.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
#پارت46
نمیتوانم نفس بکشم! قلبم زیادی وحشیانه میکوبد.
کل تَنم نبض شده و استرس، استخوان هایم را میفشارد.
کل سَرم پر میشود از حیله ی معاد برای تنهایی با رهایی که دست من امانت بود! امانت... امانت... حالا چگونه در اینه به چشم هایم نگاه کنم؟ اگر اتفاقی افتاده باشد، در چشم های او که به من پناه اورده بود؛ چطور خیره بهشوم؟
بزاق نداشته ام را به سختی فرو میدهم و پاهایی که نمیدانم چگونه و با چه سرعتی خود را به راه روی بالا رسانده به طرف اتاق رها حرکت میدهم.
صدای خیلی خیلی ضعیف جیغ هایش را که میشنوم برای بک لحظه دیدم تار میشود.
خشم کل وجودم را میگیرد و با تمام قبا به در اتاقم یورش میبرم و کتفم را با کل جانم به در میکوبم.
کاش میشد فریاد بکشم تا این همه فشار از تَنم خالی شود! دارم میمیرم؛ تنم که هیچ، کل جانم از شدت خشم رعشه میرود.
اعتصام نباید با خبر شود؛ وگرنه چهارستون عمارت زیر شدتت خشمم میلرزید.
صدای جیغ قطع میشود و حدس اینکه معاد بی شرف دَهانش را گرفته سخت نیست.
مشت محکمی به در میکوبم دستگیره را پیاپی می چرخانم.
دقایقی طول میکشد تا صدای چرخش کلید میاید و خنده های کریه معاد!
- صبر کن داداش کوچولو.
متنفرم از اوی بیشرف، بارها و بارها به او تذکر داده بودم این بی ن*ا*موس بازی هایش را کنار بهگذارد؛ اما هرچه باشد او معاد حیوان است.
دندان هایم در خرد کردن يکديگر، از هم سبقت میگیرند و استخوان های دستم، زیر فشار مشتم در حال خُرد شدن است.
همین که در اتاق باز میشود یقه اش را میچسبم و به داخل اتاق میکشم.
با پا محکم در را میبندم و هیکل تنومند معاد خندان
را به طرف دیوار میکشم.
خون جلو چشم هایم را گرفته و لبخند های او...اخ که کل جانم را میسوزاند!
از بین فشار فکم به سختی و با تمام تلاشی که برای کنترل مشتم میکنم به چشم های خندان مشکی اش خیره میشوم و از بین دندان هایم میغرم:
- چقدر پست فطرت شدی معاد ها! کجای حرفامو نفهمیدی؟ بهت گفتم از رها فاصله بگیر.
ته گلو میخندد و من، با چشم های از خشم گرد شده در گوشه به گوشه اتاق به دنبال رها میگردم اما... نیست! با گوش های کر خودم صدای جیغ هایش را شنیدم.
- دنبال چی میگردی داداش کوچولو؟ اومدم تو اتاقت پرونده قتلی که انداختی گر*دن معتمدی رو ببینم.
از گشتن دنبال رها دست میکشم و با خشمی که از وجودم شعله میکشد، محکم و برای بار دوم او را به دیوار میکوبم که چهره اش از شدت درد، برای چند ثانیه مچاله میشود.
نگاهم از صورت خندان و بی خیالش، به سمت یقه اش میچرخد و رد سرخی که از خراش ناخان روی سینِه اش مشخص است!
کل جانم به اتش کشیده میشود و اختیار مغزم را از دست میدهم.
- خفه شو... خفه شو معاد، رها کجاست؟
سرمست و بی مهابا میخندد.
این حد از بیخیالی خفته پشت سیاهی نگاهش، تنفر و خشمی که نسبت به وجود منفورش داشتم را بیشتر میکرد.
یقه اش را ول میکنم و گر*دن کلفتش را میفشارم.
دندان میسابم و با لبخند کجی ابرو بالا میاندازم :
- چی میشه یه بار برای همیشه از شرت خلاص شم؟
تا معاد میخواد د*ه*ان باز کند صدای جیغ خفیفی از طرف کمد دیواری میاید و برای یک لحظه حس میکنم که روح از تَنم پر میکشد.
نمیخواستم ان روی مرا ببیند! حداقل در این سن نه.
مشکلی با اینکه این شخصیت را دارم ندارم اما... رها نباید این روی مرا میدید. نمیخواستم جلوی چشم هایش خ*را*ب به شوم ودیدش نسبت به من تغییر کند.
معاد از شوکی که کل جانم را در بر گرفته استفاده میکند و از زیر دست شل من بیرون میرود.
به پشت سرم میاید و اهسته در گوشِ منِ خشک شده، زمزمه میکند:
- طعم تَنش خیلی ناب تر از اون چیزیه که بخوام فراموشش کنم، نمیفهمم از گذشته ی شیرینمون چی بهت گفته، اما سعی بیهوده نکن، کاری که من بخوام، میشه.
رعشه ای به سردی لحنش از تَنم میگذرد و عرق نشسته روی پیشانی ام هویدای این است که نفس حبس شده توی سینِه ام راه برگشتن را فراموش کرده.
مشغول بستن دکمه های تا به تای پیراهن سفیدش میشود و در مقابل نگاه بهت زده ی من، با نیشخندی به جای خراش روی سینِه اش خیره میشود و دکمه های لباسش را تا بالا میبندد.
پاهایم توان اینکه به سمت کمد دیواری برود را ندارد.
میتوانم حدس بزنم الان چه حالی دارد.
قبلا خیلی خوب این حال را دیده ام! صدای جیغ های دختری که ده سال پیش با همان حال پشت در این کمد دیواری افتاده بود را به خوبی به یاد دارم.
معاد کثافتی که پشت این در هزاران گند به ابروی من را زده را به خوبی به یاد دارم.
او را خواهم کشت! به همین زودی ها...
صدای پر التماس و خفیف رها میاید که نام مرا صدا میزند.
خدا میداند چگونه حنجره اش را پاره کرده که از ان اتاق عایق صوتی، صدایش به گوش میرسد!
دیوانه میشوم! صدایش جنونی انی برایم به ارمغان میآورد.
به سمت معاد یورش میبرم و قبل از اینکه با خبر بهشود، مشت محکمی زیر چشمش میکوبم و او را به طرف وسط اتاق هل میدهم.
نمیتوانم نفس بکشم! قلبم زیادی وحشیانه میکوبد.
کل تَنم نبض شده و استرس، استخوان هایم را میفشارد.
کل سَرم پر میشود از حیله ی معاد برای تنهایی با رهایی که دست من امانت بود! امانت... امانت... حالا چگونه در اینه به چشم هایم نگاه کنم؟ اگر اتفاقی افتاده باشد، در چشم های او که به من پناه اورده بود؛ چطور خیره بهشوم؟
بزاق نداشته ام را به سختی فرو میدهم و پاهایی که نمیدانم چگونه و با چه سرعتی خود را به راه روی بالا رسانده به طرف اتاق رها حرکت میدهم.
صدای خیلی خیلی ضعیف جیغ هایش را که میشنوم برای بک لحظه دیدم تار میشود.
خشم کل وجودم را میگیرد و با تمام قبا به در اتاقم یورش میبرم و کتفم را با کل جانم به در میکوبم.
کاش میشد فریاد بکشم تا این همه فشار از تَنم خالی شود! دارم میمیرم؛ تنم که هیچ، کل جانم از شدت خشم رعشه میرود.
اعتصام نباید با خبر شود؛ وگرنه چهارستون عمارت زیر شدتت خشمم میلرزید.
صدای جیغ قطع میشود و حدس اینکه معاد بی شرف دَهانش را گرفته سخت نیست.
مشت محکمی به در میکوبم دستگیره را پیاپی می چرخانم.
دقایقی طول میکشد تا صدای چرخش کلید میاید و خنده های کریه معاد!
- صبر کن داداش کوچولو.
متنفرم از اوی بیشرف، بارها و بارها به او تذکر داده بودم این بی ن*ا*موس بازی هایش را کنار بهگذارد؛ اما هرچه باشد او معاد حیوان است.
دندان هایم در خرد کردن يکديگر، از هم سبقت میگیرند و استخوان های دستم، زیر فشار مشتم در حال خُرد شدن است.
همین که در اتاق باز میشود یقه اش را میچسبم و به داخل اتاق میکشم.
با پا محکم در را میبندم و هیکل تنومند معاد خندان
را به طرف دیوار میکشم.
خون جلو چشم هایم را گرفته و لبخند های او...اخ که کل جانم را میسوزاند!
از بین فشار فکم به سختی و با تمام تلاشی که برای کنترل مشتم میکنم به چشم های خندان مشکی اش خیره میشوم و از بین دندان هایم میغرم:
- چقدر پست فطرت شدی معاد ها! کجای حرفامو نفهمیدی؟ بهت گفتم از رها فاصله بگیر.
ته گلو میخندد و من، با چشم های از خشم گرد شده در گوشه به گوشه اتاق به دنبال رها میگردم اما... نیست! با گوش های کر خودم صدای جیغ هایش را شنیدم.
- دنبال چی میگردی داداش کوچولو؟ اومدم تو اتاقت پرونده قتلی که انداختی گر*دن معتمدی رو ببینم.
از گشتن دنبال رها دست میکشم و با خشمی که از وجودم شعله میکشد، محکم و برای بار دوم او را به دیوار میکوبم که چهره اش از شدت درد، برای چند ثانیه مچاله میشود.
نگاهم از صورت خندان و بی خیالش، به سمت یقه اش میچرخد و رد سرخی که از خراش ناخان روی سینِه اش مشخص است!
کل جانم به اتش کشیده میشود و اختیار مغزم را از دست میدهم.
- خفه شو... خفه شو معاد، رها کجاست؟
سرمست و بی مهابا میخندد.
این حد از بیخیالی خفته پشت سیاهی نگاهش، تنفر و خشمی که نسبت به وجود منفورش داشتم را بیشتر میکرد.
یقه اش را ول میکنم و گر*دن کلفتش را میفشارم.
دندان میسابم و با لبخند کجی ابرو بالا میاندازم :
- چی میشه یه بار برای همیشه از شرت خلاص شم؟
تا معاد میخواد د*ه*ان باز کند صدای جیغ خفیفی از طرف کمد دیواری میاید و برای یک لحظه حس میکنم که روح از تَنم پر میکشد.
نمیخواستم ان روی مرا ببیند! حداقل در این سن نه.
مشکلی با اینکه این شخصیت را دارم ندارم اما... رها نباید این روی مرا میدید. نمیخواستم جلوی چشم هایش خ*را*ب به شوم ودیدش نسبت به من تغییر کند.
معاد از شوکی که کل جانم را در بر گرفته استفاده میکند و از زیر دست شل من بیرون میرود.
به پشت سرم میاید و اهسته در گوشِ منِ خشک شده، زمزمه میکند:
- طعم تَنش خیلی ناب تر از اون چیزیه که بخوام فراموشش کنم، نمیفهمم از گذشته ی شیرینمون چی بهت گفته، اما سعی بیهوده نکن، کاری که من بخوام، میشه.
رعشه ای به سردی لحنش از تَنم میگذرد و عرق نشسته روی پیشانی ام هویدای این است که نفس حبس شده توی سینِه ام راه برگشتن را فراموش کرده.
مشغول بستن دکمه های تا به تای پیراهن سفیدش میشود و در مقابل نگاه بهت زده ی من، با نیشخندی به جای خراش روی سینِه اش خیره میشود و دکمه های لباسش را تا بالا میبندد.
پاهایم توان اینکه به سمت کمد دیواری برود را ندارد.
میتوانم حدس بزنم الان چه حالی دارد.
قبلا خیلی خوب این حال را دیده ام! صدای جیغ های دختری که ده سال پیش با همان حال پشت در این کمد دیواری افتاده بود را به خوبی به یاد دارم.
معاد کثافتی که پشت این در هزاران گند به ابروی من را زده را به خوبی به یاد دارم.
او را خواهم کشت! به همین زودی ها...
صدای پر التماس و خفیف رها میاید که نام مرا صدا میزند.
خدا میداند چگونه حنجره اش را پاره کرده که از ان اتاق عایق صوتی، صدایش به گوش میرسد!
دیوانه میشوم! صدایش جنونی انی برایم به ارمغان میآورد.
به سمت معاد یورش میبرم و قبل از اینکه با خبر بهشود، مشت محکمی زیر چشمش میکوبم و او را به طرف وسط اتاق هل میدهم.