.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
#پارت98
تا به حال دیوانه دیدهاید؟ منم تا قبل امشب ندیده بودم. حامی، مانند دیوانهها، داد و فریاد میکند و هر چه دم دستش میاید، میشکند. چند باری مشتش تا بالای سر من امده و دَر دیوار فرود امده بود. تا به حال هیچوقت این روی او را ندیده بودم. میلرزم و سعی در ارام کردنش را دارم؛ اما جرعت نزدیک شدنش را هم ندارم:
- دورت بگردم الهی اروم باش، بخدا زر مفت میزد.
دیوانهوار میخندد و به طرف من میاید. سر تا پایم را ریز به ریز و پر غیض از نظر میگذراند:
- واسش نفسنفس میزدی؟ اره؟
از فریاد "اره" اش در خود میلرزم. چانهام، لَبم و کل وجودم از اوی جدید رعشه میرود. تا میخواهم حرفی بزنم مچ دستم را میگیرد و به طرف اتاق میکشد:
- قسم خورده بودم جوری دهنتو سرویس کنم که تا یه هفته فکت تکون نخوره.
به پیراهنش چنگ میاندازم تا متوقفش کنم؛ اما هیچ فایدهای ندارد:
- حامی یه لحظه صبر کن حرف بزنیم، چت شده تو؟
دیوانهوار میخندد و بر پیشانیاش میکوبد:
- هیچیم نیست، ملت من هیچیم نیست، فقط یه تخم حرومی جلو صدتا مَرد از نفسنفس زدن، زن من حرف زده.
در اتاق را چنان محکم باز میکند که به دیوار میخورد و دوباره برمیگردد. حامی مانع بر خورد دوباره ان میشود و مرا محکم به وسط اتاق میاندازد. از برخورد ناگهانی کمرم با زمین، چهرهام مچاله میشود و با کشیده شدن پارچهی لباس، چند دکمهی بالای کت میپرد و شالم از سرم باز میشود.
- زود باش موهاتو بالا ببند، فقط دهثانیه فرصت داری.
او شروع به شمارش معکوس میکند و کل تَن من از ترس میلرزد. حالت تهوع دارم و معدهام مانند؛ یک دیگ ابجوش، میسوزد و تا حلقم بالا میاید. در سرم طبل میکوبند و چشمم به خاطر اشک تار میبیند. او به پنج که میرسد، ان را بلند فریاد میزند و من غیر ارادی دستم به موهایم میرود تا ان را بالا ببندم. پیچ سوم را که میدهم 1 او تمام شده و به طرفم میاید. موهایم را بین چنگش می گیرد و کمرم را به تخت می چسابند. موهایم را پر حرص میکشد:
- حامی.
صدایم پر از بغض و ترس شده و حالم را خَراب تر میکند؛ اما او بی توجه بود به خرابی فجیع حال من و حالت تهوعای که امانم را بریده.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
تا به حال دیوانه دیدهاید؟ منم تا قبل امشب ندیده بودم. حامی، مانند دیوانهها، داد و فریاد میکند و هر چه دم دستش میاید، میشکند. چند باری مشتش تا بالای سر من امده و دَر دیوار فرود امده بود. تا به حال هیچوقت این روی او را ندیده بودم. میلرزم و سعی در ارام کردنش را دارم؛ اما جرعت نزدیک شدنش را هم ندارم:
- دورت بگردم الهی اروم باش، بخدا زر مفت میزد.
دیوانهوار میخندد و به طرف من میاید. سر تا پایم را ریز به ریز و پر غیض از نظر میگذراند:
- واسش نفسنفس میزدی؟ اره؟
از فریاد "اره" اش در خود میلرزم. چانهام، لَبم و کل وجودم از اوی جدید رعشه میرود. تا میخواهم حرفی بزنم مچ دستم را میگیرد و به طرف اتاق میکشد:
- قسم خورده بودم جوری دهنتو سرویس کنم که تا یه هفته فکت تکون نخوره.
به پیراهنش چنگ میاندازم تا متوقفش کنم؛ اما هیچ فایدهای ندارد:
- حامی یه لحظه صبر کن حرف بزنیم، چت شده تو؟
دیوانهوار میخندد و بر پیشانیاش میکوبد:
- هیچیم نیست، ملت من هیچیم نیست، فقط یه تخم حرومی جلو صدتا مَرد از نفسنفس زدن، زن من حرف زده.
در اتاق را چنان محکم باز میکند که به دیوار میخورد و دوباره برمیگردد. حامی مانع بر خورد دوباره ان میشود و مرا محکم به وسط اتاق میاندازد. از برخورد ناگهانی کمرم با زمین، چهرهام مچاله میشود و با کشیده شدن پارچهی لباس، چند دکمهی بالای کت میپرد و شالم از سرم باز میشود.
- زود باش موهاتو بالا ببند، فقط دهثانیه فرصت داری.
او شروع به شمارش معکوس میکند و کل تَن من از ترس میلرزد. حالت تهوع دارم و معدهام مانند؛ یک دیگ ابجوش، میسوزد و تا حلقم بالا میاید. در سرم طبل میکوبند و چشمم به خاطر اشک تار میبیند. او به پنج که میرسد، ان را بلند فریاد میزند و من غیر ارادی دستم به موهایم میرود تا ان را بالا ببندم. پیچ سوم را که میدهم 1 او تمام شده و به طرفم میاید. موهایم را بین چنگش می گیرد و کمرم را به تخت می چسابند. موهایم را پر حرص میکشد:
- حامی.
صدایم پر از بغض و ترس شده و حالم را خَراب تر میکند؛ اما او بی توجه بود به خرابی فجیع حال من و حالت تهوعای که امانم را بریده.
***
#موقعیت_صفر
#زینب_گرگین
#انجمن_تک_رمان
کد:
تا به حال دیوانه دیدهاید؟ منم تا قبل امشب ندیده بودم. حامی، مانند دیوانهها، داد و فریاد میکند و هر چه دم دستش میاید، میشکند. چند باری مشتش تا بالای سر من امده و دَر دیوار فرود امده بود. تا به حال هیچوقت این روی او را ندیده بودم. میلرزم و سعی در ارام کردنش را دارم؛ اما جرعت نزدیک شدنش را هم ندارم:
- دورت بگردم الهی اروم باش، بخدا زر مفت میزد.
دیوانهوار میخندد و به طرف من میاید. سر تا پایم را ریز به ریز و پر غیض از نظر میگذراند:
- واسش نفسنفس میزدی؟
صدایش آنچنان بالا میرود که رعشه به ستون خانه میافتد:
- اره؟
از فریاد "اره" اش در خود میلرزم. چانهام، لَبم و کل وجودم از اوی جدید رعشه میرود. تا میخواهم حرفی بزنم مچ دستم را میگیرد و به طرف اتاق میکشد:
- قسم خورده بودم جوری دهنتو سرویس کنم که تا یه هفته فکت تکون نخوره.
به پیراهنش چنگ میاندازم تا متوقفش کنم؛ اما هیچ فایدهای ندارد:
- حامی یه لحظه صبر کن حرف بزنیم، چت شده تو؟
دیوانهوار میخندد و بر پیشانیاش میکوبد:
- هیچیم نیست، ملت من هیچیم نیست، فقط یه تخم حرومی جلو صدتا مَرد از نفسنفس زدن، زن من حرف زده.
در اتاق را چنان محکم باز میکند که به دیوار میخورد و دوباره برمیگردد. حامی مانع بر خورد دوباره ان میشود و مرا محکم به وسط اتاق میاندازد. از برخورد ناگهانی کمرم با زمین، چهرهام مچاله میشود و با کشیده شدن پارچهی لباس، چند دکمهی بالای کت میپرد و شالم از سرم باز میشود.
- زود باش موهاتو بالا ببند، فقط دهثانیه فرصت داری.
او شروع به شمارش معکوس میکند و کل تَن من از ترس میلرزد. حالت تهوع دارم و معدهام مانند؛ یک دیگ ابجوش، میسوزد و تا حلقم بالا میاید. در سرم طبل میکوبند و چشمم به خاطر اشک تار میبیند. او به پنج که میرسد، ان را بلند فریاد میزند و من غیر ارادی دستم به موهایم میرود تا ان را بالا ببندم. پیچ سوم را که میدهم 1 او تمام شده و به طرفم میاید. موهایم را بین چنگش می گیرد و کمرم را به تخت می چسابند. موهایم را پر حرص میکشد:
- حامی.
صدایم پر از بغض و ترس شده و حالم را خَراب تر میکند؛ اما او بی توجه بود به خرابی فجیع حال من و حالت تهوعای که امانم را بریده. دست میبرد به طرف کمربندش و من...
من...
وای از فک بی صاحب و حلق کوچک من.
***
آخرین ویرایش: