Usage for hash tag: نیلوفر_کاغذی

ساعت تک رمان

  1. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...من عا...شق حرف زدنم، بدون ه...یچ ترسی. آخه شما نمی...تونید مسخره‌ام کنین. بعد خندید. - شما ترس و...جودتون رو گرفته، فقط گو...ش می‌کنید. برای تو داستان زندگیم رو میگم. می...دونم خیلی دوست داری بدونی. بالاخره باید قبل از م...رگت، آرزوت ب...رآورده بشه. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  2. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...لی پوشیدم، یه تیپ کاملا مشکی. توی آینه به خودم نگاه کردم. یه چشمک برای خودم زدم، بدک نیستی دختر جون! کیفم رو برداشتم و گوشیم رو گذاشتم توش و در اتاق رو باز کردم. رفتم بیرون که یهو یه نفر از پشت سر، جلوی دهنم رو با یه دستمال گرفت و بعدش تاریکی... . #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  3. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...لباس نری عروسی؟ میرم می‌خرم. السا لبخند زد. - چرا این‌جوری شدی؟ یه... . پریدم وسط حرفش. - الان که رفتارم درست شده، باز هم یه‌جوریم؟ السا لبخند زد. - رفتارت آره ولی جواب‌هات یه‌جوریه. - این هم تغییر بدم؟ السا دستاش رو توی هم گره کرد. - نمی‌دونم والا. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  4. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...السا با خنده گفت: - واقعا صح*نه باحالی بود. با لبخند بهش خیره شدم. اون هم می‌خندید. بخند که عاشق این خنده‌هاتم! رفتم‌ کنارش و روی پام‌ نشستم. اون هم خودش رو جمع و جور کرد. با تعجب بهم نگاه کرد و خنده‌اش قطع شد. لبخند زدم، بلند شدم و رفتم سمت انباری. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  5. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...و لبخند زدم. رهام داد زد: - بچه‌ها جنازه‌ی این قاتل نيلوفر کاغذی رو ببرید. به جنازه مرد خیره شدم. - مرد و راز نيلوفر کاغذی رو با خودش به خاک برد. رهام یه نخ گوشه‌ی ل*بش گذاشت. - فعلا راز هویتش رو یکی برای من فاش کنه؛ هر چه سریع‌تر آمارش رو در بیارید. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  6. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...داخل. - چی‌ شد؟ پیداش کردید؟ بهش نگاه کردم. - نه انگار نیستش. - لعنت بهت حرومزاده! پوزخند زدم که یهو صدای شلیک اومد، از بیرون از ویلا بود. داد زدم: - بیرونه. بعد السا دوید جلوتر ولی من به خاطر زخم پام نمی‌تونستم خوب حرکت کنم چه برسه به این که بدوم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  7. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بلند خندیدم. خفه شو، خفه! بعد زدم زیر خنده. حرصی شدم و یهو چاقو رو برداشتم تا بزنم بهش که خودم رو نگه داشتم. بلند خندیدم. اه صبر کن پسر، صبر کن، صبر کن لعنتی! بعد حرصی و عصبانی خنديدم. چقدر عجله داری برای کشتنش، برای پرپر کردن این گل‌های کاغذی! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  8. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...شدم. - سل... آدرس بفرستید، الان با رهام میام. بعد قطع کرد و با عجله بهم گفت: - بریم رهام. - کجا؟ السا در ماشین رو باز کرد و در حالی که نشست توی ماشین، گفت: - یه دختر دیگه رو دزدیدن. من هم لنگان‌لنگان رفتم و نشستم توی ماشین السا؛ با عجله حرکت کرد. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  9. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...من هم روشن کردم و حرکت کردمو رهام با دقت به بیرون نگاه می‌کرد. - تو اون سمت رو نگاه کن ببین دوربینی نیست؟ - اوکی. آروم‌ رانندگی می‌کردم و حواسم به بیرون بود. رسیدیم ته کوچه و پیچیدم داخل کوچه بعدی؛ ولی هیچ خبری از دوربین تا محل پیدا شدن جنازه نبود. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  10. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بهم نگاهی کرد. - مر*تیکه! حس بدی بهش داشتم. خندیدم. - بدبخت کپ کرد یهو توی گوشش زدی. می‌دونی، تو از تبهکارها، تبهکارتری! رهام یه دستش رو گذاشت روی شیشه و یه ژست خفن گرفت. - برای گرفتن یه تبهکار، خودت هم باید تبهکار بشی! لبخند زدم. - اوه، چه خفن! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
بالا