خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. Paryzad

    درحال تایپ رمان جان | paryzad کاربر انجمن تک رمان

    #پارت59 به محض نیم خیز شدنش، محکم دستش رو گرفتم بالافاصله سمت خودم کشیدمش. _ به خدا چرت نمیگم بهزاد، عکس‌های من اینستا رو برداشته. شرفم به چوخ سگ رفته. اگه مامان بابام بفهمن بی‌چاره‌ام می‌کنن... اصلاً بیا خودت ببین. با دست‌هایی که از استرس و نگرانی می‌لرزید، سریع گوشیم رو از جیبم در آوردم و...
  2. NADIYA

    درحال تایپ رمان اغواگر عنکبوت | زری کاربر انجمن تک رمان

    دال نگاه آتشینش را به میله‌های زندان کوبید؛ سپس با یک حرکت از جای برخاست و بی‌هیچ حرفی، انگشتان باریکش را بر روی میله‌ها گذاشت و زیر ل*ب زمزمه کرد: - ون! من بازنده‌ی این بازی نمی‌شم. ون چشمان آلوده به اشکش را بست و زیر ل*ب زمزمه کرد: - دال! کنار من هرگز نمی‌تونی به اون آرامشی که نیاز داری برسی،...
  3. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    *** #پارت201 سر راه غذا گرفتیم. رسیدیم جلوی ساختمانی که با سنگ و آجر، نما شده و حدودا هجده طبقه‌ای بود. ساوان را با ناز و نوازش بیدار کرده بودم؛ پسرم سرماخورده بود. بعد آن‌همه داد و خوانندگی دیشبشان، حسابی بهم ریخته! تازه دیشب هم تا ساعت 9 صبح رانندگی کرده بود. در آسانسور بودیم و نگاه من درون...
  4. NADIYA

    درحال تایپ رمان جنون آنی | زری کاربر انجمن تک رمان

    رابرت زمانی که می‌خواست گوشی را در جیب شلوار چروکیده‌اش بگذارد، با مسیجی که روی تلفن ریچل ارسال شد، مانع این کارش شد؛ سپس مسیج را زیر ل*ب خواند. - ریچل من رسیدم. بمب رو توی ماشینش جاساز کردی؟ کم‌کم ماشین میره روی هوا و ما نبودنش رو جشن می‌گیریم، پس همین الان بیا بریم نو*شی*دنی بخوریم. رابرت با دیدن...
  5. Rover

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Rover کاربر انجمن تک رمان

    پارت صد و سی و پنجم *** پیش از باز شدن درب‌های آسانسور، برای آخرین بار به آینه چشم دوخت و موهای سرکش روی پیشانی‌اش را مرتب کرد؛ هرچند که جای زخم جدیدش، به هیچ عنوان قابل پوشاندن نبود. - طبقه هشتم. دستی به یقه‌ی پیراهنش کشید و با عجله از آسانسور خارج شد. به محض ورودش، آباژورهای دیواری سرتاسر...
  6. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    عاشق تو بودن، مانند جنگیدن در یک میدان جنگ است؛ اما در این جنگ، هیچ ارتشی طرفدار من نیست و من، کاملاً تنها ایستاده‌ام. همه به سمت من هجوم می‌آورند و می‌خواهند مرا از تو دور کنند و من، مانند یک دیوانه می‌جنگم. می‌جنگم و برایم اهمیتی ندارد که چقدر زخم برمی‌دارم و هر خراش چقدر عمیق است. تنها به...
  7. Rover

    حرفه‌ای رمان کاراکال | Rover کاربر انجمن تک رمان

    پارت صد و سی و چهارم میگل، نمی‌توانست هیچ اثری از غم را از درون چشمان مخملی مقابلش بیابد و در عوض، سیلی از کینه و نفرت به طرفش هجوم آورده بود. حالا خالی شدن اطرافشان را بهتر درک می‌کرد و برای گفتن یک جمله‌ی عاری از هرگونه حماقت، جان می‌کند. به دور از انصاف بود که با او طوری رفتار شود که انگار...
  8. .Sarina.

    دلنوشته خاطرات|سارینا الماسی کاربر تک رمان

    نمی‌خواهم درست همانند من، مرا دوست داشته باشی؛ چون راضی نیستم. دلم نمی‌خواهد مانند من از عشق به جنون برسی و بی‌خودی تقلا کنی. نمی‌خواهم مانند یک دیوانه دنیایت درون لبخند یک نفر خلاصه شود و غم نبودنش، روز و شب‌هایت را از تو بگیرد. #دلنوشته‌ی_خاطرات #سارینا #انجمن_تک_رمان
  9. Allain

    درحال تایپ رمان نَئِد | تَبَسُّم.جیم کاربر انجمن تک رمان

    پارت_٠۶ درب را که باز می‌کند به گرمی حال و احوال پرسی می‌کنیم. عسل را که در قاب درب ورودی خانه‌شان می‌بینم، خوش‌حال سمتش‌ قدم برمی‌دارم. خوش آمد می‌گوید و من برای پذیرایی به کمکش می‌روم، هر چند که قصدم درگیر کردن ذهنم بود. سرگرم ریختن چای‌ها هستم که با سوالی که عسل می‌پرسد هول می‌شوم، مخصوصاً...
  10. Allain

    درحال تایپ رمان نَئِد | تَبَسُّم.جیم کاربر انجمن تک رمان

    پارت_٠۵ سری تکان می‌دهد و به طرف در اتاق‌ام می‌رود. چرا این‌گونه گفت؟ باید منظوری را در پشت کلمات باک بر انگیزاش در نظر بگیرم؟ با ذهنی بی‌سامان تلفنم را بر می‌دارم و بر روی شماره‌ی دنیا کلیک می‌کنم. صدای نفس‌نفس زدنش که در گوشم می‌پیچد با اِنزجار کلماتم را ردیف می‌کنم و به چیزی که در ذهنم...
بالا