Usage for hash tag: ققنوس_آتش

ساعت تک رمان

  1. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ ‌#پارت_28 آندریاس لبخندی می‌زند. - به‌خاطر یه زخم و یه‌کم خون این‌طوری همه رو نگران خودت کردی؟ - بابا خوب نگاه کن! این خونِ؟ آندریاس می‌خندد و آزراء را همراه خودش بلند می‌کند. - آره دختر! این خونِ. ساموئل جلو می‌آید و می‌گوید: - خون ققنوس طلائیه بچه! برای همین این‌قدر گریه کردی؟...
  2. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ ‌#پارت_27 *** ماشین را پارک می‌کنند و پیاده می‌شوند. آندریاس کلید‌هایش را از جیبش بیرون می‌کشد و در قفل می‌چرخاند و درب را باز می‌کند. صدایی به گوش می‌رسد، صدای آدلیر - در رو باز کن آزراء! درست میشه لازم نیست گریه کنی! آروم باش. مغزش دیگر نمی‌کشد! یعنی چه شده؟ با عصبانیت، صورت و...
  3. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#❦ققنوس_آتش❦ ‌#پارت_26 شاید آندریاس راست می‌گفت، ساموئل هم می‌دانست اما سعی در آرام کردن برادر خود داشت. - نه بابا من مطمئنم رفتن چایی، قهوه‌ای، چیزی بخورن! ناگهان آندریاس فریاد زد و گفت: - نه…!! من هم مطمئنم این‌طور نیست! ماشینت کو؟ ساموئل کلید ماشینش را از جیبش بیرون کشید و به سمتش حرکت...
  4. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#❦ققنوس_آتش❦ ‌#پارت_25 نگران است. چند دفعه‌ست گوشی آزراء را می‌گیرد اما کو‌ کسی که جواب بدهد؟ چشم‌هایش را از گوشی می‌گیرد و به ساموئل خیره می‌شود! - بگو مالدین بیاد. ساموئل تلفنش را بر می‌دارد و به منشی می‌گوید که مالدین را به اتاقش بفرستد. چندی بعد در به صدا در می‌آید. - بیا تو. دستگیره در...
  5. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_24 عصبانی‌ست. به شدت… ! در حدی که وقتی دارد از خیابان عبور می‌کند حواسش به ماشینی که به سرعت به او نزدیک می‌شود، نیست. ماشین بوق‌زنان آزراء را جای‌‌خالی می‌دهد و شانس می‌آورد که به جدول برخورد نمی‌کند. آزراء که تازه به خود می‌آید دستش را به سمت راننده دراز می‌کند و یک «هووی...
  6. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_23 - دیشب کسی رو پیدا کردم که ققنوس دیده بود و… . آندریاس اجازه نداد آزراء حرفش را به اتمام برساند و عصبی شد، از جایش برخاست و گفت: - تو با اجازه کی رفتی همچین کاری کردی؟ مگه نگفتم هرچیزی که باید بدونی رو خودم میگم!! آزراء اخم‌هایش در هم می‌کوبد، از جایش بلند می‌شود و...
  7. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#‌❦ققنوس_آتش❦ ‌#‌پارت_22 با کت شلوار اداری مشغول بررسی برخی سند‌های مربوط به پرونده‌های دیگران است. گرچه این چند هفته را مرخصی گرفته بود، ولی پدرش کمی به کمک نیاز داشت. چشم‌هایش را محکم می‌بندد تا کمی از درد سرش کم شود، زیرشان را دست می‌کشد و می‌گوید: - باید زودتر تموم‌شون کنم تا... . هنوز...
  8. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ ‌#‌پارت-21 - اولین بار چند صد سال پیش، یک فرد دچار جهش ژنتیکی نادری شد، دنبال درمان می‌گشت فکر می‌کرد حالش خ*را*ب شده و کارش تمومه ولی کم‌کم فهمید این جهش اون رو ارتقاء داده و از بقیه انسان‌ها متمایز کرده. دنباله حرف‌های دنیل را اولیویا ادامه می‌دهد. - اون به انسانی غیرطبیعی تبدیل...
  9. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#‌❦ققنوس_آتش❦ #پارت_20 - سلام بابا، سلام مامان. آزراء آرام سلام می‌دهد و روی مبل روبه‌رویی کنار آدلیر می‌نشیند. مادر آدلیر رو به او می‌کند و می‌گوید: - خب آدلارد، نمی‌خوای دختر خانوم خوشگل رو معرفی کنی؟ آدلارد؟ پس اسم واقعی آدلیر، آدلارد است؟ پسری که لقبش معنی «عقاب» می‌دهد اسم واقعی آن...
  10. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#‌❦ققنوس_آتش❦ ‌‌#‌پارت_۱۹ ناگهان آدلیر از جایش بلند می‌شود و می‌گوید: - یادم اومد. آزراء با تعجب ل*ب می‌زند: - چی یادت اومد؟ - عمه بابام، اون هم میگن مثل تو ققنوس بوده. آزراء با ذوق و شور خاصی از جایش بلند می‌شود. - هنوز زنده‌ست؟ - نمی‌دونم. و دست آزراء را می‌گیرد و با خود همراه می‌کند. - بیا...
بالا