#پارت52
با جدیت سمت یگانه برگشتم و گفتم:
- کسی به تو اجازه داد حرف بزنی؟
بغض کرد و سرش رو پایین انداخت، بازوش رو گرفتم و سمت ماشین بردمش، توی ماشین انداختمش، پشت فرمون نشستم و محکم روی فرمون کوبیدم:
- ببین... اعصاب آدم رو خورد نکنی راحت نمیشی؟
دلخور نگاهم کرد و گفت؛
- خب مگه...
دستم رو بالا...
#پارت52
#مختوم_به_تو
سایه، بغکرده و بغضدار نگاهش میکند. ضربهی دیگری با مشتِ ظریفش به پهلوی امیروالا میکوبد:
- خودت دیوونهای!
والا گوشی را توی جیب شلوار اسلشش فرو میدهد. متعجب میخندد:
- الان برای چی داری میزنی اُسکول؟
قطره اشک سمجی از کنج چشمان عسل طلای دخترک به روی گونهاش میچکد...
#پارت52
همه چیز مثل کابوس میماند. حتی هوهوی بادی که از پنجره داخل میشد و پردهی سفید حریر را به پرواز در میاورد.
ساعت هشت صبح است اما من به جز ان دوساعتی که روی پای گلاب خاتون خوابیده بودم، خواب به چشم هایم نیامده و نگاهم انقدر خیره به در اتاقم بوده که چشم هایم میسوزند.
انگار روی انها اسید...
#پارت52
" یاس"
نمیگذارم حتی برای یک لحظه ابتین از من دور شود.
روی کاناپه نشستهام و همراهش کارتون باب اسفنجی را تماشا میکنم!
پاپ کرن و تخمه میخورد...
- مامان خرچنگ مثل دیاکو بده؟
قلبم مچاله میشود و لبخند تلخی میزنم.
به چشمهای منتظر و سوالیاش نگاه میکنم و اهسته گونهی کبودش را نوازش...
#پارت52
" حامی"
کتاب " حکایت دولت فرزانگی " را در بین باقی کتاب های روانشناسی ام می گذارم و دست در جیب می خواهم کتاب دیگری انتخاب کنم که در سالن کتابخانه وحشیانه باز می شود.
پوف کلافه ای می کشم.
این دختر یاغی کم کم دارد مرا از زندگی نا امید می کند...
- حامی!
متعجب از لحن شوکه و پر از تشویشش به...
#ناشناس
پاهام رو روی زمین می کشیدم و با حرص در انتظار اومدن قربانی اولم بودم.بلاخره باید این بازی قدیمی رو به اتمام می رسوندم باید کار ناتمامم رو تمام می کردم! خسته از انتظار روبه پسرک سربه زیر و پر استرس روبه روم کردم:
-رضا قرار رو واسه کی گذاشتی؟! چرا نمیاد پس؟
پسرک با حالت نزاری خیره در...