.Melina.
مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
ارسلان با لبخند رو به شوهر خالم کرد و گفت:
- اسم ایشون هم علی هستش و شوهر خاله فریماه هست.
علی با مکث رو به من کرد و گفت:
- خوشبختم.
سرم رو تکون دادم و اومدم حرفی بزنم اما قبلش ریحانه گفت:
- براتون اتاق خالی کردم و هرکدوم میتونید تو اتاق هاتون استراحت کنید تا ناهار اماده بشه.
همه سرشون رو تکون دادن و با کمک خدمتکارها به سمت اتاقاشون رفتن ریحانه هم این بین به سمت اتاقش رفت و از دیدم خارج شد.
ارسلان با لبخند گفت:
- عجب چشمهایی داری.
گونههام سرخ شدن و سرم رو پایین انداختم.
- نظر لطفته.
دوباره ارسالان با پرویی گفت:
- کوچولوی خجالتی.
این بار اخم کردم و گفتم:
- بهتره از تو خودتون پذیرایی کنید.
بعد هم ظرف شیرینی رو، رو به روش هول دادم.
- ممنونم.
خودم خم بلند شدم و با اجازه گفتم:
- من میرم داخل اتاقم.
سرش رو تکون داد که از پلهها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم.
***
میز زیبا چیده شده بود و همهی مهمونها سر میز نشسته بودن غذا زرشک پلو و قرمه سبزی بود البته فسنجون غذای مورد علاقه من هم توشون به چشم میخورد. با خوشحالی سر میز نشستم و بشقابم رو پر از برنج کردم. به میز خیره شدم و با دیدن ظرف فسنجون کنار ارسلان به اجبار گفتم:
- ارسلان میشه اون رو بهم بدی؟
ارسلان با متانت ظرف فسنجون رو بهم داد و گفت:
- حتما.
لبخند کمرنگی زدم و مقداری از فسنجون
رو روی برنج ریختم و بعد با اشتها شروع به خوردن کردم. سر میز سکوت بود و همه با چهرههای سرد و بیروح درحال غذا خوردن بودن.
خیر سرشون باهم فامیل هستن نه یه صحبتی، انگار مثلا دست همسایه رو گرفتیم سر سفرمون نشوندیم. ریحانه سکوت رو بهم میزنه و با عشوه میگه.
- امیدوارم غذاها خوب شده باشه قرمه سبزی رو خودم درست کردم.
عمه ریما موهای فانتزی قرمزش رو تکون داد و گفت:
- اوه اره خیلی خوب شده، پس من میگم قرمه سبزیه چرا شوره نگو تو درستش کردی.
همه به شوخی بینمک ریما میخندن و بعد
ریحانه با اخم میگه.
- خیلی بامزهای ریما.
#یوتوپیا
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان
- اسم ایشون هم علی هستش و شوهر خاله فریماه هست.
علی با مکث رو به من کرد و گفت:
- خوشبختم.
سرم رو تکون دادم و اومدم حرفی بزنم اما قبلش ریحانه گفت:
- براتون اتاق خالی کردم و هرکدوم میتونید تو اتاق هاتون استراحت کنید تا ناهار اماده بشه.
همه سرشون رو تکون دادن و با کمک خدمتکارها به سمت اتاقاشون رفتن ریحانه هم این بین به سمت اتاقش رفت و از دیدم خارج شد.
ارسلان با لبخند گفت:
- عجب چشمهایی داری.
گونههام سرخ شدن و سرم رو پایین انداختم.
- نظر لطفته.
دوباره ارسالان با پرویی گفت:
- کوچولوی خجالتی.
این بار اخم کردم و گفتم:
- بهتره از تو خودتون پذیرایی کنید.
بعد هم ظرف شیرینی رو، رو به روش هول دادم.
- ممنونم.
خودم خم بلند شدم و با اجازه گفتم:
- من میرم داخل اتاقم.
سرش رو تکون داد که از پلهها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم.
***
میز زیبا چیده شده بود و همهی مهمونها سر میز نشسته بودن غذا زرشک پلو و قرمه سبزی بود البته فسنجون غذای مورد علاقه من هم توشون به چشم میخورد. با خوشحالی سر میز نشستم و بشقابم رو پر از برنج کردم. به میز خیره شدم و با دیدن ظرف فسنجون کنار ارسلان به اجبار گفتم:
- ارسلان میشه اون رو بهم بدی؟
ارسلان با متانت ظرف فسنجون رو بهم داد و گفت:
- حتما.
لبخند کمرنگی زدم و مقداری از فسنجون
رو روی برنج ریختم و بعد با اشتها شروع به خوردن کردم. سر میز سکوت بود و همه با چهرههای سرد و بیروح درحال غذا خوردن بودن.
خیر سرشون باهم فامیل هستن نه یه صحبتی، انگار مثلا دست همسایه رو گرفتیم سر سفرمون نشوندیم. ریحانه سکوت رو بهم میزنه و با عشوه میگه.
- امیدوارم غذاها خوب شده باشه قرمه سبزی رو خودم درست کردم.
عمه ریما موهای فانتزی قرمزش رو تکون داد و گفت:
- اوه اره خیلی خوب شده، پس من میگم قرمه سبزیه چرا شوره نگو تو درستش کردی.
همه به شوخی بینمک ریما میخندن و بعد
ریحانه با اخم میگه.
- خیلی بامزهای ریما.
کد:
ارسلان با لبخند رو به شوهر خالم کرد و گفت:
- اسم ایشون هم علی هستش و شوهر خاله فریماه هست.
علی با مکث رو به من کرد و گفت:
- خوشبختم.
سرم رو تکون دادم و اومدم حرفی بزنم اما قبلش ریحانه گفت:
- براتون اتاق خالی کردم و هرکدوم میتونید تو اتاق هاتون استراحت کنید تا ناهار اماده بشه.
همه سرشون رو تکون دادن و با کمک خدمتکارها به سمت اتاقاشون رفتن ریحانه هم این بین به سمت اتاقش رفت و از دیدم خارج شد.
ارسلان با لبخند گفت:
- عجب چشمهایی داری.
گونههام سرخ شدن و سرم رو پایین انداختم.
- نظر لطفته.
دوباره ارسالان با پرویی گفت:
- کوچولوی خجالتی.
این بار اخم کردم و گفتم:
- بهتره از تو خودتون پذیرایی کنید.
بعد هم ظرف شیرینی رو، رو به روش هول دادم.
- ممنونم.
خودم خم بلند شدم و با اجازه گفتم:
- من میرم داخل اتاقم.
سرش رو تکون داد که از پلهها بالا رفتم و وارد اتاقم شدم.
***
میز زیبا چیده شده بود و همهی مهمونها سر میز نشسته بودن غذا زرشک پلو و قرمه سبزی بود البته فسنجون غذای مورد علاقه من هم توشون به چشم میخورد. با خوشحالی سر میز نشستم و بشقابم رو پر از برنج کردم. به میز خیره شدم و با دیدن ظرف فسنجون کنار ارسلان به اجبار گفتم:
- ارسلان میشه اون رو بهم بدی؟
ارسلان با متانت ظرف فسنجون رو بهم داد و گفت:
- حتما.
لبخند کمرنگی زدم و مقداری از فسنجون
رو روی برنج ریختم و بعد با اشتها شروع به خوردن کردم. سر میز سکوت بود و همه با چهرههای سرد و بیروح درحال غذا خوردن بودن.
خیر سرشون باهم فامیل هستن نه یه صحبتی، انگار مثلا دست همسایه رو گرفتیم سر سفرمون نشوندیم. ریحانه سکوت رو بهم میزنه و با عشوه میگه.
- امیدوارم غذاها خوب شده باشه قرمه سبزی رو خودم درست کردم.
عمه ریما موهای فانتزی قرمزش رو تکون داد و گفت:
- اوه اره خیلی خوب شده، پس من میگم قرمه سبزیه چرا شوره نگو تو درستش کردی.
همه به شوخی بینمک ریما میخندن و بعد
ریحانه با اخم میگه.
- خیلی بامزهای ریما.
#ملینا_مدیا
#انجمن_تک_رمان