Lunika✧
مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,946
- لایکها
- 14,339
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- کیف پول من
- 304,895
- Points
- 70,000,256
- سطح
-
- حرفهای
#❦ققنوس_آتش❦
#پارت_89
دروغ چرا؟ استرس خاصی دارد! از نگاه وزیرهای ارباب حالی به حالی میشود.
مشخص است هیچ کس دل خوشی از او ندارد و در دلشان آرزوی مرگش را دارند اما رز اهمیتی به وزرا نمیدهد، این ارباب دارکنس است که مهم بود.
برای اولین بار در دستهی تیمی قرار داشت که تمام عمرش فکر میکرد دشمن خونی او هستند! آری رز همکاری را قبول کرد به شرط در امان ماندن لئون و آندریاس.
میداند که قرار نیست آسان بگذرد مخصوصاً که الان به عنوان ققنوس آتش در دسته قرار داشت! مشخص است که احترام خاصی برای ققنوس بودنش قائلاند و این را از اولین مقامش در اولین جلسهاش میتوان تشخیص داد.
دست چپ ارباب! انتظار این را نداشت! دست چپ بودن هم زیاد است ها! آن هم برای اولین دیدار و بدون کاری انجام دادن! ارباب با صدای خشدار و زمخت خود ل*ب میگشاید:
- اول قراره دوره ببینی! آموزش بینی اونطوری که معلومه اون عموی کث*افتت هیچی یادت نداده دختر!
رز اخمی به صورت خود میکشد.
- عمو؟ از کدوم عمو حرف میزنید؟ من اگه عمو داشتم که الان اینجا نبودم!
ارباب سری تکان میدهد و زیر ل*ب خوبهای میگوید. رز دیگر بودن را ضروری نمیداند برای همین از جا برمیخیزد که با حرف مشاور ایست میکند.
- اگه خطایی ازت سر بزنه مطمئن باش زنده نمیمونی دختر جون!
رز با کنایه و لبخند طعنه آمیزی میگوید:
- بهنظرت من اینقدر ضعیفم که از مرگ بترسم؟
و به سمت درب قدم برمیدارد، در چهارچوب درب میایستد. بهتر است گربه را دم حجله بکشد تا دیگر جای حرفی باقی نماند، برای همین بدون برگشتن با صدای بلند، رسانا و لحن هشداری میگوید:
- یادتون نره که اگه من الان اینجام فقط بهخاطر اینه که شما خواهان ققنوس آتش بودین، نه ققنوس آتش خواهان شما!
و از اتاق خارج شده و درب را محکم پشت سرش میبندد.
#ققنوس_آتش
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان
#پارت_89
دروغ چرا؟ استرس خاصی دارد! از نگاه وزیرهای ارباب حالی به حالی میشود.
مشخص است هیچ کس دل خوشی از او ندارد و در دلشان آرزوی مرگش را دارند اما رز اهمیتی به وزرا نمیدهد، این ارباب دارکنس است که مهم بود.
برای اولین بار در دستهی تیمی قرار داشت که تمام عمرش فکر میکرد دشمن خونی او هستند! آری رز همکاری را قبول کرد به شرط در امان ماندن لئون و آندریاس.
میداند که قرار نیست آسان بگذرد مخصوصاً که الان به عنوان ققنوس آتش در دسته قرار داشت! مشخص است که احترام خاصی برای ققنوس بودنش قائلاند و این را از اولین مقامش در اولین جلسهاش میتوان تشخیص داد.
دست چپ ارباب! انتظار این را نداشت! دست چپ بودن هم زیاد است ها! آن هم برای اولین دیدار و بدون کاری انجام دادن! ارباب با صدای خشدار و زمخت خود ل*ب میگشاید:
- اول قراره دوره ببینی! آموزش بینی اونطوری که معلومه اون عموی کث*افتت هیچی یادت نداده دختر!
رز اخمی به صورت خود میکشد.
- عمو؟ از کدوم عمو حرف میزنید؟ من اگه عمو داشتم که الان اینجا نبودم!
ارباب سری تکان میدهد و زیر ل*ب خوبهای میگوید. رز دیگر بودن را ضروری نمیداند برای همین از جا برمیخیزد که با حرف مشاور ایست میکند.
- اگه خطایی ازت سر بزنه مطمئن باش زنده نمیمونی دختر جون!
رز با کنایه و لبخند طعنه آمیزی میگوید:
- بهنظرت من اینقدر ضعیفم که از مرگ بترسم؟
و به سمت درب قدم برمیدارد، در چهارچوب درب میایستد. بهتر است گربه را دم حجله بکشد تا دیگر جای حرفی باقی نماند، برای همین بدون برگشتن با صدای بلند، رسانا و لحن هشداری میگوید:
- یادتون نره که اگه من الان اینجام فقط بهخاطر اینه که شما خواهان ققنوس آتش بودین، نه ققنوس آتش خواهان شما!
و از اتاق خارج شده و درب را محکم پشت سرش میبندد.
کد:
دروغ چرا؟ استرس خاصی دارد! از نگاه وزیرهای ارباب حالی به حالی میشود.
مشخص است هیچ کس دل خوشی از او ندارد و در دلشان آرزوی مرگش را دارند اما رز اهمیتی به وزرا نمیدهد، این ارباب دارکنس است که مهم بود.
برای اولین بار در دستهی تیمی قرار داشت که تمام عمرش فکر میکرد دشمن خونی او هستند! آری رز همکاری را قبول کرد به شرط در امان ماندن لئون و آندریاس.
میداند که قرار نیست آسان بگذرد مخصوصاً که الان به عنوان ققنوس آتش در دسته قرار داشت! مشخص است که احترام خاصی برای ققنوس بودنش قائلاند و این را از اولین مقامش در اولین جلسهاش میتوان تشخیص داد.
دست چپ ارباب! انتظار این را نداشت! دست چپ بودن هم زیاد است ها! آن هم برای اولین دیدار و بدون کاری انجام دادن! ارباب با صدای خشدار و زمخت خود ل*ب میگشاید:
- اول قراره دوره ببینی! آموزش بینی اونطوری که معلومه اون عموی کث*افتت هیچی یادت نداده دختر!
رز اخمی به صورت خود میکشد.
- عمو؟ از کدوم عمو حرف میزنید؟ من اگه عمو داشتم که الان اینجا نبودم!
ارباب سری تکان میدهد و زیر ل*ب خوبهای میگوید. رز دیگر بودن را ضروری نمیداند برای همین از جا برمیخیزد که با حرف مشاور ایست میکند.
- اگه خطایی ازت سر بزنه مطمئن باش زنده نمیمونی دختر جون!
رز با کنایه و لبخند طعنه آمیزی میگوید:
- بهنظرت من اینقدر ضعیفم که از مرگ بترسم؟
و به سمت درب قدم برمیدارد، در چهارچوب درب میایستد. بهتر است گربه را دم حجله بکشد تا دیگر جای حرفی باقی نماند، برای همین بدون برگشتن با صدای بلند، رسانا و لحن هشداری میگوید:
- یادتون نره که اگه من الان اینجام فقط بهخاطر اینه که شما خواهان ققنوس آتش بودین، نه ققنوس آتش خواهان شما!
و از اتاق خارج شده و درب را محکم پشت سرش میبندد.
#Mona❦
#انجمن_تک_رمان