مهرداد پس از گذشت یک دقیقه جواب داد:
- بهادرخان و پارسیان و برهان از بیمارستان رفتن و فکر میکنم توی حیاط باشن، میتونین بیاین.
بعد از گذشت یک دقیقه دیگر، مهرداد نوشت:
- مادیارخانوم خوابِ، میتونین بیاین!
پرهان در حالی که از جای برمیخاست لباس آغشته به خاکش را تکاند و یک لگد آرامی به مچِ پاهایِ...