Usage for hash tag: نیلوفر_کاغذی

ساعت تک رمان

  1. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...اول پرونده با آبروریزی من رو از پرونده انداختن بیرون. شکست بزرگی بود، خیلی خیلی بزرگ. اشک‌هام‌ رو پاک‌کردم. این اشک‌ها فقط توی تنهایی اجازه‌ی پایین اومدن دارن. عصبانی، پام‌ رو روی پدال فشار می‌دادم. پسره‌ی احمق! به خدا انتقام امروز رو ازت می‌گیرم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  2. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بیرون دختره‌ی احمق! با عصبانیت داد زدم: - احمق تویی ع*و*ضی! رهام ولوم صداش رو بالا برد. - ع*و*ضی اون باباته! بعد من رو گرفتن بردن. من هم داد می‌زدم: - ع*و*ضی بابای تو و خودت بی‌شرفتی! صبا که برگشته بود، من رو با یکی از همکارهای خانوم به سمت اتاقم برد. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  3. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...- نه این‌جوری نیست؛ فقط اون آدم قبلی نیستی. پوزخند زدم. - اون آدم خیلی وقت مرده. زندگی بهم یاد داده که سرد باشم تا هیچ وقت د*اغ نشم! (د*اغ شدن ریشه در شکنجه‌های قدیمی داره که آهن د*اغ رو روی ب*دن میذاشتن) بهم خیره شد. من هم بدون توجه، غذام رو می‌خوردم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  4. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بری خونه. - کار ما ساعت خاص نداره، بعدش هم باید بریم صاحب ماشین رو دستگیر کنیم. شونه بالا انداختم. - خوددانی. گوشی رو در آوردم و یه اسنپ گرفتم. مأمور اومد و یه کاغذ به سمتم گرفت. - آقا، مشخصات صاحب ماشین. ازش گرفتم و نگاه کردم. - امیرعلی فيض. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  5. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود و رفت ولی گفت بهت نگم که می‌ترسه ازت! سر تکون داد. سعی می‌کرد رسمی رفتار کنه ولی من نمی‌تونستم؛ آخه قبلا خیلی باهاش راحت بودم. پسر خوبی بود ولی یهو فاز عاشقی برداشت و همه چیز رو خ*را*ب کرد. تا با این پسرها یکم می‌خندی، سرشون گیج میره. والا! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  6. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...داد: - آدرس یه خونه رو پیدا کردیم که دوربین داره. بطری رو انداختم توی خیابون که السا با اعتراض گفت: - این چه رفتاریه؟ چرا زباله رو می‌ریزی روی زمین؟ آدرس رو گرفتم و از کنارش رد شدم. - برو بابا. بعد بدون نگاه به پشت سرم، حرکت کردم. برای من فاز گرفته! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  7. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو با دقت نگاه کردم ولی هیچ دوربین لعنتی‌ای نبود. کلافه شده بودم‌. رهام داشت پرونده رو به تنهایی پیش می‌برد، من هم شده بودم یه مهره‌ی سوخته. بی‌خیال دختر! الان وقت حسادت و لجبازی نیست. به اون دخترها فکر کن؛ توی وظیفه، هیچ حس شخصی نباید دخیل باشه. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  8. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو کردم به السا. - شما دوتا هم این سمت کوچه. سیما و السا احترام گذاشتن و رفتن. من هم به بهرام نگاه کردم. - این ن*زد*یک*ی‌هت یه جایی هست که یه چیزی بخوریم؟ بهرام با سر تایید کرد. - یه ساندویچی توپ‌ هست، کارش درسته. - پس بریم. بعد دنبال بهرام راه افتادم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  9. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...پیگیری می‌کنم. اگه خبری شد، بهت خبر میدم‌. - قربانت داداش، فعلاً. - وظیفه‌ست، فعلاً. بعد قطع کردم. مطمئن بودم که آرمیتا و قاتل شناخت قبلی دارن. اون همه عصبانیت بی‌دلیل نبوده. به سمت خیابون دویدم. باید زود‌تر می‌رسیدم. تا الان هم کلی وقت هدر دادیم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  10. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...به خونه‌ی آرمیتا رفتن ولی بهشون اعتماد ندارم. السا فقط ادعای تو خالیه، زیاد چیزی بارش نیست. عجیب هم نیست، چون علاقه‌ای به این شغل نداره و فقط به خاطر پدرش پلیس شده. هوف! الان وقت فکر کردن به این چیزها نیست، الان فقط وقت مبارزه با اون ع*و*ضی درنده‌ست. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
بالا