پارت_۹۹
طبق معمول هاتف زودتر از همه نشسته بود سر میز صبحونه و چای میخورد. صبح بخیری گفتم و نشستم کنارش که نادیا خدمتکار جدیدمون اومد و برام چای و صبحونه گذاشت و رفت تو آشپزخونه! هاتف صبح بخیری گفت و پرسید:
- دیروز من نبودم چی شد؟
- چیز خاصی نشد فقط ماتحت افشین رو سوزوندم.
- عه! پس بچهشون افتاد شد آره؟
- اهوم.
- فکر نکنم ساکت بشینه!
- از هر دستی بده از همون دستم پس میگیره تاحالا هر ضرری به سیروس رسونده سیروس چند برابرش رو جبران کرده خوب میدونه اگه بازم بخواد دست از پا خطا کنه سیروس این بار زنش رو نشونه میگیره.
- آره سیروس همیشه ازجایی که کسی فکرش رو نمیکنه ضربه میزنه، من به جاش بودم دیگه با سیروس در نمیافتادم. خب سر پری چی اومد؟
- شاهرخ کشتش!
هاتف تا خواست حرفی بزنه که سیروس گفت:
- دخترک بیچاره! لااقل اعضاش رو نگه میداشتین به کار مییومد.
من و هاتف هر دو پاشدیم و رو به سیروس و دریا که داشتن مییومدن سمت میز صبح بخیر گفتیم. سیروس با لبخند نادرش، صبح بخیری گفت اما دریا مثل برج زهرمار چیزی نگفت و نشست روبهروی ما. من و هاتف هم نشستیم و نادیا اومد براشون صبحونه گذاشت و رفت! سیروس قهوهتُرکش رو آروم سر کشید و گفت:
- ملودی کار دیروزت چطور پیش رفت؟
نگاهی به دریا انداختم و با لبخند گفتم:
- اون دارویی که دادین، دادم به پری ریخت توی غذای زن افشین که همون دیروز بچهش سِقط شد.
دریا با چشمای به خون نشسته نگاهم کرد و فکش منقبض شد اما بیتوجه بهش به سیروس گفتم:
- الان خونهی افشین عزاست سیروس خان.
بعدِ این حرفم سیروس بلند زد زیر خنده و من و هاتف هم باهاش خندیدیم. سیروس گفت:
- کارت حرف نداشت ملودی به قول ابویونا احسنتم بنتی.
دریا نگاهی به سیروس کرد و با صدایی که سعی داشت خوشحال و آروم به نظر برسه گفت:
- سیروس جان فکر نمیکنی نقشهی خوبی نبود برای اینکه افشین رو بچزونی؟ این همه راه داشتی حالا چرا بچهشون؟
سیروس نگاهش کرد و گفت:
- افشین سالها بود که بچه دار نمیشد حالا هم که شد من بچهش رو از بین بردم بخدا منم اگه جای اون بودم بدجور سوخته بودم.
من گفتم:
- بله دریا جون، سیروس خان در حق اون بچه لطف کرد که سَقَطش کرد اون بچهیه پدر کرکس صفتِ لاشخور میخواست چیکار؟ هوم؟
بعد این حرف من سیروس بلندتر از قبل خندید که من و هاتف هم خندیدیم. دریا با حرص خواست حرفی بزنه که هاتف گفت:
- خوب تعریف کن دریا حال مادرت خوب شد این چند روزی که بیمارستان بستری بود؟
- خوبه!
- خوبه!
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
طبق معمول هاتف زودتر از همه نشسته بود سر میز صبحونه و چای میخورد. صبح بخیری گفتم و نشستم کنارش که نادیا خدمتکار جدیدمون اومد و برام چای و صبحونه گذاشت و رفت تو آشپزخونه! هاتف صبح بخیری گفت و پرسید:
- دیروز من نبودم چی شد؟
- چیز خاصی نشد فقط ماتحت افشین رو سوزوندم.
- عه! پس بچهشون افتاد شد آره؟
- اهوم.
- فکر نکنم ساکت بشینه!
- از هر دستی بده از همون دستم پس میگیره تاحالا هر ضرری به سیروس رسونده سیروس چند برابرش رو جبران کرده خوب میدونه اگه بازم بخواد دست از پا خطا کنه سیروس این بار زنش رو نشونه میگیره.
- آره سیروس همیشه ازجایی که کسی فکرش رو نمیکنه ضربه میزنه، من به جاش بودم دیگه با سیروس در نمیافتادم. خب سر پری چی اومد؟
- شاهرخ کشتش!
هاتف تا خواست حرفی بزنه که سیروس گفت:
- دخترک بیچاره! لااقل اعضاش رو نگه میداشتین به کار مییومد.
من و هاتف هر دو پاشدیم و رو به سیروس و دریا که داشتن مییومدن سمت میز صبح بخیر گفتیم. سیروس با لبخند نادرش، صبح بخیری گفت اما دریا مثل برج زهرمار چیزی نگفت و نشست روبهروی ما. من و هاتف هم نشستیم و نادیا اومد براشون صبحونه گذاشت و رفت! سیروس قهوهتُرکش رو آروم سر کشید و گفت:
- ملودی کار دیروزت چطور پیش رفت؟
نگاهی به دریا انداختم و با لبخند گفتم:
- اون دارویی که دادین، دادم به پری ریخت توی غذای زن افشین که همون دیروز بچهش سِقط شد.
دریا با چشمای به خون نشسته نگاهم کرد و فکش منقبض شد اما بیتوجه بهش به سیروس گفتم:
- الان خونهی افشین عزاست سیروس خان.
بعدِ این حرفم سیروس بلند زد زیر خنده و من و هاتف هم باهاش خندیدیم. سیروس گفت:
- کارت حرف نداشت ملودی به قول ابویونا احسنتم بنتی.
دریا نگاهی به سیروس کرد و با صدایی که سعی داشت خوشحال و آروم به نظر برسه گفت:
- سیروس جان فکر نمیکنی نقشهی خوبی نبود برای اینکه افشین رو بچزونی؟ این همه راه داشتی حالا چرا بچهشون؟
سیروس نگاهش کرد و گفت:
- افشین سالها بود که بچه دار نمیشد حالا هم که شد من بچهش رو از بین بردم بخدا منم اگه جای اون بودم بدجور سوخته بودم.
من گفتم:
- بله دریا جون، سیروس خان در حق اون بچه لطف کرد که سَقَطش کرد اون بچهیه پدر کرکس صفتِ لاشخور میخواست چیکار؟ هوم؟
بعد این حرف من سیروس بلندتر از قبل خندید که من و هاتف هم خندیدیم. دریا با حرص خواست حرفی بزنه که هاتف گفت:
- خوب تعریف کن دریا حال مادرت خوب شد این چند روزی که بیمارستان بستری بود؟
- خوبه!
- خوبه!
کد:
طبق معمول هاتف زودتر از همه نشسته بود سر میز صبحونه و چای میخورد. صبح بخیری گفتم و نشستم کنارش که نادیا خدمتکار جدیدمون اومد و برام چای و صبحونه گذاشت و رفت تو آشپزخونه! هاتف صبح بخیری گفت و پرسید:
- دیروز من نبودم چی شد؟
- چیز خاصی نشد فقط ماتحت افشین رو سوزوندم.
- عه! پس بچهشون افتاد شد آره؟
- اهوم.
- فکر نکنم ساکت بشینه!
- از هر دستی بده از همون دستم پس میگیره تاحالا هر ضرری به سیروس رسونده سیروس چند برابرش رو جبران کرده خوب میدونه اگه بازم بخواد دست از پا خطا کنه سیروس این بار زنش رو نشونه میگیره.
- آره سیروس همیشه ازجایی که کسی فکرش رو نمیکنه ضربه میزنه، من به جاش بودم دیگه با سیروس در نمیافتادم. خب سر پری چی اومد؟
- شاهرخ کشتش!
هاتف تا خواست حرفی بزنه که سیروس گفت:
- دخترک بیچاره! لااقل اعضاش رو نگه میداشتین به کار مییومد.
من و هاتف هر دو پاشدیم و رو به سیروس و دریا که داشتن مییومدن سمت میز صبح بخیر گفتیم. سیروس با لبخند نادرش، صبح بخیری گفت اما دریا مثل برج زهرمار چیزی نگفت و نشست روبهروی ما. من و هاتف هم نشستیم و نادیا اومد براشون صبحونه گذاشت و رفت! سیروس قهوهتُرکش رو آروم سر کشید و گفت:
- ملودی کار دیروزت چطور پیش رفت؟
نگاهی به دریا انداختم و با لبخند گفتم:
- اون دارویی که دادین، دادم به پری ریخت توی غذای زن افشین که همون دیروز بچهش سِقط شد.
دریا با چشمای به خون نشسته نگاهم کرد و فکش منقبض شد اما بیتوجه بهش به سیروس گفتم:
- الان خونهی افشین عزاست سیروس خان.
بعدِ این حرفم سیروس بلند زد زیر خنده و من و هاتف هم باهاش خندیدیم. سیروس گفت:
- کارت حرف نداشت ملودی به قول ابویونا احسنتم بنتی.
دریا نگاهی به سیروس کرد و با صدایی که سعی داشت خوشحال و آروم به نظر برسه گفت:
- سیروس جان فکر نمیکنی نقشهی خوبی نبود برای اینکه افشین رو بچزونی؟ این همه راه داشتی حالا چرا بچهشون؟
سیروس نگاهش کرد و گفت:
- افشین سالها بود که بچه دار نمیشد حالا هم که شد من بچهش رو از بین بردم بخدا منم اگه جای اون بودم بدجور سوخته بودم.
من گفتم:
- بله دریا جون، سیروس خان در حق اون بچه لطف کرد که سَقَطش کرد اون بچهیه پدر کرکس صفتِ لاشخور میخواست چیکار؟ هوم؟
بعد این حرف من سیروس بلندتر از قبل خندید که من و هاتف هم خندیدیم. دریا با حرص خواست حرفی بزنه که هاتف گفت:
- خوب تعریف کن دریا حال مادرت خوب شد این چند روزی که بیمارستان بستری بود؟
- خوبه!
- خوبه!
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: