• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

شورای نقد معرفی و نقد رمان پاییز|آیناز کاربر تک‌رمان

  • نویسنده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 186
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
نام رمان: پاییز
ژانر رمان: عاشقانه/تراژدی
نویسنده رمان: آیناز
ناظر رمان: crazy-)
خلاصه رمان: پاییز! واژه‌ای تلخ‌تر از پاییز وجود دارد؟ بیست و هشت سال زندگی پر از تلخی و ناکامی دختری این پاییز تاریک را به وجود آورده است. او پس از بیست و هشت سال هنوز نمی‌داند نوری در میان این تاریکی نمایان می‌شود یا همه چیز در تاریکی مطلق فرو می‌رود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : ساعت دار

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,850
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,814
Points
217
IMG_20210512_090809_236 (1).jpg
| به نام نگارنده هستی |
نویسنده گرامی؛ شروع معرفی و نقد رمان‌تان را به شما تبریک می‌گویم.
قبل از هر چیزی تاپیک زیر را مطالعه نمایید:
نویسندگان عزیز توجه نمایید که چنین پیام‌هایی اسپم محسوب می‌شوند:


- وااای چه رمان زیبایی!
- کِی تموم می‌شه پس؟
- اه، از شخصیت علی بدم میاد!
و....


در صورت مشاهده از گزینه "گزارش" استفاده کنید.
در صورت مشاهده نقد تند و بی‌احترامی، به مدیریت نقد مراجعه نمایید.
موفق باشید.


|مدیریت تیم نقدِ انجمن تک‌رمان|
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,850
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,814
Points
217
سلام. خسته نباشید نویسنده عزیز؛ خوشحالم که برای نقد رمان اقدام کردید این نشان دهنده علاقه شما به نویسندگی است.

نام:
عنوان پاییز، ذهن‌ها را به‌سوی سومین فصل سال می‌برد که برگ‌های درختان جدا می‌شوند و برروی زمین فرود می‌آیند. دسته دسته زوج‌های دست در دست، روی برگ‌ها قدم می‌گذارند و یا در گوشه کناری، یک زوج با چشمان اشکی از هم جدا می‌شوند. پاییز «دراماتیك» که عجیب دل می‌شکاند یا خبر از بوی عشق می‌داد.
پاییز مترداف کلمات «برگریزان، خزان و مهرگان» است که به‌طور کلی، در نگاه اول مرا به حدس زدن وادار می‌کرد. آشکار بود که راجع‌به یك زوج خواهد بود و یا مهر بر دل دو نفر می‌افتاد یا شاید هم زوجی از هم جدا می‌شدند. سه حدس که به پیرنگِ داستان می‌خورد. زوجِ ناقرار و فروپاشیده؛ اما رو به بهبود که شاید آیلین و دنیز بودند و این میان، آیناز عاشق پیشه که شخصیت اصلی رمان بود.
عنوان، مخلوطی از ژانرِ عاشقانه و تراژدی بود. معمولا همه می‌دانند پاییز فصل عشق و جدایی‌ست و غم و اندوه، یا مهرِ بی‌انتها. در این میان، با گفتن واژه «پاییز» بیشتر به زوج «آیلین و دنیز» می‌توانست شباهت داشته باشد؛ اگرچه که بودنِ آیناز و تماشا کردن از دست دادن عشقش توسط زنی دیگر، می‌توانست خواننده را شوکه کند و کاری کند که خواننده بگوید «این امکانم وجود داره!».
در کل، عنوان یك کلمه‌ای بود که از جذابیت متوسط رو به بالایی برخوردار بود.
خلاصه:
خلاصه، از حجم کمی برخوردار بود. یک بند کوتاه که ابتدا با جمله‌ی «پاییز! واژه‌ای تلخ‌تر از پاییز وجود دارد؟» شروع شده بود و در نظر خواننده این‌طور گنجانده می‌شد که مگر دل‌نوشته است که می‌خواهد این‌گونه جلوه دهد؟ درکل جمله‌ی اول، آن‌قدرها هم ترغیب کننده نبود. خلاصه، اطلاعات خاصی نمی‌داد جز بیست و هشت سال سن داشتنِ نقش اول و این میان از تاریکی و نور حرف زده شد که می‌توانست با ابتکار و خلاقیت بیشتر هم نوشته شود تا به پیرنگ داستان مرتبط تر باشد. خلاصه، گویا تکه‌ای دل‌نوشته باشد، تا خلاصه و چکیده‌ای از رمان. مبهم و سربسته بود؛ بنابراین به شما پیشنهاد می‌کنم که خلاصه‌ی رمان‌تان را کمی بازتر بنویسید تا خواننده بیشتر ترغیب شود به خواندن.
جلد:
زنی با موهای رها شده بر اثر نسیم و برگ‌های خشک و زرد شده‌ی پاییز ، با رنگ‌بندی قهوه‌ای روشن؛ می‌تواند بیان‌گر قالبِ تراژدی و عاشقانه باشد؛ اما در کل جلد همانند باقی جلدهای عاشقانه، زوجی نداشت و یا حتی دل‌شکستگی‌ای را نیز نشان نمی‌داد. شاید فرار و شاید تنهایی در دل پاییز. جمله‌ی «پاییز آخرین فصل سال است» می‌توانست به خواننده بفهماند که با یك رمانِ عاشقانه تراژدی روبه روست. چرا که گویا، پاییز انتهای دنیاست و پایانِ مطلق.
مقدمه:
بیان‌گر این‌که فصل پاییز ل*ذت‌بخش بود؛ اما تا قبل از شروع کابوسی و این می‌توانست خودش یك معمای عجیب و ترغیب کننده باشد که کدام کابوس؟! کابوس تلخ عشق؟ و اما در این میان، خبری از عاشقانه نبود. یک‌جورهایی مقدمه، به این معنا بود که تنهایی ل*ذت بخش بود تا قبل از شروع کابوسی و حالا این کابوس می‌توانست عشق باشد یا غم! شاید کمی گنگ بود و خواننده را ترغیب می‌کرد به خواندن رمان؛ اما آن قدر هم آمادگیِ لازمی را به خواننده نمی‌داد. در کل، اگر بیشتر از آن کابوس و ل*ذت‌بخشی تنهایی گفته می‌شد، سطح مقدمه صعود می‌کرد. در کل، مقدمه، از سطح جذابیت متوسط رو به بالایی برخوردار بود.

شروع:
شروع از میز صبحانه و ترك کردن میز توسط آیناز بود و سپس دزدیده‌شدن‌اش. چیزی كه می‌توانست آن کابوس باشد و در کل، خواننده را وادار به خواندنِ ادامه‌ی رمان می‌کرد. این‌که آن مرد، به یک‌دفعه وجدان‌اش فریاد کشید ‌و این‌ها، کمی تند و عجیب بود. در کل، ابتدای رمان، از اتفاقی که آیناز را متحول کرده بود، شروع شد. ابتدا ملایم بود و غیر طوفانی، به یک‌باره دزدیده شدن‌اش به میان آمد و دلیلی شد برای ادامه‌دادن رمان. شروع، جذابیت خاص خودش را داشت.
توصیفات:
توصیفاتِ چهره، در رمان تا حد متوسطی به تصویر کشیده شده بود؛ اما آن‌قدرها هم ما را با چهره‌ی شخصیت‌ها آشنا نکرد. اگرچه، شیوه‌ی غیرمستقیم‌ توصیف‌کردن را پیش گرفته بودید؛ اما هنوز جای بهترشدن داشت. برای مثال شما می‌توانید قدِ آیناز را شرح دهید و یا غیره که برای بهبود رمان مؤثر است؛ اما پیشنهاد می‌کنم در این زمینه زیاده‌روی نکنید، چراکه زیاده‌گویی خواننده را خسته و دل‌زده می‌کند.
توصیفات مکان شما هم، مبهم و سرسری بود. به قدری که نمی‌شد فهمید خانه‌ی آیناز چه شکلی‌ست و یا حتی، گاهی اوقات می‌شد خانه‌ی دنیز را هم با آیناز اشتباه گرفت. از منزلِ آراد و مهمانی و... هم آن‌قدرها گفته نشده بود که به نظر اشکالی دست و پا گیر شده. پیشنهاد می‌کنم برای خارج‌شدن از این مبهمیِ مکان‌ها، هنگام توصیف حالات آیناز و یا دیگر شخصیت‌ها، به‌صورت قطره‌چکان مکان را هم لابه‌لایش بگذارید.

نثر:
نثر مونولوگ‌های شما ادبی بود و دیالوگ‌هایتان عامیانه. چیزی که توجه‌ام را به خودش جلب کرد، جملات مونولوگ بود که از کلمه‌ی «توی» استفاده شده بود. این واژه، شکسته‌نویسی به‌حساب می‌آمد و میان آن جملات ادبی، همانند پراید در کنار لامبورگینی جلوه می‌داد. جز این‌ها، جمله بندی و نثر شما، به درستی و نظم خوبی، بود.

زاویه دید:
زاویه دید شما، شخص سوم بود و آن راوی به یک شخصیت اکتفا نکرده بود. می‌توانستیم با هر شخصیت همراه شویم و درک‌اش کنیم یا از بعضی وقایع، خبردار شویم. زاویه دیدتان، مناسب بود.


حس آمیزی:
حس آمیزیِ رمان‌تان، به‌طور کلی، کمی لنگ می‌زد. بعضی از حس‌ها قابل درک نبودند. برای مثال، عصبانیتِ آیناز یا حتی عشق آیناز. پیشنهاد می‌کنم کمی بیشتر برروی‌اش کار کنید تا رمانی پرخشان‌تر داشته باشید. درکل، شما با گسترش دایره لغت بیشتر و استفاده از دیگر چیزها، می‌توانید حس آمیزی قوی‌تری داشته باشید. احساسات؛ مصنوعی جلوه داده نمی‌شد؛ اما شما با بیشتر کردن حس درون جملات، می‌توانستید شاهکاری خلق کنید.
علائم نگارشی:
شما تا حدودی خوب به علائم نگارشی پرداخته بودید و غلط املایی‌ای نداشتید. علامت‌ها، جای مناسب خود قرار داشتند و درکل، در این قسمت به خوبی عمل کرده بودید.

باورپذیری:
درحال حاضر، نقص بزرگی که درون رمان موج می‌زد، باورپذیری بود. آن‌جا که آیناز آن فرد را در عروسی آیلین و دنیز کشت، آمبولانس آمد و مرد را برروی برانکارد انداختند و بردند؛ اما وقتی آیلین جست گرفت و آن بحث‌ها، دوباره در پارت بعدی، آمبولانس آمد و جسد بی‌جان آن فرد را برد. همین‌طور آن‌قدرها هم قتلِ آیناز توجیه نشده بود. که چرا دستگیر نشده. مگر در تلویزیون نگفته بودند که او کسی را کشته؟ همین‌طور دیالوگِ خبرنگار کمی مصنوعی جلوه می‌داد. آینازِ بازیگر روانشناس نویسنده. خبرنگار می‌توانست بگوید «آیناز، بازیگر معروف سریالِ (...) که نویسنده و روانشناس مشهوری‌ست، فردی را به قتل رسانده». از آن گذشته، آن عکس‌ها و کارِ آیلین که مبهم بود و نمی‌توانست توجیه کند آیلین چه کرده، در ذوق می‌زد. همین‌طور آن ابتدای رمان که آیناز دزدیده شده بود. دیگر این مسئله باز نشده بود. بیشتر مسائل و اتفاقاتی که افتاده بود، ناتمام مانده بودند و به یك‌باره اتفاق جدید به میان می‌آمد.

فضاسازی:
فضایی که شخصیت‌ها درونشان بودند، به‌طور کلی مبهم بود. شما اگر موقعی که آیناز از خانه به بیرون رفت و مادرش به دنبالش پر کشید، موقعیت را هم توضیح می‌دادید، جذابیت حس و باورپذیری، جملات و محتوای رمان افزایش میافت. پیشنهاد می‌کنم، از موقعیت‌ها و مکانی که شخصیت‌ها درونشان هستند، بیشتر بگویید.

دیالوگ و مونولوگ‌ها:
هجم دیالوگ و مونولوگ‌هایتان خوب بود و رمان دیالوگ محور نبود. دیالوگ‌های کلیشه‌ای رد و بدل نمی‌شد و به‌جا و صحیح بودند. خسته کننده نبودند و با اشتیاق می‌توانستیم دیالوگ‌ها را دنبال کنیم. درکل، در این قسمت به‌خوبی عمل کرده بودید.

سیر:
پیرنگ داستانتان، به‌صورت کلی به شکلی بود که اتفاقات جدید سریع درون رمان می‌رقصیدند و سیر تند شده بود. تا می‌خواستیم قاتل‌بودن آیناز را هضم کنیم، اتفاق جدید از راه می‌رسید و همین‌ها باعثِ نقص رمان می‌شدند. اگر کمی آرام‌تر پدال را فشار دهید و ماشین اتفاقات را با سرعت کمتری حرکت دهید، سیر ملایم و بهتر خواهد شد.
ژانر:
ژانر رمان شما، عاشقانه، تراژدی بود و باید گفت عشقِ آیناز به دنیز، آیلین به دنیز و... دیده می‌شد؛ اما با استفاده از حس آمیزی و روایای دیگر، می‌توانید بیشتر به عشق‌شان اشاره کنید. تراژدی‌ها بسیار بودند و مرگ‌ آیلین، می‌توانست تراژدی هولناکی باشد. ژانرها به درستی انتخاب شده‌اند.

شخصیت پردازی:
شخصیت‌ آیناز، دختری دیوانه که از قضا روانشناس و بازیگر و نویسنده بود. بیست و هشت سال سن داشت و پول پارو می‌کرد. مادرش، بلاتکلیف بود و به آیناز کمک می‌کرد، برخلاف ابتدای رمان که به‌نظر امکان داشت به دلیل اتفاقی، تحولی در او ایجاد شود. این میان، دنیز، مردی دل‌سوز بود که این اواخر، تغییری در او ایجاد شد. مشکل این‌جا است که ر*اب*طه‌ی آیلین و دنیز بعد آن عکس دچار تحول نشد؛ اما گنگ بود این‌که چه اتفاقی برایشان پیش می‌آید. آیلین، جادوگر بد قصه‌ها بود که به آیناز حسادت می‌کرد و آیناز هم دو خواهر داشت که شخصیت‌شان کمی مبهم بودند و ر*اب*طه‌شان مبهم‌تر. عمه‌خانم هم با مادر آیناز سر کجی داشت؛ اما دست به یکی می‌کردند در بعضی از کارها. بعضی شخصیت‌ها بی‌دلیل تغییر کرده بودند همانند آیناز یا اگر هم دلیل داشتند، آن‌قدر واضح نبود.

خرسندم که نقد اثرتان را به ما سپردید. امیدوارم که نقدم، موثر باشد. شما، رمان جذابی داشتید و نویسنده‌ی خوش‌ذوقی هستید.
«متشکرم بابت همراهی‌تان تا اتمام نقد»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
سلام. خسته نباشید نویسنده عزیز؛ خوشحالم که برای نقد رمان اقدام کردید این نشان دهنده علاقه شما به نویسندگی است.

نام:
عنوان پاییز، ذهن‌ها را به‌سوی سومین فصل سال می‌برد که برگ‌های درختان جدا می‌شوند و برروی زمین فرود می‌آیند. دسته دسته زوج‌های دست در دست، روی برگ‌ها قدم می‌گذارند و یا در گوشه کناری، یک زوج با چشمان اشکی از هم جدا می‌شوند. پاییز «دراماتیك» که عجیب دل می‌شکاند یا خبر از بوی عشق می‌داد.
پاییز مترداف کلمات «برگریزان، خزان و مهرگان» است که به‌طور کلی، در نگاه اول مرا به حدس زدن وادار می‌کرد. آشکار بود که راجع‌به یك زوج خواهد بود و یا مهر بر دل دو نفر می‌افتاد یا شاید هم زوجی از هم جدا می‌شدند. سه حدس که به پیرنگِ داستان می‌خورد. زوجِ ناقرار و فروپاشیده؛ اما رو به بهبود که شاید آیلین و دنیز بودند و این میان، آیناز عاشق پیشه که شخصیت اصلی رمان بود.
عنوان، مخلوطی از ژانرِ عاشقانه و تراژدی بود. معمولا همه می‌دانند پاییز فصل عشق و جدایی‌ست و غم و اندوه، یا مهرِ بی‌انتها. در این میان، با گفتن واژه «پاییز» بیشتر به زوج «آیلین و دنیز» می‌توانست شباهت داشته باشد؛ اگرچه که بودنِ آیناز و تماشا کردن از دست دادن عشقش توسط زنی دیگر، می‌توانست خواننده را شوکه کند و کاری کند که خواننده بگوید «این امکانم وجود داره!».
در کل، عنوان یك کلمه‌ای بود که از جذابیت متوسط رو به بالایی برخوردار بود.
خلاصه:
خلاصه، از حجم کمی برخوردار بود. یک بند کوتاه که ابتدا با جمله‌ی «پاییز! واژه‌ای تلخ‌تر از پاییز وجود دارد؟» شروع شده بود و در نظر خواننده این‌طور گنجانده می‌شد که مگر دل‌نوشته است که می‌خواهد این‌گونه جلوه دهد؟ درکل جمله‌ی اول، آن‌قدرها هم ترغیب کننده نبود. خلاصه، اطلاعات خاصی نمی‌داد جز بیست و هشت سال سن داشتنِ نقش اول و این میان از تاریکی و نور حرف زده شد که می‌توانست با ابتکار و خلاقیت بیشتر هم نوشته شود تا به پیرنگ داستان مرتبط تر باشد. خلاصه، گویا تکه‌ای دل‌نوشته باشد، تا خلاصه و چکیده‌ای از رمان. مبهم و سربسته بود؛ بنابراین به شما پیشنهاد می‌کنم که خلاصه‌ی رمان‌تان را کمی بازتر بنویسید تا خواننده بیشتر ترغیب شود به خواندن.
جلد:
زنی با موهای رها شده بر اثر نسیم و برگ‌های خشک و زرد شده‌ی پاییز ، با رنگ‌بندی قهوه‌ای روشن؛ می‌تواند بیان‌گر قالبِ تراژدی و عاشقانه باشد؛ اما در کل جلد همانند باقی جلدهای عاشقانه، زوجی نداشت و یا حتی دل‌شکستگی‌ای را نیز نشان نمی‌داد. شاید فرار و شاید تنهایی در دل پاییز. جمله‌ی «پاییز آخرین فصل سال است» می‌توانست به خواننده بفهماند که با یك رمانِ عاشقانه تراژدی روبه روست. چرا که گویا، پاییز انتهای دنیاست و پایانِ مطلق.
مقدمه:
بیان‌گر این‌که فصل پاییز ل*ذت‌بخش بود؛ اما تا قبل از شروع کابوسی و این می‌توانست خودش یك معمای عجیب و ترغیب کننده باشد که کدام کابوس؟! کابوس تلخ عشق؟ و اما در این میان، خبری از عاشقانه نبود. یک‌جورهایی مقدمه، به این معنا بود که تنهایی ل*ذت بخش بود تا قبل از شروع کابوسی و حالا این کابوس می‌توانست عشق باشد یا غم! شاید کمی گنگ بود و خواننده را ترغیب می‌کرد به خواندن رمان؛ اما آن قدر هم آمادگیِ لازمی را به خواننده نمی‌داد. در کل، اگر بیشتر از آن کابوس و ل*ذت‌بخشی تنهایی گفته می‌شد، سطح مقدمه صعود می‌کرد. در کل، مقدمه، از سطح جذابیت متوسط رو به بالایی برخوردار بود.

شروع:
شروع از میز صبحانه و ترك کردن میز توسط آیناز بود و سپس دزدیده‌شدن‌اش. چیزی كه می‌توانست آن کابوس باشد و در کل، خواننده را وادار به خواندنِ ادامه‌ی رمان می‌کرد. این‌که آن مرد، به یک‌دفعه وجدان‌اش فریاد کشید ‌و این‌ها، کمی تند و عجیب بود. در کل، ابتدای رمان، از اتفاقی که آیناز را متحول کرده بود، شروع شد. ابتدا ملایم بود و غیر طوفانی، به یک‌باره دزدیده شدن‌اش به میان آمد و دلیلی شد برای ادامه‌دادن رمان. شروع، جذابیت خاص خودش را داشت.
توصیفات:
توصیفاتِ چهره، در رمان تا حد متوسطی به تصویر کشیده شده بود؛ اما آن‌قدرها هم ما را با چهره‌ی شخصیت‌ها آشنا نکرد. اگرچه، شیوه‌ی غیرمستقیم‌ توصیف‌کردن را پیش گرفته بودید؛ اما هنوز جای بهترشدن داشت. برای مثال شما می‌توانید قدِ آیناز را شرح دهید و یا غیره که برای بهبود رمان مؤثر است؛ اما پیشنهاد می‌کنم در این زمینه زیاده‌روی نکنید، چراکه زیاده‌گویی خواننده را خسته و دل‌زده می‌کند.
توصیفات مکان شما هم، مبهم و سرسری بود. به قدری که نمی‌شد فهمید خانه‌ی آیناز چه شکلی‌ست و یا حتی، گاهی اوقات می‌شد خانه‌ی دنیز را هم با آیناز اشتباه گرفت. از منزلِ آراد و مهمانی و... هم آن‌قدرها گفته نشده بود که به نظر اشکالی دست و پا گیر شده. پیشنهاد می‌کنم برای خارج‌شدن از این مبهمیِ مکان‌ها، هنگام توصیف حالات آیناز و یا دیگر شخصیت‌ها، به‌صورت قطره‌چکان مکان را هم لابه‌لایش بگذارید.

نثر:
نثر مونولوگ‌های شما ادبی بود و دیالوگ‌هایتان عامیانه. چیزی که توجه‌ام را به خودش جلب کرد، جملات مونولوگ بود که از کلمه‌ی «توی» استفاده شده بود. این واژه، شکسته‌نویسی به‌حساب می‌آمد و میان آن جملات ادبی، همانند پراید در کنار لامبورگینی جلوه می‌داد. جز این‌ها، جمله بندی و نثر شما، به درستی و نظم خوبی، بود.

زاویه دید:
زاویه دید شما، شخص سوم بود و آن راوی به یک شخصیت اکتفا نکرده بود. می‌توانستیم با هر شخصیت همراه شویم و درک‌اش کنیم یا از بعضی وقایع، خبردار شویم. زاویه دیدتان، مناسب بود.


حس آمیزی:
حس آمیزیِ رمان‌تان، به‌طور کلی، کمی لنگ می‌زد. بعضی از حس‌ها قابل درک نبودند. برای مثال، عصبانیتِ آیناز یا حتی عشق آیناز. پیشنهاد می‌کنم کمی بیشتر برروی‌اش کار کنید تا رمانی پرخشان‌تر داشته باشید. درکل، شما با گسترش دایره لغت بیشتر و استفاده از دیگر چیزها، می‌توانید حس آمیزی قوی‌تری داشته باشید. احساسات؛ مصنوعی جلوه داده نمی‌شد؛ اما شما با بیشتر کردن حس درون جملات، می‌توانستید شاهکاری خلق کنید.
علائم نگارشی:
شما تا حدودی خوب به علائم نگارشی پرداخته بودید و غلط املایی‌ای نداشتید. علامت‌ها، جای مناسب خود قرار داشتند و درکل، در این قسمت به خوبی عمل کرده بودید.

باورپذیری:
درحال حاضر، نقص بزرگی که درون رمان موج می‌زد، باورپذیری بود. آن‌جا که آیناز آن فرد را در عروسی آیلین و دنیز کشت، آمبولانس آمد و مرد را برروی برانکارد انداختند و بردند؛ اما وقتی آیلین جست گرفت و آن بحث‌ها، دوباره در پارت بعدی، آمبولانس آمد و جسد بی‌جان آن فرد را برد. همین‌طور آن‌قدرها هم قتلِ آیناز توجیه نشده بود. که چرا دستگیر نشده. مگر در تلویزیون نگفته بودند که او کسی را کشته؟ همین‌طور دیالوگِ خبرنگار کمی مصنوعی جلوه می‌داد. آینازِ بازیگر روانشناس نویسنده. خبرنگار می‌توانست بگوید «آیناز، بازیگر معروف سریالِ (...) که نویسنده و روانشناس مشهوری‌ست، فردی را به قتل رسانده». از آن گذشته، آن عکس‌ها و کارِ آیلین که مبهم بود و نمی‌توانست توجیه کند آیلین چه کرده، در ذوق می‌زد. همین‌طور آن ابتدای رمان که آیناز دزدیده شده بود. دیگر این مسئله باز نشده بود. بیشتر مسائل و اتفاقاتی که افتاده بود، ناتمام مانده بودند و به یك‌باره اتفاق جدید به میان می‌آمد.

فضاسازی:
فضایی که شخصیت‌ها درونشان بودند، به‌طور کلی مبهم بود. شما اگر موقعی که آیناز از خانه به بیرون رفت و مادرش به دنبالش پر کشید، موقعیت را هم توضیح می‌دادید، جذابیت حس و باورپذیری، جملات و محتوای رمان افزایش میافت. پیشنهاد می‌کنم، از موقعیت‌ها و مکانی که شخصیت‌ها درونشان هستند، بیشتر بگویید.

دیالوگ و مونولوگ‌ها:
هجم دیالوگ و مونولوگ‌هایتان خوب بود و رمان دیالوگ محور نبود. دیالوگ‌های کلیشه‌ای رد و بدل نمی‌شد و به‌جا و صحیح بودند. خسته کننده نبودند و با اشتیاق می‌توانستیم دیالوگ‌ها را دنبال کنیم. درکل، در این قسمت به‌خوبی عمل کرده بودید.

سیر:
پیرنگ داستانتان، به‌صورت کلی به شکلی بود که اتفاقات جدید سریع درون رمان می‌رقصیدند و سیر تند شده بود. تا می‌خواستیم قاتل‌بودن آیناز را هضم کنیم، اتفاق جدید از راه می‌رسید و همین‌ها باعثِ نقص رمان می‌شدند. اگر کمی آرام‌تر پدال را فشار دهید و ماشین اتفاقات را با سرعت کمتری حرکت دهید، سیر ملایم و بهتر خواهد شد.
ژانر:
ژانر رمان شما، عاشقانه، تراژدی بود و باید گفت عشقِ آیناز به دنیز، آیلین به دنیز و... دیده می‌شد؛ اما با استفاده از حس آمیزی و روایای دیگر، می‌توانید بیشتر به عشق‌شان اشاره کنید. تراژدی‌ها بسیار بودند و مرگ‌ آیلین، می‌توانست تراژدی هولناکی باشد. ژانرها به درستی انتخاب شده‌اند.

شخصیت پردازی:
شخصیت‌ آیناز، دختری دیوانه که از قضا روانشناس و بازیگر و نویسنده بود. بیست و هشت سال سن داشت و پول پارو می‌کرد. مادرش، بلاتکلیف بود و به آیناز کمک می‌کرد، برخلاف ابتدای رمان که به‌نظر امکان داشت به دلیل اتفاقی، تحولی در او ایجاد شود. این میان، دنیز، مردی دل‌سوز بود که این اواخر، تغییری در او ایجاد شد. مشکل این‌جا است که ر*اب*طه‌ی آیلین و دنیز بعد آن عکس دچار تحول نشد؛ اما گنگ بود این‌که چه اتفاقی برایشان پیش می‌آید. آیلین، جادوگر بد قصه‌ها بود که به آیناز حسادت می‌کرد و آیناز هم دو خواهر داشت که شخصیت‌شان کمی مبهم بودند و ر*اب*طه‌شان مبهم‌تر. عمه‌خانم هم با مادر آیناز سر کجی داشت؛ اما دست به یکی می‌کردند در بعضی از کارها. بعضی شخصیت‌ها بی‌دلیل تغییر کرده بودند همانند آیناز یا اگر هم دلیل داشتند، آن‌قدر واضح نبود.

خرسندم که نقد اثرتان را به ما سپردید. امیدوارم که نقدم، موثر باشد. شما، رمان جذابی داشتید و نویسنده‌ی خوش‌ذوقی هستید.
«متشکرم بابت همراهی‌تان تا اتمام نقد»
سلام و خسته نباشید خدمت منتقد محترم
ممنونم که وقت گذاشتی عزیزم.
با همه‌اش موافقم و درستشون می‌کنم اما در مورد یه قسمت از باورپذیری. اون قسمت دزدیده شدن و این‌ها بعد از پارت سی‌ام ادامه پیدا می‌کنه. و یه قسمت دیگه هم اون قضیه کشتن و این چیزا بود. در این مورد شدیدا باهات موافقم اما در پارت‌ های بعد تغییرش جالب‌تر می‌شه‌.
نقدت عالی بود ممنون از وقتی که گذاشتی‌.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

مهاجر.

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,710
لایک‌ها
26,850
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
وب سایت
forum.taakroman.ir
کیف پول من
32,814
Points
217
سلام و خسته نباشید خدمت منتقد محترم
ممنونم که وقت گذاشتی عزیزم.
با همه‌اش موافقم و درستشون می‌کنم اما در مورد یه قسمت از باورپذیری. اون قسمت دزدیده شدن و این‌ها بعد از پارت سی‌ام ادامه پیدا می‌کنه. و یه قسمت دیگه هم اون قضیه کشتن و این چیزا بود. در این مورد شدیدا باهات موافقم اما در پارت‌ های بعد تغییرش جالب‌تر می‌شه‌.
نقدت عالی بود ممنون از وقتی که گذاشتی‌.
خواهش می‌کنم عزیزم🤍🦢
دو هفته وقت داری برای ویرایش.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا