Usage for hash tag: نیلوفر_کاغذی

ساعت تک رمان

  1. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...شروع کرد به خندیدن؟ من هم بهش خیره شدم. احمدی با چندتا مأمور اومدن داخل و احترام گذاشتن. به بهروز خیره شدم. - داستان رو من برات میگم روانی! بهروز لبخند زد. - د...استانت شنیدن داره! - مطمئن باش همین‌طوره. بعد به احمدی و مأمورها نگاه کردم. - ببریدش. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  2. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...تندتند و محکم بستمش. تا بلند شدم، یه نفس عمیق کشیدم و یهو یه نفر از پشت بغلم کرد. دستم رو روی دست‌هاش گذاشتم و از دور کمرم باز کردم. بغلش کردم و موهای بازش رو نوازش کردم. اون‌ هم با گریه سفت بغلم کرد. - السا، نترس. من این‌جام، نگران هیچی نباش. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  3. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...کافیه بلند بخندن تا ببینن تهش چی میشه. جنگ من با این گل‌های کاغذی شروع شد. حتی خدا هم نمی‌تونه جلوم رو بگیره. من همشون رو می‌کشم، برای همیشه صدای خنده‌های این دخترها رو از بین می‌برم، برای همیشه! بلند داد زدم: - ل‍...عنت ب‍...هتون گل‌های ک‍...اغذی! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  4. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...داره مغز من رو متلاشی می‌کنه، یکم‌ یواش‌تر! مغزم دچار سردرگمی شده بود. سردرد عجیبی گرفتم. مغزم دیگه قدرت استدلال نداشت. سیگار رو از عصبانیت جویدم و خوردم. اون دختر با اون زن میانسال از اون‌جا گذشت. من هم بلند شدم و با لبخند، از پشت سر نگاهش کردم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  5. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...شروع کردن به سرازیر شدن. - چجوری تونستی این کار رو با عشقت بکنی؟ با کسی که دوسش داشتی. اصلا این چیزها به کنار؛ چطور با هم‌نوعت... . بغض نمی‌ذاشت حرف بزنم. شروع کردم به گریه کردن. بهروز دراز بود‌. حالت صورتش معلوم نبود و هیچ واکنشی نشون نمی‌داد. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  6. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...زیادی رو تحمل می‌کرد ولی کافی نبود. هنوز هم کافی نیست. کسایی که قلب و روحت رو نابود می‌کنن، بدترین مجازات هم براشون کمه. اشک می‌ریخت. سرم رو بردم توی گ*ردنش و ب*و*سیدم. بوش کشیدم و چشمام رو بستم. - ح‍....یف گل ن‍....یلوفرم کاغذیه و ب‍....دون بوی خوش! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  7. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...زود آدم‌ها رو فراموش می‌کنی، من هم فراموش کن دیگه. من هم دستم رو روی دستمال گذاشتم. سريع دستمال گذاشتم روی دهنش و محکم فشار دادم. اون هم دست‌هاش رو روی دست‌هام گذاشت. خم شده بودم سمتش و دستمال رو روی دهنش فشار می‌دادم. دارو اثرش رو گذاشت و بیهوش شد. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  8. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...توی یه باغ دیگه نگهبان شدم. یه پراید سفید هم بهم داد تا برای رفت و آمد استفاده کنم. شروع کردم به نقشه کشیدن در مورد مرگ آرمیتا؛ نمی‌تونستم بذارم مال کس دیگه‌ای باشه. تعقیبش می‌کردم و آمارش رو درآوردم. منتظر یه فرصت مناسب برای گیر انداختن نيلوفر بودم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  9. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...تعجب بهم خیره شدن. من هم بدون توجه، دست‌هام رو باز کردم و بلند خندیدم. یاد تموم حرف‌های نيلوفر افتادم؛ این که گفت: - فقط مال توام بهروزم. - تو زندگی منی؛ فقط مرگ می‌تونه ما رو جدا کنه. - تا ابد پیشتم. عصبانی داد زدم: - ل‍..‌..عنتی! ابدت عفو خورده. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  10. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...گرفت. - د...استان ه‍....نوز شروع نشده که ت‍....موم بشه. اون داستان ب‍...هروز احمقی بود که درد رو ت‍....حمل می‌کرد ولی ن‍....می‌دونست با تحمل درد، چیزی از درد ک‍....م نمی‌شه. نمی‌تونستم چیزی بگم؛ زبونم توی دهنم نمی‌چرخید و فقط بهش نگاه می‌کردم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
بالا