خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

بیوگرافی بیوگرافی فلاسفه‌ی یونانی

ساعت تک رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
فلسفه

نیم‌تنهٔ هراکلیتوس با نامِ «فیلسوف گریان» اثر یوهان کریستوف لودویگ لاک، ۱۷۵۷ م.

لوگوسویرایش

لوگوس در یونانِ باستان به معناهای مختلفی به کار می‌رفته که از آن جمله می‌توان به گزینش، سخن گفتن و شمارش اشاره کرد.[۸۱] کنستانتین بودوریس معتقد است که بایستی میان چهار معنای لوگوس تفاوت قایل شویم:

گفتارلوگوسِ مشترک و عام روح (به عنوان نوعی ساختار و کیفیت روح)امر مشترک و عام جامعه انسانی، یعنی دولت و کشورلوگوس مشترک و عام همه چیزها[۸۲]

در نگاهِ نخست چنین به‌نظر می‌رسد که لوگوس در جملاتی که از هراکلیتوس بازمانده‌است، معنایِ «می‌گوید» می‌دهد، و مفهومِ کلیِ آن این است که: «هراکلیتوس می‌گوید:...» اما داریوش درویشی معتقد است از آن‌جایی که کلمهٔ لوگوس در پاره‌های زیادی به‌کار برده شده، این عقیده در موردِ لوگوس موردِ قبول نیست.[۸۳] گاتری نیز بر آن است که وجودِ لوگوس مستقل از اظهاراتِ هراکلیتوس است؛[۸۴] و همچنین اعتقاد دارد حتی زمانی که هراکلیتوس واژهٔ لوگوس را در مفهومِ خاصِ فلسفهٔ خود به‌کار می‌گیرد، آن را از کاربردهای متعارفش متمایز نمی‌کند.[۸۵]

البته به اعتقادِ درویشی هراکلیتوس کلمهٔ لوگوس را از معنایی که یونانیان باستان منظور می‌کرده‌اند، در معنایی ژرف‌تر و البته به‌صورتِ رمزی-تمثیلی به‌کار برده‌است. وی اظهار می‌کند که با بررسیِ بیشترِ قطعاتِ بازمانده از هراکلیتوس، نمادهایی به‌دست می‌آیند که به‌وضوح به لوگوس اشاره دارند.[۸۶] به‌طورِ مثال او از این پاره‌ها یاد می‌کند:

«دانایی، یک چیز است: شناختنِ خردی که به‌وسیلهٔ آن، همه‌چیز بر همه‌چیز فرمان می‌راند.»[۸۷]

«از همهٔ کسانی که سخنان‌شان را شنیده‌ام، هیچ‌کس نبود که دریافته باشد حکمت از همه‌چیز جداست.»[۸۸]

درویشی سپس توضیح می‌دهد که با توجه به این‌که از نظر هراکلیتوس، تنها چیزِ ثابت و ایستا در جهان، زمانی که تمامیِ چیزها در حال دگرگونی‌اند، لوگوس است، می‌توان نتیجه گرفت که مرادِ هراکلیتوس از لوگوس، قانون است. وی همچنین اضافه می‌کند که باید توجه داشت، قانونی که هراکلیتوس مد نظر دارد، قانونی نیست که وضع شود، بلکه قانونی است که یافته می‌شود.[۸۹]

از دیدگاهِ گاتری لوگوس امری است که برای همگان مشترک است، و با اندیشه و تفکر انسانی در ر*اب*طه می‌باشد.[۹۰] وی آن را «قانونی که جهان را نظم می‌دهد، و قانونی که اذهان انسانی می‌تواند آن را درک کند» معرفی می‌کند.[۹۱] نتیجه‌ای که گاتری، با توجه به پاره‌های بازمانده از هراکلیتوس، در بارهٔ لوگوس می‌گیرد این است که لوگوس یک امر واحد و حقیقتی پاینده است که هم الهی است، و هم عقلی؛ این امر واحد ما را احاطه کرده، و مسبب نظم کیهانی است. به اعتقاد گاتری بلاهتِ انسان‌ها از طریقِ عناصرِ درون‌شان می‌تواند لوگوس را تغییر دهد. چراکه لوگوس، آتش، گرم و خشک است، و رطوبت و سردیِ درونِ ما لوگوس را فاسد می‌کند.[۹۲]

جفری کرک نیز در بارهٔ لوگوس می‌گوید:

«طریق سازمان‌یافته‌ای که همهٔ اشیا بدان طریق کار می‌کنند؛ طرح، قاعده، حتی قانون، خلاصه‌های ممکن‌اند. اعتقادِ من این است که اگر عبارتِ مایهٔ زحمتِ «فرمول‌های اشیا» را ترجمهٔ لوگوس بدانیم با ابهامِ کمتری مواجه خواهیم شد.»[۹۳]

گاتری همچنین معتقد است با آن‌که از دیدگاهِ هراکلیتوس، لوگوس امری همگانی است، اما هراکلیتوس به شکل متناقضی بیان می‌کند که تنها شخصی است توانسته‌است لوگوسِ همگانی را کسب کند، و تقصیرِ واماندن از لوگوس، تنها و تنها متوجه اشخاص است، بدان جهت که گمان می‌کنند همهٔ آنچه می‌بینند، حقیقت است.[۹۴]

دو پارهٔ بازمانده از هراکلیتوس می‌گوید:

«خران، کاه را به زر ترجیح می‌دهند.»[۹۵]

«طلاجویان، زمین را بسیار می‌کاوند و اندک می‌یابند.»[۹۶]

درویشی از این گفته‌ها برداشتی تمثیل‌گونه دارد، به این شکل که: خران، را اشاره به کسانی می‌داند که یافته‌های عمومی را به دریافت‌های فلسفی رجحان می‌دهند و طلاجویان را اشاره به فیلسوفانی می‌داند که به دنبالِ یافتنِ لوگوس هستند، اما موفق به یافتنِ آن، به آن شکلی که هراکلیتوس دریافته‌است، نمی‌شوند.[۹۷]

محققانی هم‌چون شرف‌الدین خراسانی، آن قانون یا لوگوسی که هراکلیتوس می‌گوید را «تناقض و تضاد در هستی» می‌دانند. اما بر اساسِ دیدگاه‌های هراکلیتوس، تناقض و تضاد، باوجودِ این‌که یکی از مصداق‌های قانون به‌شمار می‌رود، ولی یگانه ویژگیِ آن قانونِ حاکم بر جهان نیست.[۹۸] گاتری دربارهٔ لوگوس معتقد است که لوگوس نه تنها قانونِ همهٔ «شدن‌ها» در جهان است، بلکه قانونِ ستیزه و تنشِ هم‌زمانِ اضداد نیز هست.[۹۹]

داریوش درویشی با توجه به قطعاتی که از هراکلیتوس برجا مانده، ویژگی‌هایِ لوگوس را چنین بیان می‌کند: «یک: لوگوس «هست»، در حالی که همه‌چیز «می‌شود». دو: یافتنی است؛ و می‌توان با آن هم‌آوازی کرد. سه: همگانی است. چهار: همه‌چیز بر اساسِ لوگوس پدید می‌آید. پنج: لوگوس همان کلامِ هراکلیتوس نیست، بلکه مستقل از کلامِ وی است. شش: یکی از مفادِ آن این است که همه‌چیز یکی است.»[۱۰۰]

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
آتشویرایش

هراکلیتوسِ گریان و دموکریتوس خندان، اثر دوناتو برامانت

اطلاعات بیشتر: عناصر اربعه

هراکلیتوس آتش را منشأ نخستین، و همهٔ چیزهای دیگر را برخاسته از آن می‌دانست. پیش از وی، تالس، آب را منشأ نخستین می‌دانست، و آناکسیمنس نیز هوا را به عنوانِ منشأ نخستین معرفی کرده بود. نظری که هراکلیتوس ارائه کرد، صرفاً ایجادِ تغییر در منشأ نخستین یا عنصر اولیه نبود. البته یافتنِ ماده‌ای که ذات و تشکیل‌دهندهٔ همهٔ چیزهایِ دیگرِ موجود در جهان باشد، در معرفی‌کردنِ آتش به این عنوان، مؤثر بوده؛ اما این مورد، تنها دلیل برایِ این انتخاب نبوده‌است. از مهم‌ترین اصولِ فلسفهٔ هراکلیتوس، ستیز و کشاکش میانِ چیزها است؛ و آتش ماده‌ای است که برای زنده‌ماندنِ خویش، دیگر ماده‌ها را نیز به آتش تبدیل می‌کند؛ و چنانچه این تغییر و تبدل را انجام ندهد، خواهد مرد؛ بنابراین آتش با فلسفهٔ هراکلیتوس هماهنگیِ ویژه‌ای دارد، که عناصری مانند «آب» یا «هوا» از این هماهنگی برخوردار نیستند.[۱۰۱]

گفته می‌شود هراکلیتوس فرایندِ بوجودآمدنِ چیزها از آتش را فرایندی چرخه‌ای می‌دانست و معتقد بود زمانی که سال بزرگ سپری شود تمامی اشیاء دوباره به آتش تبدیل می‌شوند.[۱۰۲] منابعی مانند کنسورینوس با نسبت دادنِ نظریهٔ سال بزرگ به هراکلیتوس، از قولِ وی بیان کرده‌اند که هراکلیتوس زمان آن را ۱۰٬۸۰۰ سال تخمین زده‌است.[ی ۵] بر اساسِ این منابع هراکلیتوس معتقد بوده‌است که سال بزرگ، زمانی است که طی آن، خورشید، ماه و دیگر ستارگان به جای‌گاهی که پیش از آن در زمان معین قبلی بوده‌اند، بازمی‌گردند.[۱۰۴] این شرح از فلسفهٔ هراکلیتوس که فنایِ چرخه‌ای و متناوبِ جهان بوسیلهٔ آتش را دربردارد، نخستین‌بار توسط ثئوفراستوس بیان شده‌است و پس از آن در تمایِ شرح‌های ادوارِ بعدی راه یافته‌است. در موردِ اینکه آیا این نظریه از هراکلیتوس است یا خیر، توافقِ عامی وجود ندارد.[۱۰۵]

گاتری معتقد است پاره‌های بازمانده از هراکلیتوس با نظریهٔ حریقِ بزرگ جهانی سنجش ناپذیر است.[۱۰۶] وی از این پاره استفاده می‌کند:

«این نظامِ جهانی را، که برای همگان همان است، هیچ‌یک از خدایان یا آدمیان نساخته‌است، بلکه همواره بوده و هست و خواهد بود: آتشی همیشه زنده، که فروزان است در اندازه‌هایی، و خاموش است در اندازه‌هایی.»[۱۰۷][۱۰۸]

گاتری این پاره را ضدِ شرحِ ثئوفراستوس از فلسفهٔ هراکلیتوس دربارهٔ حریق جهانی می‌داند. وی توضیح می‌دهد که می‌توان استدلال کرد، آتش که براساسِ نظرِ هراکلیتوس، جوهرِ اساسیِ جهان است، با حریق‌های متناوب نه از بین می‌روند و نه به‌وجود می‌آید، بلکه تنها در تجلیاتِ خود تغییر می‌کند.[۱۰۹] گاتری بر آن است که مقصودِ هراکلیتوس از این پاره، توصیفِ کیهان در حالتِ کنونی‌اش است: آتش به تناوب در بخش‌هایی مختلفی از کیهان فروزان است (آتش یا بخار د*اغ) و در بخش‌هایِ دیگر خاموش (آب یا خاک).[۱۱۰]

کاپلستون نیز معتقد است که نسبت دادنِ نظریهٔ حریقِ بزرگِ جهانی به هراکلیتوس مشکوک است. کاپلستون می‌گوید نفسِ این نظریه با گفته‌هایِ هراکلیتوس متناقض است.[۱۱۱]

کاپلستون استدلال می‌کند: از آن‌جا که هراکلیتوس، وجودِ تغییر و تحول برای وجودِ «واحد» (آتشِ جهانی) را لازم و ضروری می‌داند؛ اگر تمامیِ چیزها در دوره‌هایی پشتِ سرِ هم، در نهایت به آتش تبدیل شوند، خودِ آتش نیز خواهد مُرد؛ چرا که همان‌گونه که گفته شد، تغییر و تبدیل برایِ زنده‌ماندنِ آتش ضروری است.[۱۱۲]

دربارهٔ نقش آتش در مابعدالطبیعهٔ هراکلیتوس نیز دو تعبیر رایج است. در تعبیر نخست، او قائل به آرخه بودن آتش شناسانده می‌شود؛ ولی در تعبیر دوم، برخی پژوهشگران این نظر را رد می‌کنند و معتقدند هراکلیتوس به هیچ اصل نخستینی باور ندارد.[۱۱۳][۱۱۴] درواقع، آتش پیروز کشمکش عناصر اربعه نیست؛ بلکه آن عنصری است که خود را در اجرام دستخوش تغییر، بروز می‌دهد. در حالی که نوعی استمرار و ثبات در ذات یا خواص اشیای مادی وجود دارد، مایهٔ مادی جهان دستخوش تغییر و تحول دائمی است.[۱۱۵]

چرخهٔ عناصر در نظر هراکلیتوس، طبق گفتهٔ داریوش درویشی.

درویشی اعتقاد دارد که هراکلیتوس برخلافِ دیگر فیلسوفانِ ایونی که یکی از عناصر را آغازگرِ چرخهٔ عناصر در طبیعت می‌دانستند، هیچ‌کدام از این عناصر را منشأ نخستین نمی‌دانسته‌است. بلکه آتش در نزدِ هراکلیتوس نمادِ مادیِ جنبش و سیلان می‌باشد. به‌طور مثال، وی به این جملات اشاره می‌کند:

«[آتش،] نیازمندی و بی‌نیازی [است].»
«آتش از مرگِ زمین می‌زید، و هوا از مرگ آتش؛ آب از مرگِ هوا می‌زید و زمین از مرگِ آب.»
«مرگِ ارواح، آب شدن است و مرگِ آب، زمین شدن؛ اما آب از زمین، و روح از آب برمی‌آید.»
«راهِ بالا و راهِ پایین یکی و همان است.»
«[در محیطِ یک دایره،] آغاز و پایان یکی است.»[۱۱۶]

تغییر و تحول دائمیویرایش

با توجه به اینکه ستیز و کشمکش میان اضداد، اساس متافیزیک هراکلیتوس است، تغییر و تحولِ چیزها در نزد هراکلیتوس ضروری و گریزناپذیر است. این کشمکش، که هیچ‌گاه باز نمی‌ایستد و پیروز هم ندارد، تنها شکل دوام و بقاست.[۱۱۷] در واقع متافیزیک هراکلیتوس زیر سلطهٔ عدالت جهانی قرار دارد و همواره از پیروزی نهایی یکی از اضداد و پایان‌یافتنِ ستیز جلوگیری می‌کند.[۱۱۸] به گفتهٔ هراکلیتوس:

«نمی‌توان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور می‌کنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی.»[۱۱۹]

درنظر او، آنچه یگانه و پایدار می‌نماید، در واقع یگانگی زودگذر اضداد و یگانگی پیش از بازگسستن است. بر این اساس در دیدگاه هراکلیتوس، اصل با «شدن» است؛ و «بودن» وهم و گمان ذهن است.[۱۲۰] او «شدن» را ذات هستی می‌داند.[۱۲۱]

اعتقاد هراکلیتوس به تغییر جهانی در جملهٔ «همه چیز در جریان است» بیان شده‌است، اما راسل در اصالت داشتن این جمله تردید می‌کند. راسل معتقد است سخنانِ هراکلیتوس از طریقِ نقلِ قول‌هایی که افلاطون و ارسطو، به‌منظورِ رد کردنِ سخنانِ این فیلسوف کرده‌اند، به ما رسیده‌است؛ بنابراین ممکن است این جمله از پشتِ حجابِ بدخواهی و کینه‌توزی به ما رسیده‌باشد.[۱۲۲] راسل تصریح می‌کند که هراکلیتوس با تمام اعتقادی که به تغییر دارد، باز به یک چیزِ جاویدان قائل است، و آن آتشِ جاویدان است که هیچ‌گاه خاموش نمی‌شود:

«یک آتش زندهٔ جاوید بوده‌است و اکنون هست و همیشه خواهد بود.»[۱۲۳]

کاپلستون این نکته را بیان می‌کند که دگرگونی همیشگیِ چیزها، موضوع جدیدی نبود، و فیلسوفانِ ایونیِ پیش از هراکلیتوس نیز به این مورد اشاره کرده‌بودند و این موضوع را دریافته بودند؛ بنابراین نسبت دادنِ این نظر به هراکلیتوس چندان وجهی ندارد، چراکه برخلافِ تأکیدی که هراکلیتوس بر پیام مخصوص خود به بشر[ی ۶] دارد، این کلامِ جدیدی نیست، و البته با دیگر جنبه‌های فلسفه‌اش نیز متناقض است.[۱۲۴]

همچنین باید در نظر داشت که حسِ گذرا بودن سرشت اشیاء، و تغییر و تبدل‌یافتنِ آنان به جیزهای دیگر، اندیشهٔ بیشتر یونانیان را همواره به خود مشغول ساخته‌بود. این نکته در این جملهٔ هرودوت نیز به خوبی بیان شده‌است:

«برای بسیاری، دولت‌هایی که زمانی بزرگ بودند، کوچک شده‌اند و آن‌هایی که پیش از این کوچک بوده‌اند در زمانِ من بزرگ شده‌اند.»[۱۲۵]

برخلافِ کاپلستون و راسل، گاتری افلاطون را برحق می‌داند و باور دارد که افلاطون شناختِ دلپذیری از هراکلیتوس داشته‌است، بنابراین آموزهٔ تغییر و تحول به هراکلیتوس تعلق دارد و این آموزه در اندیشهٔ وی موقعیتی مرکزی را داراست. بر اساسِ گفتهٔ گاتری، از افلاطون به بعد تمامیِ منابع این آموزه که «همه چیز در جهان در حال سیلان است» را به هراکلیتوس نسبت داده‌اند، و این امر بسیار بعید است که گفته شود افلاطون هراکلیتوس را بد تفسیر کرده‌است، و مفسرانِ یونانیِ بعدی نیز، با وجودِ اینکه به کتابِ هراکلیتوس دسترسی داشته‌اند، تنها از افلاطون پیروی کرده‌اند. گاتری توضیح می‌دهد که آموزهٔ سیلانِ همیشگیِ چیزها، پیوستگی ن*زد*یک*ی با نظریهٔ یکسانیِ اضدادِ هراکلیتوس دارد، چراکه تغییر حالتی دوری دارد: از «الف» به «ب» و دوباره بازگشت به «الف».[۱۲۶]

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
شناخت‌شناسی

اطلاعات بیشتر: شناخت‌شناسی

هراکلیتوس دریافت‌های حسی را منشأ شناخت می‌دانست؛[۱۶۲] چرا که معتقد بود:

«برای چیزهایی که می‌توان دید، شنید و آموخت، ارزش قائل می‌شوم.»[۱۶۳]

البته گویا وی دریافت‌های حسی را به‌تنهایی برای همگان، منبع مناسبِ شناخت نمی‌دانسته‌است. به عبارتی هراکلیتوس، برایِ شناختِ حقیقی، علاوه بر حواسِ پنج‌گانه ذهنِ انسان‌ها را نیز لازم می‌دانسته‌است؛[۱۶۴] چرا که در یکی از جملاتِ بازمانده از او چنین آمده‌است:

«چشمان و گوش‌ها، گواهانِ بدی برای انسان‌ها هستند؛ اگر [آن انسان‌ها] روحِ بربر داشته‌باشند.»[۱۶۵]

با توجه به معنایِ لفظِ بربر در میانِ یونانیانِ باستان، که به مفهومِ کسی است که زبانِ یونانی را می‌شنود، اما از درکِ آن عاجز است، می‌توان نتیجه گرفت که در نظرِ هراکلیتوس نیز صاحبانِ روحِ بربر، کسانی هستند که داده‌های حسی را دریافت می‌کنند، اما از درک و فهمِ آن‌ها عاجز هستند؛ در نتیجه به شناختِ حقیقی نمی‌رسند.[۱۶۶]

اما آن چیزی که با شناختِ حقیقی، کشف می‌شود، در یک تعبیر «لوگوس» است، و در تعبیرِ دیگر، «شدن» چیزها در جهان است.[۱۶۷]


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
تأثیرپذیری و تأثیرات فلسفهٔ یونان

برخی او را شاگرد کسنوفانس کولوفونی دانسته‌اند، اما به نظر می‌رسد که این انتساب، فاقد منابع تاریخی معتبر است.[۱۷۰] هراکلیتوس به خود می‌بالید که هرگز استادی نداشته‌است. هرگاه احساس می‌کرد که نیاز به مشورت دارد می‌گفت:

«یک لحظه صبر کنید تا بروم از خودم بپرسم.»[۱۷۱]

گاتری معتقد است که هراکلیتوس از هیچ‌کدام از دو مکتبِ فکریِ میلتوس و الئا که در سدهٔ ششم پیش از میلاد رایج بود تأثیر نگرفت، و نخواست از هیچ‌کدام پیروی کند. وی می‌گوید که هراکلیتوس، فیثاغورس را «پادشاه فریب‌کاران» نامید و درشتیِ خاصی در تقابل با فیثاغورس از خود نشان داد.[۱۷۲] هرگونه ربط دادنِ هراکلیتوس به فیلسوفانِ پیش از خود را نیز، گاتری تلاشی بی‌ثمر می‌داند و او را شخصیتی منفرد معرفی می‌کند. گاتری حتی گفتهٔ دیوگنس مبنی بر اینکه هراکلیتوس شاگرد کسنوفانس بوده‌است را نیز رد می‌کند، و استدلال می‌کند که هراکلیتوس هم‌واره به‌شکل نقادانه‌ای از کسنوفانس یاد کرده‌است.[۱۷۳] البته خودِ دیوگنس لائرتیوس نیز در این‌مورد می‌گوید:

«او شاگردِ کسی نبود اما می‌گفت که «خودش را مورد مداقه قرار داده» و همه‌چیز را از خودش فراگرفته‌است.»[۱۷۴]

گاتلیب نیز نظر مشابهی با گاتری دارد. وی می‌گوید هراکلیتوس هیچ شباهتی با پیشینیان نداشت و پیرو هیچ مکتبی نبود. گاتلیب می‌گوید با آنکه هراکلیتوس در مورد عناصر طبیعی بخشی از شیوهٔ گفتارِ میلتوسیان را به‌کار برد، اما انگیزه‌های هراکلیتوس با انگیزه‌های فیلسوفان میلتوس بسیار متفاوت بود، و خصوصیاتش وی را از فیلسوفان میلتوسی و فیثاغورس متمایز می‌کرد.[۱۷۵]

هگل بر خلافِ دیگر پژوهش‌گران، ترتیبِ تاریخیِ هراکلیتوس و پارمنیدس را به شکل دیگری روایت می‌کند. وی معتقد بود که هراکلیتوس پس از پارمنیدس می‌زیسته[۱۷۶] و تاکیدش بر تغییر و تحول، در واقع برابرنهاد و اعتراضی در مقابل فلسفهٔ پارمنیدس است، که بر هستی استوار بوده‌است.[۱۷۷] اما کاپلستون این گفتهٔ هگل را غلط می‌داند و می‌گوید پارمنیدس از آن‌جا که منتقد هراکلیتوس است، پس از وی می‌زیسته‌است.[۱۷۸] گاتری نیز در پاسخ به راینهارت، که وی نیز پارمنیدس را پیش از هراکلیتوس قرار می‌دهد، می‌گوید پارمنیدس پس از هراکلیتوس می‌نوشت و شعرهایش ارجاعاتی کم‌رنگ به هراکلیتوس دارد.[۱۷۹] درویشی نیز همین استدلال را به‌کار می‌گیرد و شعر زیر را از پارمنیدس نقل می‌کند:

«اندیشهٔ سرگردان در دل‌های راهنمایان مردد، همچون آنان‌اند که بهت‌زده، مانند مردم کور و کرند: جماعتی نامصمم که در نگاه ایشان یک چیز و غیر آن، هم هستند و هم نیستند، و همه چیز در جهت متضاد می‌جنبد.»

درویشی همچنین می‌گوید با توجه به تاریخ شکوفا شدنِ پارمنیدس، زمانی که او پرداختن به فلسفه را آغاز کرده، چندین سال از مرگِ هراکلیتوس گذشته بوده‌است.[۱۸۰]

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
ستاره‌شناسی

دیوگنس لائرتیوس در میانِ شرحِ عقاید هراکلیتوس، بخشی از عقاید هراکلیتوس دربارهٔ ستاره‌شناسی را بیان می‌کند که از قرارِ زیر است:

«بخارها از روی زمین و نیز دریا برمی‌خیزند؛ بخارهای دریایی خالص و درخشان هستند، و بخارهای زمینی تاریک. آتش از بخارهای درخشان تغذیه می‌شود و عنصر رطوبی از بخارهای دیگر. وی ماهیت محیطی که ما را احاطه کرده مشخص نمی‌کند. با این حال، می‌گوید که در آن کاسه‌هایی وجود دارند که تقعر آن‌ها به سویِ ما است و در آن‌ها بخارهای درخشان جمع شده و شعلهٔ آتش تولید می‌کنند. اینها ستارگان‌اند. شعله‌های خورشید گرم‌ترین و درخشان‌ترینِ آن‌ها هستند؛ سایر ستارگان از زمین دور هستند و به همین سبب نور و گرمای کم‌تری به آن می‌دهند. منطقه‌ای که ماه، که نزدیک‌ترین ستاره به زمین است، از آن عبور می‌کند خالص نیست. با این حال، خورشید در منطقه‌ای آرام و روشن حرکت کرده، و فاصلهٔ مناسب را با ما حفظ می‌کند. به همین علت است که نور و حرارت بیشتری به ما می‌دهد. کسوف و خسوف زمانی رخ می‌دهد که کاسه‌ها به سمت بالا می‌گردند؛ اَشکال مختلف ماه به سبب چرخش تدریجیِ کاسه‌ها در محل خویش است. روز و شب، ماه‌ها، فصول و سال‌ها، بادها و باران‌ها و دیگر پدیده‌های مشابه، توسط بخارهای مختلف توجیه می‌شوند. بدین صورت که بخار درخشان، کرهٔ تهیِ خورشید را مشتعل می‌سازد، روز را پدیدمی‌آورد، و بخار متضاد با آن، هنگامی که غلبه یابد، شب را به‌وجود می‌آورد؛ افزایش گرما به واسطهٔ بخار درخشان، تابستان را پدیدمی‌آورد، در حالی که غلبهٔ رطوبت به واسطهٔ بخار تیره، زمستان را موجب می‌گردد.»[۱۶۸]

گاتری این عقاید را، عقایدی عجیب می‌خواند و آن‌ها را هوشمندانه نمی‌داند. وی می‌گوید در این شرح هراکلیتوس پدیده‌های گوناگون را تحتِ علتِ واحدِ کلی‌ای درمی‌آورد، چراکه این ویژگیِ هراکلیتوس است که در توضیحِ جزئیات کم‌حوصله است. گاتری همچنین معتقد است که هراکلیتوس از این پدیده‌ها برای حمایت از آموزهٔ سیلانِ جهانیِ خویش بهره برده، و برخلافِ فیلسوفانِ میلتوس به تبیینِ همهٔ پدیده‌های ممکن فیزیکی علاقه‌ای نداشته‌است. به‌علاوه گاتری احتمال می‌دهد که هدفِ هراکلیتوس از توضیحاتش در موردِ خورشید، این بوده که بیان کند علتِ پدیدآمدنِ شب و روز امری واحد (خورشید) است.[۱۶۹]

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
نقدهاویرایش

ارسطو و افلاطون، هر دو هراکلیتوس را به عنوان کسی که با اصل عدم تناقض سر ناسازگاری دارد و نیز کسی که نظریه نامنسجم در باب معرفت دارد نگریسته‌اند

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
آزبرن معتقد است هیچ فیلسوفی میان فیلسوفان پیش از سقراط، به اندازهٔ هراکلیتوس، تأثیری با این عمق بر فیلسوفان پس از خود نداشته‌است به شکلی که همهٔ آن متفکران، خود را وامدار و پایبند راستین عقاید و نبوغ او بدانند.[۱۸۸]

امپدوکلس

نظریات امپدوکلس از بسیاری جهات با نظرات هراکلیتوس شباهت داشت[۱۸۹] و بخشی از فلسفه‌اش وام‌گرفته از فلسفهٔ هراکلیتوس بود.[۱۹۰] امپدوکلس به‌جای یک عنصر، هر چهار عنصرِ آب، آتش، خاک و هوا را به عنوان عناصر نخستین معرفی کرد (البته وی واژهٔ عنصر را به کار نبرده‌بود).[۱۹۱] وی معتقد بود که هم‌کنشی میانِ این چهار عنصر عاملِ بوجودآمدنِ تمامیِ پدیده‌های جهان است.[۱۹۲] البته او برخلاف هراکلیتوس، تنها ستیز را عامل تغییر و تبدل ندانست، بلکه مهر را نیز در این تغییرات داخل کرد. به عقیدهٔ او این عناصر بر اثرِ مهر به یکدیگر می‌پیوند و چیزهایِ گوناگون پدید می‌آورند، از طرفی همین عناصر بر اثر ستیز از یکدیگر جدا شده، پراکنده می‌شوند، و باعثِ از میان‌رفتنِ چیزها می‌شوند.[۱۹۳]

افلاطون

تفکرات هراکلیتوس در افلاطون نیز نفوذ کرد، چنان‌که می‌توان او را شاگردِ مستقیمِ سقراط و شاگرد غیر مستقیمِ هراکلیتوس، پارمنیدس و فیثاغورس دانست.[۱۹۴] دیوگنس لائرتیوس می‌گوید که افلاطون پس از مرگِ سقراط، به نزدِ کراتولوس که مکتبِ هراکلیتوسی را در آن‌زمان می‌گرداند رفته، و به او ملحق شده‌است.[۱۹۵] ارسطو نیز در کتاب متافیزیک می‌نویسد که افلاطون در دوران جوانی با کراتولوس و اندیشه‌های هراکلیتوسی آشنا گردید، و این اندیشه‌ها را تا دوران پیری حفظ کرد.[۱۹۶] اندیشه‌هایی که به گفتهٔ ارسطو باعثِ شکل‌گیریِ نظریهٔ مثل در افلاطون گردید.[۱۹۷]

تغییر و تحول دائمی، و عدم پایداریِ چیزها در جهان را افلاطون از هراکلیتوس قبول کرد؛ اما افلاطون این مورد را تنها در محسوسات قابل قبول می‌دانست نه در موردِ تمامیِ واقعیات.[۱۹۸]

افلاطون در رسالهٔ ته‌تتوس در قالبِ شخصیتِ سقراط، در پاسخ به ته‌تتوس که می‌گوید: «شناخت، چیزی جز ادراکِ حسی نیست»، از نظریهٔ هراکلیتوس به عنوانِ استدلال و برهان استفاده می‌کند.[۱۹۹] سقراط توضیح می‌دهد که بر اساسِ آموزش‌های هراکلیتوس، هیچ چیز «نمی‌باشد»، بلکه همه‌چیز در حال «شدن» است.[۲۰۰] ما نمی‌توانیم بگوییم چیزی سفید است، چرا که پیش از پایان‌یافتنِ جمله‌مان، آن چیز دیگر سفید نیست.[۲۰۱]

افلاطون با اینکه ناپایداریِ محسوسات را می‌پذیرد، اما بیزاری‌اش را از ناپایداریِ هراکلیتوسی نشان می‌دهد.[۲۰۲] چرا که از نظر افلاطون تنها چیزهایی می‌توانند موردِ شناختِ واقعی قرار گیرند که نخست «خطاناپذیر»، و سپس در مورد آنچه «هست» باشند.[۲۰۳] با وجود ناپایداری‌ای که در محسوسات وجود دارد، شناخت واقعیِ جهان از راه حواس امکان‌پذیر نیست، و تنها راهِ قابل قبول شناخت، از طریقِ عقل است،[۲۰۴] چراکه پس از احساس، در نهایت این ذهن است که حکم می‌کند.[۲۰۵]

رواقیان

فلسفهٔ رواقی علاوه بر اینکه از افلاطون و ارسطو تأثیر پذیرفت، در جهان‌شناسیِ خود نیز، از هراکلیتوس دو نظریه را به ارث برد: نظریهٔ «آتش» و «لوگوس». آنان همانند هراکلیتوس آتش را منشأ همهٔ چیزهای جهان می‌دانستند. در نظرِ آنان، خدا آتشی است که چون روح، جهان را دربر گرفته‌است،[۲۰۶] و در عینِ حال منشأیی است که تمامیِ عنصرهای دیگر اعم از آب، هوا و خاک، با همین ترتیب از آن به وجود می‌آیند.[۲۰۷]

در هنگامِ گسترش جهان، خدا که شاملِ بخار د*اغ و آتشین می‌باشد، تبدیل به هوا می‌شود، هوا نیز به آب تبدیل می‌شود و از قسمتی از آب، خاک به وجود می‌آید. مقداری از آب باقی می‌ماند، و قسمتی دیگر از آن، تبدیل به هوا می‌شود. هوا نیز با تلطیف و رقیق شدن، به آتش تبدیل می‌شود و جسم خدا از آن تشکیل می‌شود.[۲۰۸]

با اینکه نظریهٔ حریقِ بزرگ جهانی، نظریهٔ هراکلیتوس نبود، اما رواقیان مطمئناً به این نظریه معتقد بودند. عناصرِ به وجود آمده از آتش، با به وجود آمدنِ حریقِ بزرگِ جهانی، به آتش تبدیل می‌شوند و در خدا حل می‌شوند. البته آنان این آتش‌سوزی را پایانِ جهان نمی‌دانستند، و معتقد بودند که روندِ بوجودآمدنِ چیزها از آتش، و در نهایت بازگشتِ آن‌ها به آتش، یک‌بار اتفاق نمی‌افتد، بلکه این روند پیش از این روی داده، و به صورت بی‌پایان در آینده نیز تکرار خواهد شد.[۲۰۹][۲۱۰]

ملاصدرا

ملاصدرا در نوشته‌های خود از فیلسوفی به نام «هرقل حکیم» یاد می‌کند که مطالبی دربارهٔ حدوث جهان گفته‌است. بسیاری گمان کرده‌اند که هرقل حکیم که ملاصدرا به آن اشاره کرده‌است همان هراکلیتوس است، اما بررسی بیشتر نشان می‌دهد که شخصی که ملاصدرا نام می‌برد، هیروکلس فیلسوفِ سدهٔ پنجم میلادی است.[۲۱۱] گویا آشنایی ملاصدرا با آرای هراکلیتوس، غیر مستقیم، و از طریق فلاسفهٔ اسکندرانی و از جمله هیروکلس بوده‌است.[۲۱۲]

ملاصدرا فیلسوفی است که در میان دیگر فیلسوفان اسلامی از همه بیشتر بر حرکت (تغییر و تبدل) تأکید می‌کند. او بر خلافِ دیگر فیلسوفانِ اسلامی که حرکت را فقط در عرض می‌دیدند، حرکت را در جوهر چیزها می‌دانست.[۲۱۳]

نظریهٔ حرکت جوهری ملاصدرا از چندین جهت با فلسفهٔ هراکلیتوس شباهت دارد. نخست اینکه وی همچون هراکلیتوس، تمامیِ ذراتِ عالمِ مادی را در تغییر و تبدل همیشگی (سیلان و حرکت) می‌دانست. در نظرِ ملاصدرا سیلان در اشیاء بخاطرِ فعلیت یافتنِ قوه‌ای است که در ذات آنان وجود دارد. ملاصدرا معتقد بود که هویتِ وجودِ جسمانی، حرکت است؛ و موجودی که بخاطر حرکت دچار تغییر و دگرگونی می‌گردد، و ماهیتِ دیگری پیدا می‌کند، باز هم همان موجود است.[۲۱۴]

همچنین فعلیت یافتنِ قوای موجود در چیزها، از نظر ملاصدرا، به تنهایی و بدونِ رویارویی با دیگر عوامل، غیرممکن بود. چنانچه اگر دانهٔ گندمی کنج اتاقی رها شود، به شکل دیگری فعلیت میابد، تا اینکه آن دانهٔ گندم در زمینی کاشته شود و در معرض نور خورشید قرار گیرد. این مورد با ستیز اضدادی که هراکلیتوس به آن اشاره می‌کند، بسیار شباهت دارد.[۲۱۵]

و در نهایت، هم هراکلیتوس و هم ملاصدرا، به وحدت در عینِ وجودِ کثرت معتقد بوده‌اند و به آن در گفته‌هایشان اشاره کرده‌اند.[۲۱۶]

داریوش درویشی در مورد تأثیرپذیریِ ملاصدرا از هراکلیتوس معتقد است که چون ملاصدرا به آراء هراکلیتوس دسترسی نداشته، بنابراین همانندی‌ای که بین نظریاتِ این دو فیلسوف وجود دارد، نمی‌تواند تأثیرپذیریِ ملاصدرا از هراکلیتوس باشد.[۲۱۷]

هگلویرایش

هگل در مورد تأثیرِ هراکلیتوس بر خود می‌گوید:

«گزاره‌ای از هراکلیتوس وجود ندارد که من در منطقم اقتباس نکرده‌باشم.»

البته این گفته از آن‌جا که هگل سعی می‌کند هراکلیتوس را به خود شبیه کند، کمی مبالغه‌آمیز است.[۲۱۸]

هگل کامل‌ترین و تکامل‌یافته‌ترین نظریهٔ دیالکتیک تاکنون را ارائه داده‌است؛ و در تفکر هراکلیتوس نیز دیالکتیک با معنایِ ستیز و تضاد خود را نشان می‌دهد. دیالکتیک هگل را تریادیک یا سه‌پایه می‌نامند چرا که از سه مرحله تشکیل شده‌است:[۲۱۹]

پایهٔ نخست که همواره مقوله‌ای مثبت و ایجابی است، و «برنهاد» نام دارد. پایهٔ دوم که سلبی و مخالفِ پایهٔ نخستین است، و «برابرنهاد» نام دارد. پایهٔ دوم منبع خارجیِ دیگری ندارد و در بطنِ برنهاد قرار دارد. از تناقض میانِ برنهاد و برابرنهاد، پایهٔ سومی شکل می‌گیرد که «هم‌نهاد» نام دارد؛ و از میان برندهٔ این تناقض است. «شدن» و «گردیدن» نیز از همین تناقض و دیالکتیک شکل می‌گیرد.[۲۲۰]

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
هیپیاس الیسی (به یونانی: Ἱππίας) از سوفسطاییان متأخر بود. هیپیاس بیشتر به خاطر تنوع و کثرت اطلاعاتش از تاریخ و ادبیات تا موسیقی، ستاره‌شناسی و ریاضیات شهرت یافته بود. افلاطون در دو رسالهٔ هیپیاس بزرگ و کوچک به طرح و نقد افکار او پرداخت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
روایات معدودی از او باقی مانده‌است. یکی اینکه زمانی برای تماشا به یکی از المپیک‌های ورزشی یونانیان می‌رود، در آن جا به این خاطر که تمام لباس‌هایش را خود دوخته بوده به خود می‌بالیده‌است.[۱][۲] و دیگر این جمله که افلاطون در رسالهٔ پروتاگوراس به نقل از هیپیاس ذکر کرده: «قانون فرمانروای مستبد آدمیان است، زیرا آنها را وادار می‌کند که بسی کارها بر ضد طبیعت انجام دهند.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

ثَنـــاء.م

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-25
نوشته‌ها
1,042
کیف پول من
995
Points
0
پروتاگوراس، بروتاغورث (به یونانی: Πρωταγόρας) فرزند مایاندریوس[۱]؛ نخستین و مهم‌ترین فیلسوف سوفسطائی بود که در آبدرای یونان زاده شد و در حدود سال ۴۵۰ پیش از میلاد به شهرت رسید.[۲]پروتاگوراس معاصر با گرگیاس بود و با حاکم دانشمند یونان پریکلس روابطی دوستانه داشت، او نخستین کسی بود که در مقابل تعلیم مزد دریافت می‌کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا