دلم در تاریکی غم فرو رفته است،
تراژدی در جانم بیمرز شده است.
در این داستان ناتمام، من یک بازیگرم،
بازیگری که تنها در غم و اندوه به خوبی نقش میپذیرم
پردههای تلخی روی صح*نه زندگیم کشیده شده است،
شکستها و دردها را با خودم به سکوت میکشانم،
و نغمههای غمگین را در خموشی جانم میخوانم
روزها تکراری و خسته کننده میگذرند،
و شبها، برقهای خاموش را در پنجره دلم تماشا میکنم.
اشکها در سکوت درونم جاری میشوند،
و خستگی ناپذیری به خواب دروغین میروم.
من در این تراژدی، نه نوازندهای هستم و نه تماشاچی،
بلکه خود تراژدی در اندوه خاموشم جاری است.
در هر لحظه از زندگیم، بارانی از غم میبارد،
و در بستر تلخی، همواره تنها میخوابم
#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#دست_نوشته_های_اشک
#انجمن_تک_رمان
تراژدی در جانم بیمرز شده است.
در این داستان ناتمام، من یک بازیگرم،
بازیگری که تنها در غم و اندوه به خوبی نقش میپذیرم
پردههای تلخی روی صح*نه زندگیم کشیده شده است،
شکستها و دردها را با خودم به سکوت میکشانم،
و نغمههای غمگین را در خموشی جانم میخوانم
روزها تکراری و خسته کننده میگذرند،
و شبها، برقهای خاموش را در پنجره دلم تماشا میکنم.
اشکها در سکوت درونم جاری میشوند،
و خستگی ناپذیری به خواب دروغین میروم.
من در این تراژدی، نه نوازندهای هستم و نه تماشاچی،
بلکه خود تراژدی در اندوه خاموشم جاری است.
در هر لحظه از زندگیم، بارانی از غم میبارد،
و در بستر تلخی، همواره تنها میخوابم
#علی_برادر_خدام_خسروشاهی
#دست_نوشته_های_اشک
#انجمن_تک_رمان