا میسوزاند. لحظههایی که با دیگران به اشتراک میگذاشتم، حالا تنها در خاطرهها زنده میمانند. هر روز به یکی از آنها نگاه میکنم و احساس میکنم که فاصلهی زمانی بین آن لحظهها و حالتان گرچه کوتاه است، اما درونم تمام وجودم را پر میکند.
تنهایی گاهی دوستی وفادار است، کسی که همیشه در کنارم است، حتی در لحظاتی که دیگران پشت سر گذاشتهاند. اما گاهی احساس میکنم که این تنهایی یک زندان است، یک حبس ناگهانی که من را از دنیای بیرون به خود میبندد.
تنهایی، مکالمات بیپایان با خودم را به ارمغان میآورد. این مکالمات احساسات و اندیشههایی هستند که نه از کسی پنهان میشوند و نه به کسی نشان داده میشوند. در این تنهایی، من هم با دوستان خوبم صحبت میکنم و هم با دشمنانم، هم با شکستها و هم با رویاهایم.
گاهی تنهایی را دلیلی برای افتخار وجود میدانم، چرا که در آن لحظات منفرد، احساسات و افکارم را با کسی به اشتراک نمیگذارم و آنها تازه و خالص درونم باقی میمانند. اما گاهی هم تنهایی را باری سنگین و سرد میبینم، مانند یک برفی که همه را از هم جدا میکند و هیچ گرما و تعلقی در آن نیست.
تنهایی درونم جاری است، همچون رودخانهای سرد که به تدریج دلم را آبزده میکند. من در این تنهایی غوطهور شدهام و با همه چیزی که درونم است، به آهستگی روبرو میشوم. اما یک جاهایی در این تنهایی، امید به یافتن یک شکاف نور را دارم، یک نقطهی روشنی که شاید من را از این تاریکی نجات دهد.
#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#دست_نوشته_های_اشک
#انجمن_تک_رمان