با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
تک رمانیهای عزیز! مفتخرم در همین لحظه اعلام کنم که مشکل انجمن حل شده و پرانرژیتر از همیشه، در خدمتتون هستیم 🕶️✨ منتظر سورپرایزهای بهاری تکرمان، باشید ❤️
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
عنوان: قباد
ژانر: عاشقانه، تریلر
نویسنده: حوراء
خلاصه:
انگار همونجا، توی همون سالن خونی، میون اونهمه جنازه و با همون جملهی «یک ثانیه تا پایان بازی.» مردیم و یهبار دیگه، اینبار توی وجود همدیگه به دنیا اومدیم. توی قلب همدیگه حلول پیدا کردیم و اگه یکی از ما نباشه، اونیکی هم از بین میره. #قباد #فصل_دوم_غایت #حوراء_تقی_پور #انجمن_تک_رمان
کد:
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان: قباد
ژانر: عاشقانه، تریلر
نویسنده: حوراء
خلاصه:
انگار همونجا، توی همون سالن خونی، میون اونهمه جنازه و با همون جملهی «یک ثانیه تا پایان بازی.» مردیم و یهبار دیگه، اینبار توی وجود همدیگه به دنیا اومدیم. توی قلب همدیگه حلول پیدا کردیم و اگه یکی از ما نباشه، اونیکی هم از بین میره.
#قباد
#فصل_دوم_غایت
#حوراء_تقی_پور
#انجمن_تک_رمان
دستش را بر س*ی*نهی مردانهام کشید. چانهاش را به شانهام تکیه داد و با همان لحن شیدای همیشگیاش پرسید:
- میدونی تناسخ یعنی چی؟
بیآنکه منتظر پاسخی از جانب من باشد، توضیح داد:
- تناسخ یعنی حلول، یعنی میمیری و دوباره، تو یه جلد دیگه زنده میشی.
با انگشتان کشیده و ظریفش بر پو*ست د*اغ تنم خطوط فرضی میکشید. نگاهش را از نقطهی نامعلومی که به آن خیره بود گرفت و به چشمان سؤالی من داد. با آن ل*بهای دلبرش ل*ب زد:
- حس میکنم جفتمون حلول پیدا کردیم حامی. انگار همونجا، توی همون سالن خونی، میون اونهمه جنازه و با همون جملهی «یک ثانیه تا پایان بازی.» مردیم و یهبار دیگه، اینبار توی وجود همدیگه به دنیا اومدیم! توی قلب همدیگه حلول پیدا کردیم و اگه یکی از ما نباشه، اونیکی هم از بین میره.
بیحرف به او خیره ماندم. بیحرف و عمیق. این دختر، چه در من دیده که در این حد شیفته و شیدا شده؟ در منی که درست نقطه مخالف او بودم. منی که تمام خط قرمزها و حد و حدودهایش را پشت سر گذاشته و وارد محدوده امنش شدهام!
خیرگی نگاههایمان طولانی شد. هرچه عمیقتر به چشمانش نگاه میکردم، عشق نهفته در سلولبهسلول تنش را، عمیقتر و صریحتر حس میکردم و از این بابت، عجیب حس عذاب وجدان گریبانم را گرفته.
نفس عمیقی کشیدم. نگاه از او گرفتم و دستم را از زیر سرش بیرون کشیدم. از روی تخت پایین آمدم و به سمت پیراهن مردانهام، که درست کنار میز عسلی افتاده بود قدم برداشتم.
- قباد!
از ورای شانه، به اویی که حال نیمه خیز شده بود نگاه کردم. میتوانستم ردی کمرنگ از دلخوری را در چشمانش ببینم؛ اما عشق بر آن نیمچه دلخوری، چیره گشته بود. کاری از دستم بر نمیآید. گذشتهام، قلبم را سیاهتر از آن کرده که بخواهم به زنی، به خوبی او عشق بورزم و این، تأسف برانگیز و ناراحت کننده است. #قباد #فصل_دوم_غایت #حوراء_تقی_پور #انجمن_تک_رمان
کد:
دستش را بر س*ی*نهی مردانه و بر*ه*نهام کشید. چانهاش را به شانهام تکیه داد و با همان لحن شیدای همیشگیاش پرسید:
- میدونی تناسخ یعنی چی؟
بیآنکه منتظر پاسخی از جانب من باشد، توضیح داد:
- تناسخ یعنی حلول، یعنی میمیری و دوباره، تو یه جلد دیگه زنده میشی.
با انگشتان کشیده و ظریفش بر پو*ست د*اغ تنم خطوط فرضی میکشید. نگاهش را از نقطهی نامعلومی که به آن خیره بود گرفت و به چشمان سؤالی من داد. با آن ل*بهای دلبرش ل*ب زد:
- حس میکنم جفتمون حلول پیدا کردیم حامی. انگار همونجا، توی همون سالن خونی، میون اونهمه جنازه و با همون جملهی «یک ثانیه تا پایان بازی.» مردیم و یهبار دیگه، اینبار توی وجود همدیگه به دنیا اومدیم! توی قلب همدیگه حلول پیدا کردیم و اگه یکی از ما نباشه، اونیکی هم از بین میره.
بیحرف به او خیره ماندم. بیحرف و عمیق. این دختر، چه در من دیده که در این حد شیفته و شیدا شده؟ در منی که درست نقطه مخالف او بودم. منی که تمام خط قرمزها و حد و حدودهایش را پشت سر گذاشته و وارد محدوده امنش شدهام!
خیرگی نگاههایمان طولانی شد. هرچه عمیقتر به چشمانش نگاه میکردم، عشق نهفته در سلولبهسلول تنش را، عمیقتر و صریحتر حس میکردم و از این بابت، عجیب حس عذاب وجدان گریبانم را گرفته.
نفس عمیقی کشیدم. نگاه از او گرفتم و دستم را از زیر سرش بیرون کشیدم. از روی تخت پایین آمدم و به سمت پیراهن مردانهام، که درست کنار میز عسلی افتاده بود قدم برداشتم.
- قباد!
از ورای شانه، به اویی که حال نیمه خیز شده بود نگاه کردم. میتوانستم ردی کمرنگ از دلخوری را در چشمانش ببینم؛ اما عشق بر آن نیمچه دلخوری چیره گشته بود. کاری از دستم بر نمیآید. گذشتهام، قلبم را سیاهتر از آن کرده که بخواهم به زنی، به خوبی او عشق بورزم و این، تأسف برانگیز و ناراحت کننده است.
#قباد
#فصل_دوم_غایت
#حوراء_تقی_پور
#انجمن_تک_رمان