#پارت51
مغزم سوت میکشه، گوشی رو قطع میکنم، باعجله از پلهها بالا میرم، در اتاق رو باز میکنم، میبینم که یگانه دستش رو به دیوار گرفته و سعی داره بلند بشه، دستش رو میگیرم و زمین میزنمش؛
- چرا کشتیش؟
یگانه تو چشمام زل میزنه:
- بچهای که قراره تو پدرش باشی رو نمیخوام، بچهای که قراره پدرش...
#پارت51
اونقدر ترسیده بودم که حتی نمیتونستم حرف بزنم! از بین دست اعتصام، رضای خونی و زخمی رو دیدم که جنازه بی جونش پای حوض افتاده و خونی که مثل دریاچه سرامیک های سفید خونشون رو نقش داده بود.
لرزی از تنم میگذرد؛ فکر نمیکردم انقدر تلخ پایان این عشق را رقم زده باشند. گمان نمیکردم اینگونه از هم...
#پارت51
#رمان_مختوم_به_تو
نگاهِ خیره، متعجب و نگرانش همچنان به ل*بهای لرزان، جسمِ خیس از باران و چشمانِ گریان و به خون نشستهی فرد روبهرویش بود که ناگهان دخترک با هق بلندی خودش را توی آ*غ*و*شِ والا میاندازد...
جوری محکم و سخت بغلش میکند و گریه سر میدهد که قلبِ والا تپش تندی بگیرد و گواهِ بد...
#پارت51
" یزدان"
بینیام را میگیرم و چهرهام از بوی بَد جنازه مچاله میشود.
چند جای صورتش و بدنش پوسیده بود!
موهای سرش کاملا ریخته و چند جای سرش هم پوسیده بود و اسکلت سرش نمایان شده بود.
اما با تمام این اوصاف، هنوز هم میشد رد زیبایی اش را دید!
ملافه را روی بَدنش میکشم و از کنارش بلند...
#پارت51
دوباره روز از نو و روزی از نو...
باز هم منم و نق نق های هانا...
بازهم منم و چشم غره های حامی...
باز هم منم و این رخت نوکری که بر تنم افتاده...
باز هم منم و محبت های مهراد...
باز هم منم و..
- دخترم میشه لطفا یه لحظه بیای اینجا؟
صدای ارام مادر حامی مرا از عمق افکارات تباه و پر از بدبختی...
هُوالحق!
#پارت51
#واژگون
#صبا_نصیری
#انجمن_تک_رمان
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#گیلدا
با تعجب نشستم روی زمین وظرف هارو جمع می کردم خان روی زانوهاش جلوم نشست، با یه لبخند مهربون نگام می کرد. خان چرا یدفعه ای این قدر مهربون شده ؟! با لحنی پر از مهربونی دستاش رو به سمت صورتم دراز کرد :
-خوبی!؟صورت درد نمیکنه!؟میخوای بریم تو اتاقم برات دوا بزنمش؟
می خواست دستشو بزاره روی صورتم...